جنس

/jens/

مترادف جنس: کالا، مال التجاره، متاع، تیره، سلسله، طایفه، قسم، نوع، سرشت، صنف، قبیل

برابر پارسی: کالا، ژاد، گینه

معنی انگلیسی:
goods, commodity or commodities, quality, gender, genus, breed, commodity, line, material, merchandise, rate, sex, ware, commodity or commoditles, kind, stamp, quilty, product

لغت نامه دهخدا

جنس.[ ج َ ن َ ] ( اِ ) طفل که بسیار گرید و بسیار چیزها خواهد و چون دهند باز چیز دیگر طلبد. کودک بی آرام که همیشه گرید. که همیشه بهانه گیرد. ( یادداشت مؤلف ).

جنس. [ ج َ ن َ ] ( ع مص ) منجمد شدن آب و جز آن. فعل آن از نصر است. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

جنس. [ ج ِ ] ( ع اِ ) قسمت و گونه از هر چیزی از مردم و جز آن و آن اعم از نوع است ، پس ابل ( شتر ) جنس است از بهایم. ( منتهی الارب ) ( کشاف اصطلاحات الفنون ). قسمتی از هر چیز و جمعآن اجناس است و جنس اعم است از نوع ، چنانکه گویند حیوان جنس است و انسان نوع است زیرا انسان اخص است ازحیوان اگرچه نسبت به ماتحت خود جنس است. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). و متکلمان بعکس میگویند که انسان نوع است و سودان جنس و میگویند فلان مُجانس فلان است یعنی مُشاکل و همانند اوست. و فلان مجانس بهایم است و مجانس مردم نیست هرگاه در او تمییز و عقل نباشد. خلیل چنین گفته ولی اصمعی بر آنست که این استعمال مولد است وفقهاء گویند سَلَم جایز نیست مگر در جنس معلوم یا نوع معلوم و اراده کنند از جنس ، خرما یا گندم را و ازنوع معلوم مانند خرمای برنی یا معقلی و گندم بهاری یا پاییزی. ( اقرب الموارد ) ( کشاف اصطلاحات الفنون ).
- ابناء جنس ؛ ابناء نوع. همنوعان : ابناء جنس ما را نشاید در حضرت پادشاهان جز براستی سخن گفتن. ( گلستان سعدی ).
- بدجنس ؛ موذی و بد. ناجنس.
- جنس ضعیف ؛ کنایه از زن. ( فرهنگ فارسی معین ).
- ناجنس ؛ بد. بدجنس. ناباب :
چو در پرده ناجنس باشد همال
ز تهمت بسی نقش بندد خیال.
نظامی.
- هم جنس ؛ دو یا چند تن که در ماهیت با هم شریک باشند:
دو هم جنس دیرینه همزبان
بکوشند در قلب هیجا بجان.
سعدی.
دو همجنس دیرینه هم قلم
نباید فرستاد یک جا بهم.
سعدی.
- امثال :
الجنس مع الجنس یمیل .
زآنکه هر مرغی بسوی جنس خویش
میپرد او در پس جان پیش پیش.
مولوی.
|| یکی از مدارج تقسیم بندی گیاهان و جانوران که پس از گونه قرار دارد و شامل چند نژاد میشود مانند جنس انسان که شامل چند نژاد است. || ( اصطلاح جدید ) در تداول ، مردی و زنی. رجولیت و انوثیت. || کالا. متاع. || کالای قاچاق مخصوصاً هروئین ، کوکائین ، تریاک و مانندآن. || مقابل نقد. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( اصطلاح ادب ) در نزد علماء عربیت عبارت است از ماهیت ، مثلاً گویند تعریف جنس یا لام جنس و منظورشان از جنس ماهیت است ، چنانکه مولوی عبدالحکیم در حاشیه خیالی متعرض شده ، و نظر بهمین معنی گفته اند اسم جنس اسمی است که وضع شده است برای ماهیت مِن حیث هی و همچنین است علم جنس و در علوم عربیت کلمه جنس بر اسم جنس نیز اطلاق شود چنانچه در نتایج الافکار حاشیه ای بر هدایت در کتاب وکالت متذکر گردیده آنجا که گوید جنس در اصطلاح علمای نحو چیزی است که دلالت کند بر شی ٔو بر آنچه که مانند آن شی باشد. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). || ( اصطلاح فقهی اصولی ) جنس نزد فقهاو اصولیین عبارتست از هر کلی که بر افراد بسیار و مختلف بالعرض نه بحقایق حمل گردد چنانکه منطقیان نیز چنین گویند چون انسان که دلالت دارد بر افراد مختلف بالعرض زیرا تحت آن مرد و زن که مختلف عرضی هستند وجود دارد. مرد و زن در نظر آنان انواع این جنس شمرده میشوند. پس چه بسا نوع منطقی جنس است در نظر اصولیان و فقیهان و مؤید همین مطلب است آنچه در نورالانوار شرح المنار در بحث خاص آمده که معتبر در جنس و نوع اختلاف و اتفاق در اعراض است نه حقایق و نیز مؤید همین نظر است آنچه در بیرجندی در شرح مختصرالوقایه در فصل سلم آمده است. ولی در عضدی و حاشیه آن از محقق تفتازانی در مبحث قیاس گوید که اصطلاح اصولیین در جنس برخلاف اصطلاح منطقیین است ، در آنجا گوید که در نظر اصولیین انسان جنس است و حیوان نوع ، برعکس اصطلاح منطقیین وبهمین معنی در جامعالرموز در کتاب بیع اشاره کرده که گوید: جنس اخص از نوع است در نظر اصولیین. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). || ( اصطلاح منطق ) جنس کلیی است که بر افراد کثیر و مختلف الحقیقة در جواب ماهو حمل شود، از قید مختلف الحقیقة نوع از تعریف خارج گردد و از قید در جواب ماهو... عرض خاصه و عرض عام و فصل زیرا هیچیک از آنها در جواب ماهو گفته نمیشوند، زیرا هیچ یک بالمطابقه دلالت بر ماهیت ندارند. جنس یا قریب است یا بعید یا جنس عالی است یا سافل یا متوسط. ( کشاف اصطلاحات الفنون ) ( تعریفات ). رجوع به هر یک شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- قسم و صنف دسته . ۲- کلیی که شامل انواع متعدد باشد مانند حیوان که شامل انسان خرس گربه و جز آنهاست . ۳- یکی از مدارج تقسیم بندی گیاهان و جانوران که پس از( ( گونه ) ) قرار دارد و شامل چند نژاده میشود مانند جنس انسان که شامل چند نژاد است جور.۴- مردی و زنی رجولیت و انوثیت . ۵- کالا متاع . ۶- کالای قاچاق مخصوصا هروئین کوکائین و مانند آنها .جمع : اجناس . یا جنس ضعیف . زن .
منجمد شدن آب و جز آن و فعل آن از نصر است .

فرهنگ معین

(جِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - صنف ، دسته . ۲ - کالا. ۳ - در منطق ، هر آن چه که انواع زیادی را شامل شود، مانند حیوان ، که شامل انسان و دیگر جانوران است .

فرهنگ عمید

۱. [جمع: اجناس] کالا، متاع.
۲. ماهیت یا کیفیت بنیادی.
۳. گروهی با ویژگی های مشترک.
۴. (زیست شناسی ) از واحدهای رده بندی جانوران و گیاهان، شامل چند گونه و بخشی از یک تیره.
۵. [جمع: اجناس] (منطق ) هر کلی ای که شامل انواع متعدد باشد، مثل جنس حیوان که شامل انسان و سایر جانداران است.
۶. [قدیمی] نژاد، نسل.
۷. [قدیمی] نوع.

فرهنگستان زبان و ادب

{sex} [زیست شناسی] مجموعۀ ویژگی ها و ساختارها و صفات و اعمالی که براساس آنها جنسیت یک گیاه یا جانور مشخص می شود

گویش مازنی

/jenes/ خسیس – بخیل

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] جنس نوعی از انواع است و از احکام آن به مناسبت در باب زکات و تجارت سخن گفته‏اند.
جنس نوع یا صنفی از انواع و اصناف کالا می باشد. مراد از جنس در عقود، نوع یا صنف است. احکام جنس شرط تعلّق زکات به اجناس مختلفِ فراهم آمده نزد فرد، از آنچه زکات بدان تعلّق می‏گیرد، مانند گندم، جو و خرما، رسیدن هریک به حد نصاب است و ناقص از یک جنس مانند جو، با جنس دیگر جبران نمی‏شود. در معامله جنس با جنس اگر هر دو وزنی یا پیمانه‏ای و از یک جنس باشند، زیادی در هر کدام از کالا و بهای آن، ربا و حرام است. از شرایط صحت معامله، معلوم بودن جنس، مقدار و اوصاف کالا و بهای آن است.

[ویکی فقه] جنس (ابهام زدایی). واژه جنس ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • جنس (فقه)، نوع یا صنفی از انواع و اصناف کالا و دارای کاربرد در باب زکات و تجارت• جنس (منطق)، یکی از اصطلاحات به کار رفته در علم منطق، به معنای کلیِ ذاتیِ تمام مشترک بین افراد چند ماهیت
...

[ویکی فقه] جنس (فقه). جنس نوعی از انواع است و از احکام آن به مناسبت در باب زکات و تجارت سخن گفته‏اند.
جنس نوع یا صنفی از انواع و اصناف کالا می باشد.
مراد از جنس در عقود، نوع یا صنف است.
احکام جنس
شرط تعلّق زکات به اجناس مختلفِ فراهم آمده نزد فرد، از آنچه زکات بدان تعلّق می‏گیرد، مانند گندم، جو و خرما، رسیدن هریک به حد نصاب است و ناقص از یک جنس مانند جو، با جنس دیگر جبران نمی‏شود.
در معامله جنس با جنس اگر هر دو وزنی یا پیمانه‏ای و از یک جنس باشند، زیادی در هر کدام از کالا و بهای آن، ربا و حرام است.
از شرایط صحت معامله، معلوم بودن جنس، مقدار و اوصاف کالا و بهای آن است.


[ویکی فقه] جنس (منطق). جنس یکی از اصطلاحات به کار رفته در علم منطق بوده و به معنای کلیِ ذاتیِ تمام مشترک بین افراد چند ماهیت است.
جنس یکی از کلیات خمس و آن کلی است که بر افراد دارای حقایق مختلف قابل حمل است؛ مانند حیوان که بر انسان، ماهی، پرنده و چهارپا حمل می شود؛ به دیگر بیان «جنس»، آن کلی ذاتی است که جزء تمام مشترک بین افراد چند ماهیت است و در جواب سؤال «ما هو» می آید. جنس در مقابل «فصل» است که ذاتی مختص به یک ماهیت یا جزء ممیز آن از دیگر ماهیاتی است که با آن در جنس اشتراک دارند. اگر کلی ذاتی، تمامْ ماهیت یک چیز بود «نوع» نام دارد و اگر جزء تمام مشترک چند ماهیت بود «جنس»، و اگر جزء ممیّز بود «فصل» نام دارد.
مستندات مقاله
در تنظیم این مقاله از منابع ذیل استفاده شده است: • گرامی، محمدعلی، منطق مقارن.• خوانساری، محمد، منطق صوری.• فرصت شیرازی، میرزا محمد، اشکال المیزان.• مجتهد خراسانی (شهابی)، محمود، رهبر خرد.• ابن سینا، حسین بن عبدالله، الشفا (منطق).• جرجانی، میر سید شریف، الکبری فی المنطق.• مظفر، محمدرضا، المنطق.
۱. ↑ علامه حلی، حسن بن یوسف، الجوهر النضید، ص۱۸.
...

دانشنامه آزاد فارسی

جنس (جانورشناسی). جنس (جانورشناسی)(genus)
گروهی از یک یا چند گونه، با خصوصیات مشترک فراوان. بنابراین، همۀ گونه های سگ سان۱، شامل سگ ها، گرگ ها، و شغال ها، به جنس سگ یا 'کانیس۲ تعلق دارند. doglike

جنس (روانشناسی). جنس (روانشناسی)(gender)
در نظریه های فرهنگ، تمایز میان جنسیت (sex) و جنس (gender) که مارگارت مید۱ در کتاب جنسیت و خلق وخو در سه جامعۀ ابتدایی۲ (۱۹۳۵) مطرح کرد. جنسیت یا سکس مقوله ای زیست شناختی است در حالی که جنس بیان تفاوت جنسیتی است که در شکلی فرهنگی بیان می شود و بر شیوۀ مردانه ای که مردان باید طبق آن رفتار کنند و بر شیوه زنانه ای که زنان باید طبق آن رفتار کنند دلالت دارد. بووار۳ تأکید می کند که زن در این نظام «غیر» یا دیگری۴ است؛ یعنی نوعی شخص که خصوصیاتش در تمایز و تقابل با هنجار۵ مردانه تعریف می شود. هدف اصلی بسیاری از اندیشه های فمینیستی۶ مبارزه برای جامعه ای است که در آن قطب بندی جنسی ازمیان رفته باشد. دست کم در جوامع غربی، امروزه تفاوت های جنسیتی به قاطعیت گذشته مطرح نیستند.Margaret MeadSex and Temperament in three Primitive SocietiesBeauvoirothernormfeminist

جنس (منطق). در اصطلاح منطق قدیم، یکی از کلیات خمس و آن کلی ذاتی ای است که در پاسخ پرسش «ماهو؟» یا چیستی شیء می آید و بر افرادی که دارای حقیقت های مختلفی اند، دلالت می کند. به طور مثال اگر بپرسند انسان، اسب و خرگوش چیستند؟ پاسخ آن است که حیوان اند. انسان، اسب و خرگوش از جهت ماهیت مختلف اند و هر یک نوعی خاص محسوب می شوند. بنابراین، جنس انواع مختلفی را دربر می گیرد (← ذاتی). در منطق قدیم به چهارگونه جنس به ترتیب حیوان، جسم نامی یا رشدکننده، جسم و جوهر قائل بودند. در این سیر دامنۀ گسترش، فراخ تر می شود. از این رو به جوهر، جنس عالی یا جنس الاجناس، و به حیوان، «جنس سافل»، یعنی جنسی که محدودتر و فروتر از آن جنس نیست، گفته می شد. جنس متوسط هم جنسی بود که بین دو جنس قرار گیرد، مثل جسم نامی که بین حیوان و جسم قرار دارد. منطقیان قدیم همچنین جنس را به لحاظ نسبتش با نوع به جنس قریب، یعنی جنسی که بین آن و انواع زیرمجموعۀ آن جنسی دیگر قرار نگیرد، مثل «حیوان» نسبت به انسان، اسب و خرگوش و جنس بعید، یعنی جنسی که بین آن و انواعی که دربر می گیرد جنس یا جنس های دیگری فاصله شود، مثل «جسم نامی» یا جسم نسبت به انسان تقسیم می کردند. بنابراین، جوهر، جنس قریب جسم است و جنس بعید جسم نامی و حیوان؛ جسم، جنس قریب جسم نامی است و جنس بعید حیوان و سرانجام جسم نامی، جنس قریب حیوان، و جنس بعید انسان خواهد بود و حیوان، جنس قریب انسان.

جنس (موسیقی). از اصطلاحات قدیمی در موسیقی ایران. به مجموع سه فاصله ای که ذوالاربعه را تشکیل داده و در آن دو طنینی وجود داشته باشد، جنس می گویند. از نظر فارابی اجناس بر سه نوع اند: مُقوّی، مُلَوَّن، و ناظم. آنچه که از کتاب های قدیم بر می آید، فاصلۀ چهارم درست (دانگ) را جنس می گفته اند. چگونگی واقع شدن فواصل نت ها در یک فاصلۀ چهارم درست، جنس های مختلف را تشکیل می دهد؛ مانند جنس حسینی، جنس حجازی، جنس نوروز که هرکدام فواصل خاص خود را داشته اند.

جدول کلمات

کالا

مترادف ها

breed (اسم)
نوع، جنس، گونه، اعقاب، اولاد

material (اسم)
ماده، جسم، جنس

substance (اسم)
دوام، خلاصه، ماده، جوهر، استحکام، جسم، جنس، مفهوم، مفاد، ذات، شیی، ماده اصلی

stuff (اسم)
ماده، چرند، کالا، چیز، جنس، پارچه

kind (اسم)
جور، قسم، گروه، دسته، طبقه، نوع، جنس، گونه، طرز، کیفیت، در مقابل پولی

stamp (اسم)
مهر، نشان، نوع، داغ، جنس، نقش، چاپ، استامپ، تمبر، باسمه

brand (اسم)
جور، نشان، مارک، نوع، انگ، داغ، نیمسوز، جنس، رقم، لکه بدنامی، علامت داغ، اتش پاره

mettle (اسم)
غیرت، گرمی، جنس، فطرت، جرات، خمیره

commodity (اسم)
متاع، کالا، جنس، وسیله مناسب

ware (اسم)
متاع، کالا، جنس، اجناس، کالای فروشی

genre (اسم)
جور، قسم، دسته، نوع، جنس، طرز

gender (اسم)
قسم، نوع، جنس، تذکیر و تانیی

genus (اسم)
جور، قسم، دسته، طبقه، نوع، جنس، سرده

فارسی به عربی

تابع , جنس , جیل , سلعة , صنف , قوة الشخصیة , مادة , نوع
( جنس (مذکر یا مونث ) ) جنس

پیشنهاد کاربران

خیلی از گ ها در پارسی از سوی عرب ها به ج دگرش یافته است چون آنها گ در زبان خود نداشتند و برای این واژه هم همینگونه است ( به دیدگاه کاربر /ایرزاد ایرزادی/ در زیر این دیدگاه سری بزنید )
جنس برابر نژاد است.
جنس ( نر و ماده، گونه ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: سَس sas ( سنسکریت ) .
جنس ( کالا ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: دَسَن dasan ( اوستایی ) . فاگاد ( سنسکریت: بهاگادهیا bhAgAdhyA ) .
اجناس: دسنل dasanel ( دسن با پسوند جمع لکی اِل ) ، فاگادان.
جِنس
واژه ای اَرَبیده ی " گِنش " پارسی است .
گِنش. هم خانواده با : گون ، گونه ، گین ، گَن ، گِن ، گان ، گانه ، گُن پارسی و به مینشِ : نوع ، قِسم ، جور ، طرز است.
وامواژه های پارسی با وات گاف در اربی به جیم دگریده می شوند مانند :
...
[مشاهده متن کامل]

مگوش = مجوس
نرگس = نرجس
جمع = گَم ، گَمب و بسیاری دیگر

واژه جنس
معادل ابجد 113
تعداد حروف 3
تلفظ jens
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی]
مختصات ( جِ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی jens
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ فارسی معین
لغت نامه دهخدا
این واژه پارسی است بنگرید به این واژه در زبان های هندواروپایی دیگر :لاتین genus، انگلیسی gender و فرانسوی gendre.
جِنس ( مفرد ) = جمع:أجناس: نوع مواد یا ترکیبات واخلاط . . . Material Types
تجانُس: توافق وتطابق دو شئ با هم= تطابق ( طباق ) .
جِنسیَّة: شناسنامه ثبت أحوال = مدرک ثبت ولادت.
جنسیَّة أجنبیة: شناسنامه خارجی ، أتباع خارجی.
...
[مشاهده متن کامل]

جنس واحد: نوع واحد؛ از یک ماده تشکیل شد، از یک ملّت، از یک مذهب، . . .
homogeneous
حلیب مُتجانس: شیر هموجینزه ( متعادل - همنواخت ) شده
homogenize milk
جَنَسَ - تجانس - مُجانسة . . .

مواد مخدر
میشه اونایی که میگن این واژه عربیه ، بفرمایند که ، تو زبان انگلیسی چی می کنه ؟و تو زبان لاتین ؟ نه عزیزم این واژه هند و اروپایی است ، بیشتر واژه های عربی از زبان های ایرانی و . . . گرفته شده است
ژاد: جنس
ژادینگی: جنسیت
کلیه افراد انسانی از لحاظ جنسی از پنج حق بنیادی بر برخوردارند و نه تنها از یک حق.
الف - هرفرد انسانی از این حق طبیعی و الهی برخوردار است که یک بار در قالب جسمانی مردانه و یک بار در قلب جسمانی زنانه در دو عالم مستقل با دو طبیعت و کیهان مادی و پشت سر هم زیست نماید و زوجیت با غیر و عشق به غیر و تولید مثل را تجربه کند.
...
[مشاهده متن کامل]

ب - هرفرد انسانی از این حق برخوردار است که یک بار در قالب جسمانی مردانه و یک بار در قالب جسمانی زنانه در دو عالم مستقل با دو طبیعت و کیهان روحی زیست نماید زوجیت با غیر و عشق به غیر و تولید مثل را تجربه نماید.
پ - هر فرد انسانی از این حق برخوردار است که سه بار به شکل دوقلوی های خویش؛ دوبار هم جنس ( نر - نر و ماده - ماده ) و یک بار غیر هم جنس ( ماده - نر ) در سه عالم مستقل با سه طبیعت و کیهان روحی پشت سر هم زیست کند و زوجیت با خود و عشق به خویشتن را بدون تولید مثل تجربه کند.
مجموعا هر فرد انسانی دارای پنج سرنوشت جنسی و عشقی می باشد. در طول تاریخ تاکنون انسان بر این باور بوده است که تنها دارای یک سرنوشت جنسی و عشقی می باشد. بخصوص متدینین بر این باورند که پس از مرگ طبیعت را پشت سر باقی خواهند گذاشت و مردانه یا زنانه پا را در عرصه عالم برزخ خواهند گذاشت و آنهم با بدنی نرم و ظریف و لطیف و نامرئی. غافل از آش شله قلم کاری که دست تقدیر و قضا و قدر برای انسان از پیش پخته است. با اندک تاملی می توان دریافت که هر فرد انسانی یک موجود واحد و یگانه و منحصر به فرد نیست بلکه مجموعه ای از 10 انسان که از پنج مرد و پنج زن که در هم ادغام شده اند و در حال حاظر و در این عالم ناسوتی - شهودی فقط یکی از آنها با حواس پنجگانه قابل دریافت است و 9 تا از آنها فقط بصورت امکانات بالقوه و الگوهای ثابت در پشت پرده ضخیم ظاهری مثل جواهرات پنهان اند و تنها با تیزبینی دیدگان دل و باطن قابل رویئت. یک شاعر و عارف زَبَر دست میتوانددر این باره دفتر هفتم مثنوی مولانا را در قالب پنج گات یا سرود بسراید و آنرا به اتمام برساند طوریکه نگرش نوینی از هفت شهر عشق و هفت وادی عارفانه ایجاد شود. مه بانگ های پی در پی و نوسانات متوالی انبساط و انقباض کیهانی ؛ عوالم هفتگانه ؛ هفت نظم و سامان طبیعی و کیهانی ؛ مراتب اصلی هفتگانه و مرتب فرعی بیشمار هستی ؛ دوره های بیشمار منازل هفتگانه نزولی و صعودی حرکت هستی ؛ آسمان ها و زمین های هفگانه هم بهتر است در پنج سرود گنجانده شوند تا از این طریق Genesis nova داستان نوین آفرینش تدوین گردد و رقیب علمی سر سخت Genesis یا داستان خلقت موسا شود.
البته در این راه اول باید شعله های سوزان آتش شهرت طلبی و نام آوری را در سر لوحه های سر و دل خاموش نماید و هدف و نیت اش تنها لمس و احساس حقیقت و درک حکمت الاهی باشد.

جنس SEX :[اصطلاح جامعه شناسی] تفاوتهای بیولوژیک و آناتومیک که زنان را از مردان متمایز می سازد.
منبع https://rasekhoon. net

نابکار بهانه جو
پلید و نابکار و به بچه بهانه گیر هم جَنَس میگویند هنوز در خراسان مرسوم است مثلا میگویند گم کن آن ادم جَنَس را
جنس ماده :
ماده، مادینه، مؤنث، زن ، دختر
جنس نر:
نر، مذکر، نرینه، مرد، پسر
دودیسی جنس :
دودیسی جنسی به تفاوت رخ مانه جنس نر با ماده ( یا به بیان ساده تر تفاوت ظاهری ) در یک گونهٔ زیستی گفته می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

جنس یک سازواره ( موجود زنده ) است که سلول جنسی تخمک را می سازد.
جنس در منطق یکی از کلیات خمس، به معنی مفهومی کلی است که عام تر از ذات افراد خود است. مثال مشهور آن مفهوم جنس حیوان است که اعم از نوع انسان یا نوع اسب است.
جنس در موسیقی :
واژه جنس ( و در حالت جمع، اجناس ) برای توصیف دانگ ها یا مجموعه هایی کوچک ( معمولاً متشکل از سه تا پنج نت ) گفته می شود که کوچک ترین اجزای سازندهٔ گام های مختلف موسیقی هستند.
احتمال دارد که واژهٔ جنس ( که از زبان عربی به فارسی و ترکی نیز وارد شده است و برای همین مفهوم به کار می رود ) ، در اصل از کلمهٔ یونانی γένος ( جینوس ) مشتق شده باشد که در زبان هایی نظیر انگلیسی نیز به صورت genus دیده می شود

سنخ
( = نوع ) این واژه عربی است و پارسی آن این است:
رِگْز ( کردی: ره گه ز )
( = کالا، متاع ) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
دَسَن ( اوستایی )
پَنیا ( سنسکریت: پَنیَ )
ویساس ( سنسکریت: ویسَس )
هاگاد ( سنسکریت: بْهاگادهِیا )
لِخان ( سنسکریت: لِخَنَ )
( = نر و ماده ) این واژه عربی است و پارسی آن این است:
سَس ( سنسکریت )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس