تو باید که دل را بشویی ز کین
ندانی جدا مرز ایران ز چین.
فردوسی.
بدو گفت روئین دژ اکنون کجاست که آن مرزاز مرز ایران جداست.
فردوسی.
به تیر غمزه دل عاشقان شکار کندعجب تر آنکه به تیری که از شکار جداست.
بوعبداﷲ ادیب ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).
مردم را که ایزد... این دو نعمت عطا داده است لاجرم از بهایم جدا است. ( تاریخ بیهقی ).همی به آتش خواهند بردنت زیراک
بزور آتش زری شوی جدا ز منی.
ناصرخسرو.
لیکن دو راه آید پیش این روندگان راکآنجا جدا بباشد از دوزخی بهشتی.
ناصرخسرو.
|| علیحده. ( ناظم الاطباء ). جداگانه. مستقل : پدرمان جدا مادر ما یکیست
از او بر تن من ز بد راه نیست.
فردوسی.
سوی کردیه نامه ای بر جداکه ای پاکدامن زن پارسا.
فردوسی.
نباشد جدا مرز ایران ز چین فزاید ز ما در جهان آفرین.
فردوسی.
بر مردم کاروان رفت شادجدا چیز هرکس بدو بازداد.
( گرشاسب نامه ).
|| تنها. بالانفراد. منفرداً : و نشابور را ناحیتی است جدا و آن سیزده روستاست و چهار خان. ( حدودالعالم ).جدا ز مردم بگذشت ز آب آن دریا
بر از دویست هزار اسب و اشتر و استر.
فرخی.
جدا هر یکی گر یکی مشت خاک بر او برفشانیدگردد هلاک.
( گرشاسب نامه ).
چون زیر هر مویی جدا یک شهر جان داری نواخامی بود گفتن تراجانا که جان کیستی.
خاقانی.
تا جدایی زین و آن بر سر نشینی چون الف چون بپیوستی بپایان اوفتی هم در زمان.
خاقانی.
دریا کنم اشک و پس بدریادر هر صدفی جدات جویم.
خاقانی.
بابی از نصر جدا شد و به استرآباد رفت و دعوت قابوس اظهار کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 217 ).منقبض گردندبعضی زین قصص
بیشتر بخوانید ...