حازم

/hAzem/

مترادف حازم: بااحتیاط، دوراندیش، باحزم، ملاحظه کار، عاقبت اندیش، محتاط ، هوشیار، باهوش

متضاد حازم: بی احتیاط، بی پروا، بی ملاحظه

معنی انگلیسی:
prudent

فرهنگ اسم ها

اسم: حازم (پسر) (عبری) (تلفظ: hāzem) (فارسی: حازم) (انگلیسی: hazem)
معنی: بااحتیاط، هوشیار، محتاط، دور اندیش
برچسب ها: اسم، اسم با ح، اسم پسر، اسم عبری

لغت نامه دهخدا

حازم. [ زِ ] ( اِخ ) سدوسی مکنی به ابی دیم. مؤلف تاریخ بخارا او را در شمار قضاة خراسان آورده گوید: و دیگر ابودیم حازم سدوسی که وی را از خلیفه فرمان قضا رسید. ( تاریخ بخارا ص 2 ).

حازم. [ زِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از حَزم. بااحتیاط. محتاط دوراندیش. مآل بین. مآل اندیش. آخربین. پیش بین. استوارکار. هشیار در کار. حزم گیرنده. ( مهذب الاسماء ). هوشیار. حزیم. دانا. ( غیاث ). عاقل :
پادشاه عاقل حازم باید که در حال خشم از مردم آن ستاند که در حال رضا بتدارک آن قیام تواند نمود. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
هر که در تونست او چون خادم است
مر ورا کوصابر است و حازم است.
مولوی.
حازمی باید که ره تا ده برد
حزم نبود طمع طاعون آورد.
مولوی.
|| عازم. مصمم . منجز : مردم دو گروهند: حازم و عاجز. ( کلیله و دمنه ). آورده اند که در آبگیری... سه ماهی بودند دو حازم و یکی عاجز. ( کلیله و دمنه ). || معقود. معقودة. ج ، حَزَمَة و حُزَماء.

حازم. [ زِ ] ( اِخ ) حصار و قلعه ای است از مضافات حلب که هلاکو آن را بتصرف درآورد. صاحب حبیب السیر گوید:«و ایلخان چون از مهم حلب فارغ گشت کمند همت بر کنگره تسخیر حصار حازم که از مضافات آن ولایت بود انداخت و آغاز محاصره و محاربه کرده کار ساکنان آن مکان باضطرار انجامید و پیغام فرستادند که اگر فخرالدین ساقی بدین جا آمده سوگند خورد که لشکریان متعرض مال و جان ما نخواهند شد بیرون آمده و قلعه را تسلیم مینمائیم و فخرالدین ساقی شخصی بود که به آن مردم سابقه معرفتی داشت و در آن ایام بملازمت هلاکوخان قیام مینمود و فخرالدین بعد از وصول پیغام بموجب فرموده ایلخان بقلعه رفته و عهد و پیمان در میان آورده آن طائفه نادان پایان آمدند و هلاکوخان فرمان داد که مجموع ایشان را حتی اطفال شیرخواره و کودکان گهواره بقتل آوردند و هیچکس از آن جماعت نجات نیافت مگر ارمنی زرگر که در آن فن ماهر بود آنگاه ایلخان فخرالدین ساقی را حاکم حلب ساخته توکل بخشی به شحنگی آن ولایت منصوب شد. ( حبیب السیر جزو 1 ج 3 ص 34 ).

حازم. [ زِ ] ( اِخ ) محدث است. رجوع به سیرة عمربن عبدالعزیز ص 147 و 201 و 269 شود.

حازم. [ زِ ] ( اِخ ) صحابی است. ( منتهی الارب ).

حازم. [ زَ ] ( اِخ ) ابن ابراهیم بجلی کوفی. شیخ طوسی در رجال خود وی را در عداد اصحاب صادق ( ع ) آورده گوید وی ساکن بصره بود. و از او روایت داریم. ( تنقیح المقال ج 1 ص 249 ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

مردداناوهوشیاردرکار، دوراندیش، استحکام
( اسم ) دور اندیش هوشیار با حزم . جمع : احزام حزمه
ابن حاتم مکنی بابی حاتم تابعی است

فرهنگ معین

(زِ ) [ ع . ] (اِفا. ) دوراندیش ، هوشیار.

فرهنگ عمید

بااحتیاط، محتاط.

جدول کلمات

دوراندیش

پیشنهاد کاربران

سلام!
یه کلمه کنکوری مهم!
۱. حازم: با احتیاط ، دوراندیش
حزم: دوراندیشی
۲. هازم: شکست دهنده
هزم: شکست دادن
هزیمت: شکست
۳. هاضم : هضم کننده ، گوارش دهنده
هضم : گوارش
موفق باشید. . .
محتاط ⚡️⚡️
دور اندیش

بپرس