جوری

/juri/

معنی انگلیسی:
assortment, combination, similarity, harmony

لغت نامه دهخدا

جوری. ( حامص ) توافق وهم آهنگی. مقابل ناجوری. رجوع به جور و ناجور شود.

جوری. ( اِخ ) دهی از دهستان دیزجرود بخش عجب شیر شهرستان مراغه. این ده در دره واقع شده و کوهستانی است. سکنه آن 423 تن است. آب از چشمه سارها. محصول عمده آنجا غلات.شغل اهالی زراعت. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

جوری. ( اِخ ) دهی از دهستان دربقاضی بخش حومه شهرستان نیشابور. این ده در جلگه قرار گرفته و معتدل است. جمعیت آن 178 تن. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

جوری. ( ص نسبی ) منسوب به جورو آن شهری است بفارس : گلاب جوری. رجوع به جور شود.

فرهنگ فارسی

منسوب به جور و آن شهری است بفارس گلاب جوری .

گویش مازنی

/joori/ بالا - سربالا – راه بالایی

واژه نامه بختیاریکا

( جُوری ) درویش؛ فقیر؛ گدا

پیشنهاد کاربران

شیخ حسن جوری در نیشابور
در قضیه سربداران
به روشی

بپرس