حبشی

/habaSi/

مترادف حبشی: زنگی، سیاه، سیاه پوست، کاکاسیاه ، اهل حبشه

متضاد حبشی: سفیدپوست

معنی انگلیسی:
abyssinian, ethiopian

لغت نامه دهخدا

حبشی. [ ح َ ب َ شی ی ] ( اِ ) قسمی طعام و بعضی گویند آش سماق است :
چند از ین آش ترش نزد من آری همه روز
سالها شد که بداغ حبشی ام بیمار.
بسحاق اطعمه.

حبشی. [ ح َ ب َ شی ی ] ( ص نسبی ) منسوب به حبشه. یکی از مردم حبشه. مردی از حبشه. سمعانی گوید: هذه النسبة الی الحبشة و هی بلاد معروفة، ملکها النجاشی الذی اسلم بالنبی ( ص ) و هاجر اصحابه الیه حتی هاجر النبی ( ص ) الی المدینة :
وین عجب تر که تو وقتی حبشی بودی
رومیئی خاستی از گور بدین زودی.
منوچهری.
وصف ذاتش چه کنم او عربی من عجمی
لاف مهرش چه زنم او قرشی من حبشی.
؟
- حبشی موی ؛ آنکه موئی سخت جعد دارد :
عنبرین خطی و بیجاده لب و نرگس چشم
حبشی موی و حجازی سخن و رومی دیم.
فرخی.

حبشی. [ ح ُشی ی ] ( اِخ ) سمعانی گوید: هکذا قیل بعض الحفاظ و هوابومحمدالاصلی فی کتاب الصحیح للبخاری و هو منسوب الی الحبش ایضاً لانه یقال فی اللغة حُبش و حَبش کما یقال عُجم و عَجم و عُرب و عَرَب فصح الحبش و الحبشی...

حبشی. [ ح َ ب َ ] ( اِخ ) یک تیره از بیست ویک تیره سکنه کردمحله. رجوع به سفرنامه استرآباد و مازندران رابینو ص 70 شود.

حبشی. [ ح َ ب َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان مشکین باختری بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر. 18 هزارگزی باختر مشکین شهر. 1000گزی شوسه مشکین شهر به اهر. جلگه ، معتدل. سکنه 157 تن ، شیعه. آب آن از مشکین چائی ، محصول آنجا غلات ، حبوبات ، پنبه و شغل اهالی زراعت ، گله داری است. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

حبشی. [ ح َ ب َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان قطور بخش شهرستان خوی 46/5 هزارگزی جنوب باختری خوی ، 3 هزارگزی شمال ارابه رو قطور به خوی. کوهستانی ، سردسیر سالم. سکنه 413 کردی ، آب آن از رود قطور و چشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. در دو محل به فاصله یک هزارگز به نام حبشی بالا و پائین مشهور و سکنه حبشی پائین 291 تن میباشد ( محل سکنی ایل شکاک ). ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

حبشی. [ ح َ ب َ ] ( اِخ ) دهی ازدهستان افشار اول بخش اسدآباد شهرستان همدان 24هزارگزی باختر اسدآباد، هفت هزارگزی باختر آجین. کوهستانی ، سردسیر. سکنه 377 تن ، کرد. آب آن از چشمه و رودخانه محل. محصول آنجا انگور یاقوتی ، عسل ، لبنیات ، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. ( فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

زبان حبشی . یکی از زبانهای سامی است که نفوذ آن در افریقا مقدم بر نفوذ زبان عربی است . تقریبا ۵ میلیون تن بدین زبان تکلم میکنند . یا خط حبشی . خطی است که حبشیان برای تحریر بکار برند .
دهی از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان

فرهنگ عمید

۱. از مردم حبشه.
۲. [قدیمی، مجاز] سیاه پوست.
۳. [قدیمی، مجاز] سیاه رنگ (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): حبشی چهره، حبشی زلف.

واژه نامه بختیاریکا

هَویشِه

مترادف ها

ethiopian (صفت)
حبشی

ethiop (صفت)
حبشی

ethiopic (صفت)
حبشی

پیشنهاد کاربران

معنی بیت شعر ، وصف ذاتش چه کنم او عربی من عجمی

لاف مهرش چه زنم او قرشی من حبشی

بپرس