جزع

/jaz~/

مترادف جزع: التماس، الحاح، بی تابی، بی قراری، تضرع، جزوع، زاری، فزع، ناشکیبایی، ناله، ندبه

برابر پارسی: زاری، بیتابی، ناشکیبی

معنی انگلیسی:
grief, contrition, complaint, dripping, fried fat, burnt, fried, grief complaint, onyx, [rare.] anxiety

لغت نامه دهخدا

جزع. [ ج َ زَ ] ( ع اِمص ) فغان و فریاد و زاری و ناله و اندوه و بی صبری و ناشکیبایی. ( از ناظم الاطباء ) : اگر مادرش [ حسنک ] جزع نکرد و چنان سخن بگفت ، طاعنی نگوید که این نتواند بود. ( تاریخ بیهقی ص 190 ). خبر کشتن او [ عبداﷲ زبیر ] به مادرش آوردند، هیچ جزع نکرد. ( تاریخ بیهقی ص 189 ). گفت ابوالحسن علی بن احمدبن ابی طاهر ثقه امیر رضی که من حاضر بودم بدین وقت که این بیچاره را کور میکردند بسیار جزع کرد و بگریست. ( تاریخ بیهقی ص 196 ).
ز درد وصلت یاران من آن کنم بجزع
که جان پژوهان بر فرقت شباب کنند.
مسعودسعد.
جزعی خاست از امیر و وزیر
فزعی کوفت بر صغار و کبار.
مسعودسعد.
خاک من غرقه خون گشت مگریید دگر
بس کنید از جزع ار اهل جزایید همه.
خاقانی.
روی فریاد نیست دم مزنید
رفته رفته بود جزع مکنید.
خاقانی.
فایق چون به بخارا رسید پیش تخت رفت و زمین ببوسید و بجای حجاب بایستاد و جزع بسیار نمود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 151 ).
هر لحظه بسر برآیدم دود
فریاد و جزع نمیکند سود.
سعدی.
- روز جزع ؛ زمان زاری و فریاد و فغان : بدو گفت : من رفتم ، روز جزع نیست و نباید گریست ، آخر کار آدمی مرگ است. ( تاریخ بیهقی ).

جزع. [ ج َ زَ ] ( ع مص ) ناشکیبایی کردن. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( ترجمان القرآن عادل بن علی ) ( دهار ) ( از المصادر زوزنی ). صبر از دست دادن. ( از متن اللغة ). بی صبری کردن و اندوه آشکار کردن. و فعل آن با «مِن » متعدی شود: جزع منه. ( از اقرب الموارد ). || زاری کردن. ( دهار ) ( ترجمان القرآن عادل بن علی ) ( تفلیسی ). || ناشکیبا شدن. ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ). || ( اِمص ) زاری. ( دستوراللغة ). || ناشکیبائی. ضد صبر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ضد صبر و آن سستی است در مقابل آنچه بر انسان نازل شده. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). ناشکیبایی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). کم صبری. بی تابی. بی آرامی. ناشکیبی. نقیض صبر. مقابل صبر. ( یادداشت بخط مؤلف ). تنگدلی. ( تاریخ بیهقی ).

جزع. [ ج َ ] ( ع اِ ) مهره یمانی که در او سفید و سیاه باشد. ( از متن اللغة ). شبه پیسه یمانی که چشم را در سپیدی وسیاهی به وی تشبیه دهند و اگر آن را در انگشتری کرده بپوشند مورث اندوه و خوابهای پریشان بیمناک و باعث مخاصمت با مردمان است و اگر بر آن موی زنی که زادن بر او دشوار گردد پیچند در ساعت بزاید. ( منتهی الارب ). شبه پیسه یمانی که چشم را در سپیدی و سیاهی به وی تشبیه دهند و مهره سلیمانی گویند. ( ناظم الاطباء ).مهره سلیمانی که سفید و سیاه باشد. ( از غیاث اللغات ) ( آنندراج ). مهره یمنی. ( محمودبن عمر ربنجنی ). مهره ای است یمانی منسوب به چشم شاهدان. ( شرفنامه منیری ). مهره ای است معروف که در او سواد و بیاض هست مثل رگها و در معدن عقیق یافت میشود. ( از بحرالجواهر ). مؤلف تحفة المؤمنین آرد: سنگی است که از یمن و حبشه خیزد و در او شبیه به چشم و طبقات او خطوط مستدیره ٔسفید و زرد و سرخ و سیاه ظاهر است و به فارسی قسمی از آنرا باباغوری گویند و قسمی سلیمانی است و ظاهراًعین الهرنیز نوعی از جنس او باشد. در سیم گرم و خشک و جالی و باحدة است و باعث بیداری و جهت یرقان و منعخواب و جهت عسر ولادت پیچیدن آن به موی زنان مؤثر باشد و تعلیق او بر اطفال مورث سیلان آب دهن و رفع ام الصبیان و نگاه داشتن او مورث خصومت مردمان با دارنده او و دیدن خوابهای هولناک است و رافع لقوه و سنون او جهت تنقیه و جلای دندان و ذرور او قاطع خون و جهت رویانیدن گوشت و بردن لحم فاسد و اکتحال او جهت رفع بیاض و نزول آب نافع است. و آنرا دو قسم است ، یمانی و چینی. ( از شرح قاموس ) ( از تحفه حکیم مؤمن ). و رجوع به تذکره داود ضریر انطاکی ص 109 و قاموس کتاب مقدس و مخزن الادویه شود. بهترینش یمانی است و وزنش به عقیق نزدیک و سفید و سیاه و سرخ و آمیخته به الوان باشد. ( از نزهة القلوب ). شَبَه. شَوَق. ( یادداشت مؤلف ). جِزْع. ( منتهی الارب ) ( متن اللغة ) ( شرح قاموس ). یکی آن جِزْعة و جَزعَة. ( از متن اللغة ) : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) سنگی است سیاه و سفید با خالهای سفید و زرد و سرخ و سیاه مهر. یمانی مورش یمنی مهر. سلیمانی .
دنبه برشته کرده که روغن آنرا گرفته باشد . بمعنی جز درست که دنبه برشته کرده باشد که بروی آشهای آرد ریزند .

فرهنگ معین

(جَ یا جِ ) [ ع . ] (اِ. ) مهره اسب یمانی آمیخته از دو رنگ سیاه و سفید.
(جَ زَ ) [ ع . ] (مص ل . ) بی تابی کردن ، ناشکیبایی کردن .

فرهنگ عمید

۱. سنگی سیاه با خال های سفید، زرد، و سرخ که در معدن عقیق پیدا می شود، مهرۀ یمانی.
۲. [مجاز] چشم زیبا.
۱. اظهار حزن و دلتنگی، بی تابی، ناله وزاری، ناشکیبایی.
۲. ناشکیبایی کردن، بی تابی کردن.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] جزع به فتح جیم و زاء به معنای بی صبری و بی تابی در مصیبت ها می باشد.
بی تابی و ناشکیبایی در مصیبت را می گویند.

کاربرد جرع در فقه
از آن در باب طهارت و ظهار سخن رفته است.

احکام جزع
جزع کردن در مرگ عزیز خود، مکروه و موجب از بین رفتن پاداش شکیبایی بر مصیبت است.

لطمه زدن
...

[ویکی الکتاب] معنی جِذْعِ: تنه درخت خرما
معنی جُزْءٌ: جزء - قسمت
معنی جَزُوعاً: کسی که بسیار جزع و بی تابی می کند
تکرار در قرآن: ۲(بار)
بی تابی. ناله. فعل آن از باب عَلِمَ یَعْلَمُ به معنی بی تابی و از باب مَنَعَ یَمْنَعُ به معنی قطع است (اقرب الموارد) برابر است برای ما چه بی تابی کنیم و چه صبر نمائیم ما را فرارگاهی نیست . راغب گوید: جزع از حزن اشدّ است جزع حزنی است که شخص رااز چاره اندیشی باز دارد ولی حزن از آن اعمّ است. . هلوع و جزوع عر دو صیغه مبالغه‏اند مثل کذوب و ودود پس هلوع یعنی بسیار حریص. جزوع: بسیار بی تابی کننده. اهل بیان گفته‏اند :آیه بعدی معنای هلوع است یعنی کم و صبر و پر طمع. معنی آیه این است: حقّا که انسان شدید الحرص آفریده شده، چون به او شرّی رسد بسیار بی تابی کننده و چون به او خبری روی دهد بسیار بخیل است در آیات بعدی اهل ایمان از این حکم استثناء شده‏اند «اِلّا الْمُصَلّینَ الَّذینَ...» منوع نیز باید مثل هلوع و جزوع، مبالغه باشد. از ماده جزع فقط دو کلمه فوق در قرآن هست .

[ویکی فقه] جزع (فقه). جزع به فتح جیم و زاء به معنای بی صبری و بی تابی در مصیبت ها می باشد.
بى تابى و ناشکیبایى در مصیبت را می گویند.

کاربرد جرع در فقه
از آن در باب طهارت و ظهار سخن رفته است.

احکام جزع
جزع کردن در مرگ عزیز خود، مکروه و موجب از بین رفتن پاداش شکیبایى بر مصیبت است.

لطمه زدن
...

جدول کلمات

بیتابی ، ناشکیبایی

پیشنهاد کاربران

تنه درخت
جزع ، jeza e ، ناله و زاری که بدلیل تمام شدن صبر وشکیبایی در شرایط سخت باشد باشد ، فغان کردن ، فریاد کسی که از شرایط ذله شده باشد ، در گویش شهر بابکی این لغت به شکل ، جزع فزع ، گفته می شود ، وبه جز دراومدن
...
[مشاهده متن کامل]
یعنی به پایان رسیدن صبر وشکیبایی، جزع کردن از چرخ گردون چه سود ، وگر خون رود از دوچشمان چو رود؛ شد و در فراغش صبوری برفت ، چنین رفت وتقدیر جز این نبود

تنه
شکایت کردن/دادخواهی
سنگ سیاه و سفید

بپرس