حافظ شیرازی

لغت نامه دهخدا

حافظ شیرازی. [ ف ِ ظِ ] ( اِخ ) خواجه شمس الدین محمد. جامع دیوان حافظ که عموماً او را محمد گلندام میدانند بر دیوان حافظ مقدمه ای نوشته و به مناسبت قدمت این سند عیناً در اینجا نقل میشود :حمد بی حد و ثنای بی عد و سپاس بی قیاس خداوندی را که جمع دیوان حافظان ارزاق به پروانه سلطان ارادت و مشیت اوست ، بی مانندی که رفع بنیان سبع طباق نشانه عرفان حکمت بی علت اوست ، حکیمی که طوطی شکرخای ناطقه انسانی را در محاذات آیینه تأمل عرایس معانی به ادای دلگشای اِن من البیان لسحراً گویا کرد، علیمی که بلبل دستان سرای خوش نوای زبان را در قفس تنگ دهان بقوت اذهان در ترنم و تنغم اِن من الشعر لحکمة آورد:
آن بنده پروری که زبان در دهان نهاد
درّ کلام در صدف هر زبان نهاد
جان را ز لطف عذب غذائی لطیف داد
دل را مفرحی ز سخن در بیان نهاد
در بحر سینه درّ معانی بپرورید
در کان طبع لعل سخن بی کران نهاد.
و جواهر منظوم صلوات بی نهایات ، و زواهر منثور تحیات بی منتهی و غایات نثار روح پرفتوح و صدر مشروح زبان آوری که ندای جان فزای انا افصح العرب و العجم به مسامع سکنه مضله غبراء و سفره مظله خضراء رسانید، و از شمیم نسیم روح پرور اِن روح القدس نفث فی روعی ، مشام جان زنده دلان در دو جهان معطر و مروّح گردانید، و سر زلف عروسان سخن را بدستیاری اَلا اِنی اوتیت القرآن و مَثله معه ُ، حسن بیان او پیراست ، و گردن و گوش خزاین دلها بدرر فواید جان فزای و غرر فراید معجزنمای اوتیت ُ جوامعالکلم ، لفظ گهربار او آراست ، اعنی جناب رسالت مآب ، خواجه کشور دانائی ، دیباچه دفتر سخن آرائی ، صادق برهان ( ص ) و القرآن ذی الذکر، صاحب دیوان و ماعلمناه الشعر [ قرآن 69/36 ]، صدر جریده ٔانبیا، بیت قصیده اصفیاء محمد مصطفی علیه افضل الصلوات و اکمل التحیات الزاکیات المبارکات :
چشم و چراغ جمع رسل هادی سبل
سلطان چاربالش ایوان اصفیا
گنجینه حقایق اسرار کاینات
مجموعه مکارم اخلاق انبیا
دستش محیط جود و دَمش کیمیای علم
نطقش مکان صدق و دلش معدن صفا.
و درود بی کران و تحیات بی پایان بر ارواح طیبه و اشباح طاهره جماهیر آل و اصحاب و مشاهیر رجال و احباب او باد که سمند خوشخرام عبارت و رخش تیزگام مجاز و استعارت را زین تزیین برنهاده و در میدان بیان جولان نموده ، و بچوگان فصاحت و بلاغت گوی هنروری و سخندانی از مصاقع خطبا و ادباء اقاصی و ادانی درربودند، تا صدای صیت رسالت و ندای صوت جلالت محمد رسول اﷲ و الذین معه اَشدّاءُ علی الکفار [ قرآن 29/48 ]، بگوش هوش فصحاء اطراف عالم و بلغاء اکناف امم رسانیدند. سنان لسان و تیغ بیان و الشعراء یتبعهم الغاوون [ قرآن 224/26 ]، از هیبت جلال نبّوت در غمد کلال و نَبْوَت بماند، و مشاهیر صف قتال :بیشتر بخوانید ...

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حافظ، شمس الدین محمد، بزرگ ترین غزل سرای زبان فارسی و یکی از بزرگ ترین شاعران جهان می باشد.
در منابع معتبر نسبت او شیرازی و تخلصش حافظ آمده است.وی پس از وفات، به خواجه شیراز و لسان الغیب شهرت یافت.
مدت عمر
تاریخ ولادتش معلوم نیست و از جزئیات احوال شخصی او نیز آگاهی ما بسیار اندک است.در سال وفات او نیز در تذکره ها اختلاف هست.
← وفات
به گفته عبدالنبی فخرالزمانی، نام پدر حافظ بهاءالدین و اصالتاً از مردم اصفهان بوده و به تجارت اشتغال داشته و جدّ او در زمان اتابکان فارس به شیراز آمده و ساکن آن شهر شده است.مادرش از کازرون بوده و در شیراز سکونت داشته است.پس از وفات پدر، محمد با مادر و دو برادر خود زندگی می کرده و روزگار کودکی را به سختی می گذرانده است. حافظ در اشعارش از مرگ این دو برادر یاد کرده، که یکی در جوانی درگذشته و دیگری، خواجه خلیل عادل، در ۷۷۵ در ۵۹ سالگی وفات یافته است. مؤلف تاریخ فرشته از خواهر او و فرزندان این خواهر ذکری به میان آورده است، بی آن که نامی از آنان ببرد.آن چه در منابع نسبتآ قدیم تر درباره خانواده حافظ آمده، همین هاست که یاد کرده شد.بعضی مؤلفان کوشیده اند که پاره ای اشارات در غزلیات خواجه را به وضع خانوادگی او مربوط بدانند، ولی این گونه برداشت ها و دریافت ها بیش تر بر استنباطات شخصی مبتنی است.سخن حافظ بسیار کنایه آمیز و پرابهام است و غالباً وجوه مختلف دارد و به آسانی نمی توان مضامین شعر او را به احوال و روی دادهای زمانی و مکانی خاص محدود کرد، مگر این که اشارت تاریخی صریح در آن باشد.با این همه، در چند مورد از سروده های او نکاتی دیده می شود که به روشنی ناظر بر زن و فرزند و اوضاع زندگی اوست.در غزلی که در دوران وزارت قوام الدین حسن (متوفی ۷۵۴) سروده است، خواجه از «سروی» که در خانه دارد سخن گفته و در غزلی دیگر از این که اختر بدمهر یار عزیزی را از چنگ او به در برده و آن شادکامی ناپایدار و گذرا بوده شکایت کرده است.در غزل دیگر به درگذشت فرزندی که قرّة العین و میوه دل او بوده و اکنون در لحد جای گرفته اشاره کرده و در غزلی دیگر در ماتم فرزند و «رود عزیز» خود زاری کرده است.از این اشارات می توان دریافت که او همسری داشته که در نیمه های عمر درگذشته، و فرزندانی داشته که یکی در کودکی و دیگری در جوانی وفات یافته است.
کودکی
...

[ویکی شیعه] خواجه شمس الدین محمد متخلص به حافظ و ملقّب به لسان الغیب از شاعران پارسی زبان در قرن هشتم هجری. او را بزرگ ترین غزل سرای این زبان برشمرده اند. برخی گفته اند وجه تخلص و شهرت او به حافظ، آن است که او، حافظ قرآن بوده و بسیاری از ابیات او ترجمان مفاهیم قرآنی است. حافظ شناسان مذهب حافظ را شافعی دانسته اند ولی در عین حال با استناد به برخی ابیات دیوانش، بر گرایش و علاقه او به اهل بیت تاکید کرده اند.
در مورد خاستگاه حافظ اتفاق نظر وجود ندارد. انصاری کازرونی (سده ۱۰ق.) اصل خاندان او را از عراق عجم و اهل رودآور همدان، و خود حافظ را زاده و رشدیافته شیراز دانسته است. ولی فخرالزمانی قزوینی، نیای حافظ را از مردم کوپای (کوهپای) اصفهان خوانده که در روزگار اتابکان فارس، به شیراز کوچ کرده است. لقب یا نام جدش را غیاث الدین و لقب یا نام پدرش را به اختلاف بهاءالدین یا کمال الدین آورده اند.
در سال تولد حافظ اختلاف است و آن را از ۷۱۳ تا ۷۲۰ق گفته اند.

[ویکی اهل البیت] خواجه شمس الدین محمد شیرازی، حافظ قرآن و از بزرگترین شاعران غزلسرای ایران و جهان، او متخلص به "حافظ" و معروف به لسان الغیب است. حافظ در سال 726 هجری قمری در شیراز، یکی از شهرهای ایران متولد شد. اگر چه اقوال مختلفی در تاریخ تولد او هست ولی آنچه که قطعی است این که در قرن هشتم هجری بود. پدرش بهاءالدین و جدش شیخ غیاث الدین که از اهالی اصفهان و یا به قولی از اهالی تویسرگان بودند. مادر او اهل کازرون از شهرهای استان فارس بود. او بعد از مرگ پدرش با مادر خود در شیراز ماند و زندگی آنها در فقر و تنگدستی بود.
همین که به سن جوانی رسید در نانوایی به خمیرگیری مشغول شد ولی عشق به تحصیل علم و کمالات، او را به مکتب خانه کشاند لذا در همان شیراز به تحصیل علم و کمالات پرداخت. در مجالس علما و فضلای بزرگ که یکی از آنها "قوام الدین عبدالله" بود، شرکت کرد و کسب علم کرد. او شروع به حفظ قرآن کرد تا این که قرآن را از حفظ کرد و حافظ کل قرآن به چهارده روایت شد و از این رو به دستور "قوام الدین" لقب حافظ گرفت و متخلص به حافظ شد و به دلیل شیوائی سخن و کلامش به «حافظ شیرین سخن» و «حافظ خوش کلام» معروف شد.
او در جمیع اخلاق، سرآمد و دور از هر گونه ریا و تزویر بود. حافظ از شاعران بزرگ و مشهور است. شهرت اصلی او بیشتر در غزلسرایی است. هر چند که چندین قصیده عالی و چند منظومه کوتاه و محکم و نیز رباعیات، قطعاتی سروده است. او را نمی توان در ردیف شاعران تک بعدی و تک ساحتی محسوب و تفکر شاعرانه اش را تنها به یک وجه خالص، تفسیر و تاویل کرد.
اشعار او به نوعی ابهامات وحی است و از همین رو، به «لسان الغیب و ترجمان الاسرار» معروف است. اشعار او، دریایی از معرفت و ایمان و کوهی از صبر و مقاومت، عشق و وصال، ندایی از بهشت و سودایی از کمالات عرفانی است. شعر حافظ دارای ابعاد گوناگون و متنوع و پر از راز و رمز است.
در اشعار حافظ، رد پا و ذکر شاعرانی چون فردوسی، سعدی، نظامی، ظهیر فاریابی، سلمان ساوجی، خواجوی کرمانی و کمال خجندی آمده است. تاکنون دیوان اشعار حافظ به خط خود او، بدست نیامده و شاید دلیل بسیاری از تصحیح های دیوان حافظ همین باشد. مشهور است که برای اولین بار، یکی از شاگردان و یاران او به نام محمد کلندام اشعار او را گردآوری و تدوین نمود.
دیوان خواجه شیراز برای اولین بار در سال 1791 میلادی برابر با 1169 شمسی در کلکته، در 152 برگ به اهتمام "ابوطالب خان پسر حاجی محمد بیک تبریزی اصفهانی متولد در کلهنو" چاپ شد. تاکنون که دویست و چند سال از آن می گذرد، به دفعات مکرر از روی نسخه های خطی و چاپی در کشور های ایران، هند، مصر، ترکیه و... با شکل های مختلف و تصحیح های گوناگون چاپ و منتشر شده است.
زندگینامه حافظ، از کتب دیوان مختلف حافظ.

پیشنهاد کاربران

۲۰ مهر روز بزرگداشت حافظ /حافظ، شمس الدین محمد، بزرگ ترین غزل سرای زبان فارسی و یکی از بزرگ ترین شاعران جهان می باشد.
حافظ را از شعرای اهل سنت و جماعت می دانند زیرا:
1. امیر مبارزالدین محمد مظفر و شاه شجاع سنی بوده اند و سکه های سلاطین مزبور یافت شده است و حافظ آنها را مدح کرده و به آنها ارادت داشته است.
...
[مشاهده متن کامل]

2. آن که شاعر در یکی از اشعار خود فرموده: من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق/ چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هســت. در مذهب شیعه پنج تکبیر در نماز میت باید گفت. پس شعر دلالت بر تسنن حافظ دارد.
3. در شعری بهاءالدین امام اهل تسنن را مقرب درگاه الهی دانسته است.
4. به مذهب اشعری که از فرقه های تسنن است سخن فرموده و قرآن را کلام قدیم دانسته است.
5 - به اصحاب پیامبر ارادت داشته و درباره انها گفته:
درود بی کران و تحیات بی پایان بر ارواح طیبه و اشباح طاهره جماهیر آل و اصحاب و مشاهیر رجال و احباب او باد
اهل سنت در صلوات بر آل و اصحاب درود می فرستند:اللهم صل علی محمد و علی آل و اصحاب محمد
6 - آیت الله شبیری زنجانی می گوید: حافظ، قاضی فالی ( حاکم اهل سنّت ) را مدح کرده است و این یکی دیگر از ادله سنّی بودن وی می باشد. در دوران حافظ شیراز مرکز اهل سنت بود و شیعه بودن حافظ در شیراز مثل سنی بودن یک شخص در قم است که بعید و غیر عادی است. بعضی افراد اشعاری از دیوان حافظ را دلیل بر تشیع وی می دانند در حالی که این ابیات در نسخه های کهن موجود نیست و به مرور زمان به دیوان او افزوده شده است.
منبع: جرعه ای از دریا، شبیری زنجانی، سید موسی، موسسه کتاب شناسی شیعه، قم، 1389 هـ ش، اول، ج۲، ص۳۰۰.
7 - حافظ نسبت به شیخ زین الدین ابوبکر تایبادی ارادت می ورزید و بوسیله او از مزاحمت شاه شجاع و تکفیر فقیهان شیراز رهایی یافت.
با توجه به دیدگاههای فوق درباره حافظ و مذهب او می توان این گونه گفت، که حافظ با توجه به مذهب زمانه و شهرش و قراینی که در دیوانش دارد مقلد شافعی و اشعری مذهب است. /منبع:سایت مکارم شیرازی
8 - علی دشتی، حافظ را خداپرست، مسلمان و متدین می داند و معتقد است اگرچه به طور رسمی سنی و شافعی مذهب است، اما نمی توان او را در قالب معتقدات مذاهب و ادیان محدود کرد. /منبع:دشتی، کاخ ابداع، ۱۷.
استاد بهاءالدین خرمشاهی درباره مذهب حافظ چنین می‏گوید:
9 - حافظی که من می‏شناسم ایمانش آمیزه‏ای از معنویت و رهیافت سه گانه و در عین حال یگانه “شریعت، طریقت، حقیقت” است. حافظ در اصول عقاید، یعنی مکتب کلامی، پیرو اشعری و در فروع ( مذهب فقهی ) شافعی است . /منبع: حافظ نامه از بهاء الدین خرمشاهی
خواجه شمس الدین محمد شیرازی متخلص به �حافظ�، غزلسرای شیرازی شعر و ادب فارسیست. حافظ مسلمان و حافظ قرآن بوده است. اهالی فارس در زمان حافظ سنی مذهب بودند. /منبع:ویکی پدیا، مذهب حافظ
خواجه شمسُ الدّینْ محمّدِ بن بهاءُالدّینْ محمّدْ حافظِ شیرازی ( ۷۲۷ – ۷۹۲ هجری قمری ) مشهور به لِسانُ الْغِیْب، تَرجُمانُ الْاَسرار، لِسانُ الْعُرَفا و ناظِمُ الاُولیاء، اشرف و برگزیده ترین شاعران متخلص به حافظ، شاعر فارسی گوی ایرانی بود. بیش تر شعرهای او غزل است.
در منابع معتبر نسبت او شیرازی و تخلصش حافظ آمده است. وی پس از وفات، به خواجه شیراز و لسان الغیب شهرت یافت.

سروده ی دیگر پارسی شده ی حافظ:
آک ( عیب ) رندان مکن ای زیبَن ( زاهد ) پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود اَبدوتِم [اوستایی] ( عاقبت ) کار که کشت
...
[مشاهده متن کامل]

همه کس در پی یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانه ی مهر است چه بَغزان [سغدی: بغزانی] ( مسجد ) چه کنشت
سر فَسپور ( تسلیم ) من و خشت در میکده ها
بانگاشو [کردی: بانگاشَه به اضافه او] ( مدعی ) گر نکند رایِ ( فهم ) سخن، گو سر و خشت
نا امیدم مکن از بخشش یزدان بزرگ
تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت
نه من از پرده پاکی به در افتادم و بس
پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت
حافظا روز مَرَن [پارتی] ( اجل ) گر بزنی یک جامی
یکسر از کوی تَوایات [توا: خراب به اضافه پسوند جمع لکی یا به اضافه ت: تو] ( خرابات ) برندت به بهشت

حافظ در جایی می گوید: "معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا"
جناب حافظ تو از مدعی می ترسیدی و خایه هات جفت بودن چوب حراج به معشوقه میزنی شاید کس دیگه ای نخواد اینطور باشد چیه "تاباد چنین بادا"
نسخه بی مرد می پیچی.
سروده ی پارسی شده ی حافظ:
بـا خـون دل نـوشتم نـزدیک دوست نامه
از دوری تـــو بـیـنـم یــکسر جـهان چــو آمِـه ( شیشه ای که در آن جوهر سیاه ریزند )
دارم مـن از فُنورش ( فراقش ) در دیـده صد اوپامَن ( اوستایی: اوپَه مَن: علامت )
...
[مشاهده متن کامل]

تـنها نـه اشــک چشمم؛ بـنگر بــه سـوز چـامه
هـر چـند کـآزمـودم از وی نـبود ســودم
آمـا ( اوستایی: آزمایش ) کـنی آمـاتـِه ( اوستایی: آزمایش شده ) گـم می کـنی تــو کـامـه
پـرسیدم از پـزشکی اَستیش ( پهلوی: astishn ) ( احوال ) دوست گـفتا
در دوری اش کُـویست kovist ( عذاب ) و نزدیکی اش چه سامه! ( پناه )
گـفتم نـکوهش آید گـر گرد دوست گردم
سـوگـند مــا نـدیـدیـم مـهـری اَپــوی ( سغدی: بدون ) لامه ( کردی: luma ) ( ملامت )
حافظ چو رُژنه ( سغدی: طالب ) آمد، جامی به جان شیرین
تـا نـوش جـان نـمایم ز آن رادی ( کرامت ) چـو خامه

🍃🍃🌺🍃🍃
عمریست تا من در طلب هر روز گامی می زنم
دست شفاعت هر زمان در نیک نامی می زنم
بی ماه مهرافروز خود تا بگذرانم روز خود
دامی به راهی می نهم مرغی به دامی می زنم
اورنگ کو گلچهر کو نقش وفا و مهر کو
...
[مشاهده متن کامل]

حالی من اندر عاشقی داو تمامی می زنم
تا بو که یابم آگهی از سایه سرو سهی
گلبانگ عشق از هر طرف بر خوش خرامی می زنم
هر چند کان آرام دل دانم نبخشد کام دل
نقش خیالی می کشم فال دوامی می زنم
دانم سر آرد غصه را رنگین برآرد قصه را
این آه خون افشان که من هر صبح و شامی می زنم
با آن که از وی غایبم و از می چو حافظ تایبم
در مجلس روحانیان گه گاه جامی می زنم

غزل
طایر دولت اگر باز گذاری بکند
یار بازآید و با وصل قراری بکند
دیده را دستگه در و گهر گر چه نماند
بخورد خونی و تدبیر نثاری بکند
دوش گفتم بکند لعل لبش چاره من
هاتف غیب ندا داد که آری بکند
...
[مشاهده متن کامل]

کس نیارد بر او دم زند از قصه ما
مگرش باد صبا گوش گذاری بکند
داده ام باز نظر را به تذروی پرواز
بازخواند مگرش نقش و شکاری بکند
شهر خالیست ز عشاق بود کز طرفی
مردی از خویش برون آید و کاری بکند
کو کریمی که ز بزم طربش غمزده ای
جرعه ای درکشد و دفع خماری بکند
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب
بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند
حافظا گر نروی از در او هم روزی
گذری بر سرت از گوشه کناری بکند

*غزل شماره ۴۵*
در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است
صراحی می ناب و سفینه غزل است
جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است
پیاله گیر که عمر عزیز بی بدل است
نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس
...
[مشاهده متن کامل]

ملالت علما هم ز علم بی عمل است
به چشم عقل در این رهگذار پرآشوب
جهان و کار جهان بی ثبات و بی محل است
بگیر طره مه چهره ای و قصه مخوان
که سعد و نحس ز تاثیر زهره و زحل است
دلم امید فراوان به وصل روی تو داشت
ولی اجل به ره عمر رهزن امل است
به هیچ دور نخواهند یافت هشیارش
چنین که حافظ ما مست باده ازل است

*غزل شماره ۳۲۴*
گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارم
همچنان چشم گشاد از کرمش می دارم
به طرب حمل مکن سرخی رویم که چو جام
خون دل عکس برون می دهد از رخسارم
پرده مطربم از دست برون خواهد برد
...
[مشاهده متن کامل]

آه اگر زان که در این پرده نباشد بارم
پاسبان حرم دل شده ام شب همه شب
تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم
منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن
از نی کلک همه قند و شکر می بارم
دیده بخت به افسانه او شد در خواب
کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارم
چون تو را در گذر ای یار نمی یارم دید
با که گویم که بگوید سخنی با یارم
دوش می گفت که حافظ همه روی است و ریا
بجز از خاک درش با که بود بازارم

مهدی بارانی
خواجه شمسُ الدّینْ محمّدِ بن بهاءُالدّینْ محمّدْ حافظِ شیرازی ( ۷۲۷ – ۷۹۲ هجری قمری ) مشهور به لِسانُ الْغِیْب، تَرجُمانُ الْاَسرار، لِسانُ الْعُرَفا و ناظِمُ الاُولیاء، اشرف و برگزیده ترین شاعران متخلص به حافظ، شاعر فارسی گوی ایرانی بود. بیش تر شعرهای او غزل است. مشهور است که حافظ به شیوهٔ سخن پردازی خواجوی کرمانی گرویده و همانندیِ سخنش با شعرِ خواجو مشهور است. او از سعدی شیراز بسیار آموخته ( نهفته های پدر در پسر شود پیدا ) حافظ را از مهم ترین اثرگذاران بر شاعرانِ فارسی زبانِ پس از خود می شناسند. در سده های هجدهم و نوزدهم میلادی اشعار او را به زبان های اروپایی نیز ترجمه کردند و نامش به محافل ادبی جهان غرب نیز راه یافت. هر سال در ۲۰ مهر مراسم بزرگداشت حافظ در آرامگاهش در شیراز با حضور پژوهشگرانی از اقصی نقاط دنیا برگزار می گردد. آرامگاه مبارک او مهد عارفان و عاشقان و روحانیان و دلسوختگان ایران زمین و عالم است. در تقویم رسمی ایران ۲۰ مهر را روز بزرگداشت حافظ نامیده اند.
...
[مشاهده متن کامل]

خواجه حافظ شیرازی اشرف و برگزیده ترین شاعر روی زمین و آسمان است ، اشعار او کلمه و لغت و ذکر و ادعیه و آداب و جمله عشق و فرهنگ و ادب است ،
هر شعر و غزل و قصیده شاه بیتی دارد جمله اشعار او شاه بیت است، او مظهر و نمونه کامل یک انسان و نمونه عشق کامل و مظهر شرافت و انسانیت و آزادی و آزادگی است ، او مایه فخر و برتری ایرانیان است خوشا به حال ما ایرانیان.
از اشعار حافظ نور می بارد .

یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند
اشهی لنا و احلی من قبله العذارا
نگویمت که همه ساله می پرستی کن
سه ماه می خور و نه ماه پارسا می باش.
عشقت رسد به فریاد ، ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی ، در چارده روایت
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم
جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است
کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم
رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم
سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم
...
[مشاهده متن کامل]

شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد
التفاتش به می صاف مروّق نکنیم
خوش برانیم جهان در نظر راهروان
فکر اسب سیه و زین مغرّق نکنیم
آسمان کشتی ارباب هنر می شکند
تکیه آن به که بر این بحر معلّق نکنیم
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید
گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او
ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم

🍃🍃🌺🍃🍃
بی تو ای سرو روان با گل و گلشن چه کنم
زلف سنبل چه کشم عارض سوسن چه کنم
آه کز طعنه بدخواه ندیدم رویت
نیست چون آینه ام روی ز آهن چه کنم
برو ای ناصح و بر دردکشان خرده مگیر
...
[مشاهده متن کامل]

کارفرمای قدر می کند این من چه کنم
برق غیرت چو چنین می جهد از مکمن غیب
تو بفرما که من سوخته خرمن چه کنم
شاه ترکان چو پسندید و به چاهم انداخت
دستگیر ار نشود لطف تهمتن چه کنم
مددی گر به چراغی نکند آتش طور
چاره تیره شب وادی ایمن چه کنم
حافظا خلد برین خانه موروث من است
اندر این منزل ویرانه نشیمن چه کنم

🍃🍃🌺🍃🍃
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها
توبه از می وقت گل دیوانه باشم گر کنم
عشق دردانه ست و من غواص و دریا میکده
...
[مشاهده متن کامل]

سر فروبردم در آن جا تا کجا سر برکنم
لاله ساغرگیر و نرگس مست و بر ما نام فسق
داوری دارم بسی یا رب که را داور کنم
بازکش یک دم عنان ای ترک شهرآشوب من
تا ز اشک و چهره راهت پرزر و گوهر کنم
من که از یاقوت و لعل اشک دارم گنج ها
کی نظر در فیض خورشید بلنداختر کنم
چون صبا مجموعه گل را به آب لطف شست
کجدلم خوان گر نظر بر صفحه دفتر کنم
عهد و پیمان فلک را نیست چندان اعتبار
عهد با پیمانه بندم شرط با ساغر کنم
من که دارم در گدایی گنج سلطانی به دست
کی طمع در گردش گردون دون پرور کنم
گر چه گردآلود فقرم شرم باد از همتم
گر به آب چشمه خورشید دامن تر کنم
عاشقان را گر در آتش می پسندد لطف دوست
تنگ چشمم گر نظر در چشمه کوثر کنم
دوش لعلش عشوه ای می داد حافظ را ولی
من نه آنم کز وی این افسانه ها باور کنم

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
🍃🍃🌺🍃🍃
صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم
تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم
دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود
مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم
آن چه در مدت هجر تو کشیدم هیهات
در یکی نامه محال است که تحریر کنم
...
[مشاهده متن کامل]

با سر زلف تو مجموع پریشانی خود
کو مجالی که سراسر همه تقریر کنم
آن زمان کآرزوی دیدن جانم باشد
در نظر نقش رخ خوب تو تصویر کنم
گر بدانم که وصال تو بدین دست دهد
دین و دل را همه دربازم و توفیر کنم
دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی
من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم
نیست امید صلاحی ز فساد حافظ
چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم

🍃🍃🌺🍃🍃
روزگاری شد که در میخانه خدمت می کنم
در لباس فقر کار اهل دولت می کنم
تا کی اندر دام وصل آرم تذروی خوش خرام
در کمینم و انتظار وقت فرصت می کنم
واعظ ما بوی حق نشنید بشنو کاین سخن
...
[مشاهده متن کامل]

در حضورش نیز می گویم نه غیبت می کنم
با صبا افتان و خیزان می روم تا کوی دوست
و از رفیقان ره استمداد همت می کنم
خاک کویت زحمت ما برنتابد بیش از این
لطف ها کردی بتا تخفیف زحمت می کنم
زلف دلبر دام راه و غمزه اش تیر بلاست
یاد دار ای دل که چندینت نصیحت می کنم
دیده بدبین بپوشان ای کریم عیب پوش
زین دلیری ها که من در کنج خلوت می کنم
حافظم در مجلسی دردی کشم در محفلی
بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت می کنم

🍃🍃🌺🍃🍃
حالیا مصلحت وقت در آن می بینم
که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم
جام می گیرم و از اهل ریا دور شوم
یعنی از اهل جهان پاکدلی بگزینم
جز صراحی و کتابم نبود یار و ندیم
تا حریفان دغا را به جهان کم بینم
...
[مشاهده متن کامل]

سر به آزادگی از خلق برآرم چون سرو
گر دهد دست که دامن ز جهان درچینم
بس که در خرقه آلوده زدم لاف صلاح
شرمسار از رخ ساقی و می رنگینم
سینه تنگ من و بار غم او هیهات
مرد این بار گران نیست دل مسکینم
بر دلم گرد ستم هاست خدایا مپسند
که مکدر شود آیینه مهر آیینم
من اگر رند خراباتم و گر حافظ شهر
این متاعم که تو بینی و کمتر زینم
بنده آصف عهدم دلم آزرده مکن
که اگر دم زنم از چرخ بخواهد کینم

*غزل شماره ۳۲۱*
هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم
هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم
شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا
بر منتهای همت خود کامران شدم
ای گلبن جوان بر دولت بخور که من
...
[مشاهده متن کامل]

در سایه تو بلبل باغ جهان شدم
اول ز تحت و فوق وجودم خبر نبود
در مکتب غم تو چنین نکته دان شدم
قسمت حوالتم به خرابات می کند
هر چند کاین چنین شدم و آن چنان شدم
آن روز بر دلم در معنی گشوده شد
کز ساکنان درگه پیر مغان شدم
در شاهراه دولت سرمد به تخت بخت
با جام می به کام دل دوستان شدم
از آن زمان که فتنه چشمت به من رسید
ایمن ز شر فتنه آخرزمان شدم
من پیر سال و ماه نیم یار بی وفاست
بر من چو عمر می گذرد پیر از آن شدم
دوشم نوید داد عنایت که حافظا
بازآ که من به عفو گناهت ضمان شدم

*غزل شماره ۴۲۰*
ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه
مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه
زلف در دست صبا گوش به فرمان رقیب
این چنین با همه درساخته ای یعنی چه
شاه خوبانی و منظور گدایان شده ای
...
[مشاهده متن کامل]

قدر این مرتبه نشناخته ای یعنی چه
نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی
بازم از پای درانداخته ای یعنی چه
سخنت رمز دهان گفت و کمر سر میان
و از میان تیغ به ما آخته ای یعنی چه
هر کس از مهره مهر تو به نقشی مشغول
عاقبت با همه کج باخته ای یعنی چه
حافظا در دل تنگت چو فرود آمد یار
خانه از غیر نپرداخته ای یعنی چه

*فال امروز شما*
*غزل شماره ۲۳۰*
اگر به باده مشکین دلم کشد شاید
که بوی خیر ز زهد ریا نمی آید
جهانیان همه گر منع من کنند از عشق
من آن کنم که خداوندگار فرماید
طمع ز فیض کرامت مبر که خلق کریم
...
[مشاهده متن کامل]

گنه ببخشد و بر عاشقان ببخشاید
مقیم حلقه ذکر است دل بدان امید
که حلقه ای ز سر زلف یار بگشاید
تو را که حسن خداداده هست و حجله بخت
چه حاجت است که مشاطه ات بیاراید
چمن خوش است و هوا دلکش است و می بی غش
کنون بجز دل خوش هیچ در نمی باید
جمیله ایست عروس جهان ولی هش دار
که این مخدره در عقد کس نمی آید
به لابه گفتمش ای ماه رخ چه باشد اگر
به یک شکر ز تو دلخسته ای بیاساید
به خنده گفت که حافظ خدای را مپسند
که بوسه تو رخ ماه را بیالاید

یارب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی
غنیمت است در این شب که دوستان بینی
یارب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از دست حسود چمنش
دایم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد
بختم ارذیار شود رختم از اینجا ببرد
نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به مویه های غریبانه قصه پردازم
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
*فال امروز شما*
*غزل شماره ۴۲۰*
ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه
مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه
زلف در دست صبا گوش به فرمان رقیب
این چنین با همه درساخته ای یعنی چه
شاه خوبانی و منظور گدایان شده ای
...
[مشاهده متن کامل]

قدر این مرتبه نشناخته ای یعنی چه
نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی
بازم از پای درانداخته ای یعنی چه
سخنت رمز دهان گفت و کمر سر میان
و از میان تیغ به ما آخته ای یعنی چه
هر کس از مهره مهر تو به نقشی مشغول
عاقبت با همه کج باخته ای یعنی چه
حافظا در دل تنگت چو فرود آمد یار
خانه از غیر نپرداخته ای یعنی چه

�حافظ، خود را با تو مقایسه کردن عجیب جنونی است! تو�دریایی�و در قبال تو ما قطراتی بیش نیستیم. �
#یوهان_ولفگانک_گوته
شمس الدین محمد متخلص به حافظ و ملقّب به لِسان الغیب از شاعران پارسی زبان در قرن هشتم هجری بود.
خواجه شمس الدین محمد، حافظ شیرازی، از محبوب ترین شعرای ایران زمین است که با گذشت قرن ها، آثارش نه تنها در ایران بلکه در سراسر نقاط جهان به شهرت رسیده است. موضوع اشعار حافظ بسیار متنوع بوده و از اشعار او در موسیقی سنتی ایرانی، هنرهای تجسمی و خوشنویسی استفاده می شود.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٥)

بپرس