جامگی خوار

لغت نامه دهخدا

جامگی خوار. [ م َ / م ِ خوا / خا ] ( نف مرکب ) وظیفه خوار. مستمری بگیر. اجرت گیر :
که ای جامگی خوار تدبیر من
ز جام سخن چاشنی گیر من.
نظامی.
همه صیرفی طبع بازارگان
جگرخواره ٔجامگی خوارگان.
نظامی.
و رجوع به جامگی خوار شود. || کنایه از مردم شرابخوار. || خدمتکار راهم گویند. || مردم علوفه دار. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- گیرنده جامگی خدمتکار پرستار. ۲- مردم علوفه دار. ۳- مردم علوفه دار. ۳- شرابخوار.
وظیفه خوار، نوکرو دمتکارکه ماهانه بگیرد

فرهنگ معین

( ~. خا )(اِ. ص . )خدمتکار،نوکر، خدمتکاری که حقوق می گیرد.

فرهنگ عمید

۱. وظیفه خوار: که ای جامگی خوار تدبیر من / ز جام سخن چاشنی گیر من (نظامی۵: ۷۶۳ ).
۲. نوکر و خدمتکار که مقرری ماهیانه یا سالیانه بگیرد.

پیشنهاد کاربران

بپرس