حضور

/hozur/

مترادف حضور: ظهور، وجود ، آستان، پیشگاه، خدمت، درگاه، جلوت ، تشریف، روبرو، محضر، نزد، جلوه، نمود، توجه، تمرکز

متضاد حضور: غیبت، خلوت، تفرقه

برابر پارسی: نزد، درگاه، پیشگاه، آمادگی، بودش، رودررویی، بودن

معنی انگلیسی:
presence, attendance, society, appearance

لغت نامه دهخدا

حضور.[ ح ُ ] ( ع مص ) حاضر آمدن. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( از المصادر زوزنی ). حاضر شدن. نقیض غیبت. ( آنندراج ). شهود. مشهد .
- حضور بهم رسانیدن ؛ حضور داشتن.
- حضور داشتن ؛ بودن در جایی. شرکت کردن در مجلسی.
- حضور یافتن ؛ حاضر شدن.
- مبارک حضور :
شنیدم که مردی مبارک حضور
بنزدیک شاه آمد از راه دور.
سعدی.
|| ( اِ ) پیش رو. برابر. مقابل غیبت : نشست در مجلس عالی بحضور اولیای دولت. ( تاریخ بیهقی ).
آنچه درغیبتت ای دوست بمن میگذرد
نتوانم که حکایت کنم الا بحضور.
سعدی.
سخنها دارم از درد تو بر دل
ولیکن در حضورت بیزبانم.
سعدی.
|| مقابل تفرقه و تشتت. مقابل بر رفت :
حضورش پریشان شد و کار زشت
سفر کرد و برطاق مسجد نوشت.
سعدی.
می ترسم از خرابی ایمان که میبرد
محراب ابروی تو حضور از نماز من.
حافظ.
هر ساعتی آنچه که بر ما گذشته است حساب کنیم ، بر رفت و حضور چیست می بینیم که همه نقصان است. ( بخاری ).
- حضور ذهن ؛ جمع بودن حواس. در مقابل تشتت ذهن.
|| در عرف ، کلمه تعظیم است بلکه بر ذات مخدومان اطلاق کنند و فارسیان شکفتگی وخرمی استعمال نمایند. ( آنندراج ).
- بی حضور ؛ تنگدل و منقبض و بیمار. ( آنندراج ) :
از بس دلم ز حلقه کثرت رمیده شد
گردید بی حضور ز جمعیت هراس.
مخلص کاشی.
چون خامه سبک مغز از بی حضوری دل
شد پیش روشنائی در هر سجود ما را.
عارف الحی ( از آنندراج ).
یار عاشق شده ست درمان چیست
عیسی آنجا که بی حضور شود.
حکیم شفائی.
ترا که در لب نوشین هزارگونه شفاست
چرا همیشه مرا بی حضور باید داشت.
شانی تکلو.
|| ج ِ حاضر. || ( اصطلاح عرفان ) حضور آنانندکه همواره حاضر وقت خویشند یا غفلت و ذهول و نسیان در آنان راه ندارد. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). حضورقلب به حق هنگام غیبت از خلق است. ( تعریفات ) :
بگذر ز کوی میکده تا زمره حضور
اوقات خود ز بهر تو صرف دعاکنند.
حافظ.

حضور. [ ح َ ] ( اِخ ) نام شهری است و کوهی به یمن از اعمال زبید و آنرا حضوراء نیز نامند. || نام قبیله ای است. ( معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

حاضرشدن، نزدکسی بودن، حاضربودن، نزد، پیشگاه
۱ - ( مصدر ) حاضر گردیدن نزد کسی بودن . ۲ - ( اسم ) وجود ظهور مقابل غیبت . ۳ - نزد روبروی . ۴ - ( اسم ) درگاه آستان پیشگاه . ۵ - پیش از نام بزرگان برای تعظیم آید: (( حضور حضرت آقای ... ) ) ۶ - مقابل غیبت است و غیبت از خلق است و حضور عند الحق است . ۷ - مقام وحدت . ۸ - یا حضور جناب عالی حضور محترم ... بهنگام خطاب یا ارسال نامه نزد شخصی محترم بکار برند. یا حضور و غیاب . حاضر و غایب کردن . شناختن کسانی که حاضرند و کسانی که غایبند . یا حضور بهم رساندن . حاضر شدن .
نام شهری است و کوهی به یمن از اعمال زبید و آنرا حضورائ نیز نامند

فرهنگ معین

(حُ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) حاضر شدن . ۲ - (اِمص . ) وجود، ظهور. ۳ - (اِ. ) درگاه ، آست ان . ،~ُ غیاب حاضر و غایب کردن ، شناختن کسانی که حاضرند و کسانی که غایبند.

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ غیبت] حاضر شدن، حاضر بودن.
۲. نزد کسی بودن.
۳. وجود و ظهور.
۴. (اسم ) نزد، پیشگاه.
۵. (اسم ) کلمۀ احترام آمیز که پیش از نام شخص بزرگ گفته و نوشته می شود.
۶. (تصوف ) غیبت از خلق و نزدیک شدن به حق.
۷. [قدیمی] شکفتگی و خرمی.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حضور مقابل غیبت است. از آن در بابهای طهارت، صلات، حج، جهاد، طلاق، قضاء و حدود سخن گفته‏اند.
حضور حاضر شدن یا بودن در مکانی یا زمانی می باشد.

احکام حضور
← احکام حضور در طهارت
۱. ↑ العروة الوثقی ج۲، ص۲۱.
...

دانشنامه عمومی

حضور (آلبوم). «حضور» ( به انگلیسی: Presence ) آلبومی از لد زپلین است که در ۳۱ مارس ۱۹۷۶  ( ۱۹۷۶ - 03 - ۳۱ ) منتشر شد.
عکس حضور (آلبوم)

حضور (رمان). عروج یا حضور یا بودن ( به انگلیسی: Being There ) رمانی از یرژی کوشینسکی است که فیلم حضور بر پایهٔ آن ساخته شده است. محمد قاضی و غلامحسین میرزاصالح این رمان را با عنوان «عروج»؛ ساناز صحتی و شهناز انوشیروانی با عنوان «حضور» و مهسا ملک مرزبان با عنوان «بودن» به فارسی ترجمه کرده اند. [ ۱]
کتاب عروج که با نام "آنجا بودن" در سال ۱۹۷۱ منتشر شد تبدیل به یکی از پُر فروشترین کتاب های آن دهه در ایالات متحده و چند کشور اروپایی گردید، مترجمین فارسی این رمان در نام گذاری آن، عنوان اصلی اثر را که تنها برای خوانندگان انگلیسی زبان تا اندازه ای گویا و مفهوم است در نظر نگرفتند و نام فرانسوی کتاب را که مترجم فرانسوی آن "حضور ۱۰" گذاشته بود برنگزیدند، چرا که این دو نام را برای توصیف و بیان چگونگی تحول سریع موقعیت اجتماعی قهرمان کتاب که آدمی ساده و نیمه خُل است و از باغبانی به نامزدی ریاست جمهوری می رسد رسا ندانستند و لذا نام "عروج" را که بیانگر و نشان این ترقی سریع است برگزیدند. [ ۲]
• حضور، ساناز صحتی، تهران: نشر نگاه، ۱۳۶۲
• عروج، محمد قاضی و غلامحسین میرزاصالح، تهران: انتشارات نیلوفر، ۱۳۶۳
• حضور، شهناز انوشیروانی، تهران: انتشارات محیط، ۱۳۷۴
• بودن، مهسا ملک مرزبان، تهران: نشر آموت، ۱۳۹۳
عکس حضور (رمان)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

(به معنی حاضرشدن) در اصطلاح عرفا، حالتی که سالک در دل خود احساس می کند و از خود به طور کامل غیب می شود و به حق می رسد. حضور، رسیدن دل به حضرت حق و دیدن او در همۀ احوال است و عرفا قبولی اعمال سالک را در عبادات، با حضور دل او مرتبط داشته اند، و به دست آوردن حضور دل، جز با دوستی حضرت حق امکان ندارد. آنان معتقدند با غیبت از خود، حضور حق ایجاد می شود. گروهی حضور را بر غیبت مقدم دانسته اند و گروهی بر تقدم غیبت بر حضور نظر داده اند.

مترادف ها

presence (اسم)
مجاورت، پیش، حضور، محضر، پیشگاه، در نظر مجسم کننده، وقوع و تکرار

tendance (اسم)
توجه، مواظبت، حضور، پرستاری، مراقبت

attendance (اسم)
توجه، رسیدگی، حضور، حضار، ملازمت، همراهان، خدمت، سرپرستی، تیمار، پرستاری، ملتزمین

presentment (اسم)
شرح، نمایش، حضور، بیان، ارائه، طرز نمایش

فارسی به عربی

حضور , وجود

پیشنهاد کاربران

حُضور: ١. هستی، باشایی، باشندگی، پیشِ - رویی، پیدایی، پدیدیی، پیشگاه، درپیشگاهی، بەپیشگاەآمدگی ٢. آمادگی، فراهم بودن، تیار بودن، ( در ) دسترسی ٣. هستندگی ۴. [کهنه] شهرنشینی
حضور ۱ ) نزد، پیش ، مقابل. محترمانه و معنوی تر گفتن نزد وپیش و مقابل است.
۲ ) از مقامات عرفا و روحانیان است که مراتب و شدت دارد و شاید بالاترین آن این باشد که کفر و ایمان در آن راه ندارد، کفر ذاتا جورثومه بدیها و ناراه یافته است و ایمان به دلیل استغنای ذاتی معشوق بود و نبودش یکیست یعنی در آن مقام خاص ، ادله محکم حضور طاعت نیست بلکه مرحمت خداوند و صلاحیت ذاتی است که در غیب با علم کامل و نظر خداوند رقم خورده و تمیز شده واین امر ذاتی نیز به هیچ وجه دلیل نفی جهد و امید و طاعت و کوشش وعبادت نیست.
...
[مشاهده متن کامل]

پیش رو
بودن
بودش
پیدایش . . نمایش . . نمو . . نموداری . . پدیداری . . . خودنمایی . . . .
پیشگاس . . . پهلوی
هستی
نمونه:
�کارگروه ( کمیسیون ) اتحادیه اروپا�، روز دوشنبه ۲۱ تیرماه در گزارشی کمک ۱۵ میلیون یورویی آن اتحادیه به ایران را برای کمک به تنگدستان و لایه های هازمانی آسیب پذیر ایرانی و افغانی در کشور به آگاهی رساند که دربرگیرنده ی کمک های مالی برای پیکار با �کرونا� نیز می شود. آن کارگروه با اشاره به هستی ( حضور ) سه میلیون و ششسد و پنجاه هزار شهروند افغانستان در ایران گفته است که برای کمک به آن ها و مردم آسیب پذیر خود ایران، پانزده میلیون یورو کمک مالی ویژانیده ( اختصاص داده ) و کمک های مالی این نهاد اروپایی به ایران از سال ۲۰۱۶ به هفتاد و شش میلیون یورو رسیده است.
...
[مشاهده متن کامل]

پای نهادن
من پیش تر نیز دستِکم یک بار این سخن باریک و پاکیزه ( نکته ) را یادآور شده بودم که در جایگزینی واژه های از ریشه عربی و بویژه آن واژه ها که بدرازای سده ها ساخته و پرداخته ( مُعَرََّب ) شده اند، نیازی به پیروی از دستور زبان و کالبد گرفتن آن واژه های سردرگم کننده ی بیگانه یا موبمو بر آن بنیاد، برگردان آن ها به پارسی نیستیم؛ همچنین گفته بودم که در بسیاری باره ها می توان از آخشیج های بدن آدمی در زبان پارسی کمک گرفت و گاه با کاربرد درخور پیشوندو پسوند، واژه ای خوشتراش ساخت یا بکار گرفت. این نمونه ای از آن است:
...
[مشاهده متن کامل]

وزارت خارجه ایران . . . با پرخاش به پای نهادن ( حضور ) نخست وزیر �اسلووِنی� در نشستِ �سازمان مجاهدین . . . �، �کریستینا رادی�، نماینده سیاسی ( سفیر ) این کشور در تهران را فراخواند.
برگرفته از یادداشتی در پیوند زیر:
https://www. behzadbozorgmehr. com/2021/07/blog - post_57. html

باشندگی
بایش
حضور یعنی همه چیز در آن واحد حاضر باشد مثلا در دیدن ، یک بیننده هست یک دیده شده و خود دیدن . آنگاه دیدن حضوری می شود که بیننده و دیدن و دیده شده یکی باشد . عالم و علم و معلوم یکی باشند ، شاهد و شهود و مشهود یکی باشند و تمام اینها در آن واحد است البته منسلخ از زمان و مکان .
باشش
حضور
هجویری گوید:
مراد از حضور حضور دل بود به دلالت یقین، تا حکم غیبی ورا چون حکم عینی گردد
و مراد از غیبت غیبت دل بود از دون حق تا حدی که از خود غایب شود . . . .
پس غیبت از خود حضور به حق آمدو حضور به حق غیبت از خود است.
...
[مشاهده متن کامل]

( کشف المحجوب ص 319 ) ابونصر سراج گوید ( ( غیبت غیبت قلب است از مشاهده خلق
به سبب حضور بحق و حضور حضور قلب است که با صفای یقین آنچه را هم که از اعیان حق
در پرده است آشکار میبیند
حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
. . .
دریغ و درد که در جست و جوی گنج حضور
بسی شدم به گدایی بر کرام و نشد
. . .
از دست غیبت تو شکایت نمی کنم
تا نیست غیبتی نبود لذت حضور
. . .
ی که در دلق ملمع طلبی نقد حضور
چشم سری عجب از بی خبران می داری
. . .
نه حافظ را حضور درس خلوت
نه دانشمند را علم الیقینی

جاوید مدرس ( رافض )

این واژه تازى ( اربى ) ست و بجاى آن میتوان از کترون Katrun ( پهلوى: اقامت، حضور، سکنا ) بهره جست. در پهلوى: کترونتنKatruntan : اقامت - سکنا کردن، حاضر شدن ، حضور بهم رساندن ، ماندگار شدن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس