چه بود این چرخ گردان را که دیگر گشت سامانش
ببستان جامه زربفت بدریدند خوبانش.
ناصرخسرو.
خدا کشتی آنجا که خواهد برداگر ناخدا جامه بر تن درد.
سعدی ( از ارمغان آصفی ).
او رفت و جانم میرود تن جامه بر خود میدردسلطان چو خوابش میبرد از پاسبانانش چه غم.
سعدی.
گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل تایاد تو افتادم از یاد برفت آنها.
سعدی.
مجنون ترا جامه دریدن نگذارندیک ناله دلخواه کشیدن نگذارند.
شفائی اصفهانی ( از ارمغان آصفی ).