حداء

لغت نامه دهخدا

حداء. [ ح ِ ] ( ع اِ ) ج ِ حداءة. ( منتهی الارب ). تبرهای دوسر.

حداء. [ ح ِ / ح ُ ] ( ع مص ) راندن. سوق. حدو. زجر. زجر کردن و راندن شتران را بسرود و آواز. ( منتهی الارب ). راندن شتران با نغمه حدی. || حداء لیل نهار را، تابع گردیدن شب روز را. ( از منتهی الارب ). || حِداء بر، انگیختن بر. ( از منتهی الارب ).

حداء. [ ح َدْ دا ] ( ع ص ) مرد زجرکننده. راننده شتر بسرود. ( منتهی الارب )، حدی خواننده. ساربان.

حداء. [ ح َدْ دا ]( اِخ ) نام قبیله ای است. ( مهذب الاسماء ). بطنی از بنی مراد است. ( سمعانی 159 ). و گاهی حدا بقصر خوانند.

حداء. [ ح َ د د ] ( اِخ ) ابن ذهل بن حرث بن ذهل بن مران. مردی خوش آواز بود. ( سمعانی ).

حداء. [ ح ِ ] ( اِخ ) ابن نمرةبن سعد العشیرة. قبیله ای است از عرب. ( قاموس ) ( تاج العروس و منتهی الارب ).

حداء. [ح َدْ دا ] ( اِخ ) عامربن ربیعةبن تیم اﷲ. خوش آواز بودو بعلت بیماری آوازش دیگرگون شد. ( انساب سمعانی ).

حداء. [ ح ِدْ دا ] ( اِخ ) نام وادئی میان جده و مکه. بدانجا قلعه و نخلستانی است و سپس آنجا را حد مینامیدند. ( معجم البلدان ).

حداء. [ ح َدْءْ ] ( ع مص )برگردانیدن. ( از منتهی الارب ). || یاری دادن. باز داشتن از ظلم. ( از منتهی الارب ). || پناه گرفتن به. ( از منتهی الارب ). برچفسیدن بمکان. ( از منتهی الارب ). || خشم گرفتن بر. ( از منتهی الارب ). || گسسته شدن سلا در شکم گوسفندو مبتلا شدن او به درد و بیماری. ( از منتهی الارب ).

حداء. [ ح ِ دَ ] ( ع اِ ) ج ِ حِدَاءَة. ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(حُ یا حِ ) [ ع . ] (اِ. ) سرود و آوازی که ساربانان هنگام راندن شتر می خوانند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حداء به ضم حاء سرودی که در برانگیختن شتر استفاده می شود. از آن به مناسبت در باب تجارت نام برده‏اند.
حُداء سرودی ویژه برای برانگیختن شتر بر شتاب در حرکت است.
احکام حداء
غنا حرام است؛ لیکن بنابر قول مشهور، حُداء از حرمت آن استثنا شده است.
برخی، حداء را از موضوع غنا خارج دانسته و گفته‏اند: حدا از مصادیق غنا به شمار نمی‏رود تا از آن استثنا شود و چون دلیلی بر حرمت آن وجود ندارد، جایز است.

پیشنهاد کاربران

بپرس