جزمی

/jazmi/

معنی انگلیسی:
part, ingredient, one of the 30 parts into which the koran is divided, categorical, doctrinaire, dogmatic, fanatic, opinionated

لغت نامه دهخدا

جزمی. [ ] ( اِخ ) از قرای بلوک قنقری فارس است. آبادیهای بلوک در کوهستان و میان دره ها متفرق اند و بهمین جهت مساحت آن حدود ده فرسخ در ده فرسخ است و زراعت خوب بعمل می آورد و پنج حمام وسه چهار مسجد دارد. ( از مرآت البلدان ج 4 ص 226 ).

جزمی. [ ] ( اِخ ) ( میر... ) از شعرای تبریز بوده است. رجوع به مجمع الخواص ص 86 شود.

فرهنگ فارسی

میر ... از شعرای تبریز بوده است

گویش مازنی

/joozmi/ جزیی

مترادف ها

categorical (صفت)
قیاسی، مطلق، قطعی، حتمی، قاطع، جزمی، بی شرط

dogmatic (صفت)
متعصب، جزمی، کوته فکر

categoric (صفت)
قیاسی، مطلق، قطعی، حتمی، قاطع، جزمی، بی شرط

فارسی به عربی

دوغماتی , مطلق

پیشنهاد کاربران

مطلق. حتمی. بی شرط . . . . باورهای غیر منطقی مانند مطلق نگری
منطقی
قاطع و به قطع یقین
قشری - دگماتیک
ظنی و احتمالی نیست، جزمی است ( یعنی واقعی است ) قطعی است
به طور قطع
جزمی: متعصب ، جزم اندیش ، قاطع
انعطاف ناپذیری . . . غیر منعطف
از کتاب دکتر کزازی. جزمی برابر است با. خشک اندیش
جزم گرا برابر است با خشک اندیش

بپرس