ثابت ماندن

مترادف ها

fix (فعل)
جا دادن، درست کردن، معین کردن، تعیین کردن، مقرر داشتن، محدود کردن، محکم کردن، کار گذاشتن، نصب کردن، استوار کردن، تعمیر کردن، ثابت شدن، ثابت ماندن، قرار دادن، بحساب کسی رسیدن، مستقر شدن، چشم دوختن به

فارسی به عربی

مازق

پیشنهاد کاربران

بیش وکم نشدن ؛ تغییر نکردن. کم و زیاد نگردیدن :
کتاب و پیمبر چه بایست اگر
نشد حکم کرده نه بیش و نه کم.
ناصرخسرو.
رتوب. . . .

بپرس