حق

/haqq/

مترادف حق: آفریدگار، الله، باریتعالی، پروردگار، خدا، حقیقت، راستی، صدق، واقع، درست، راست، روا، واقعی، انصاف، عدل، قسط، منصفت، داد، عادلانه، سزا، نصیب ، بهره، مزد، ملک، مال، حقوق، سزاوار، بایسته، سزاواری، شایس

متضاد حق: خطا، ناحق

برابر پارسی: هوده، داد، روا، راست و درست، درست، راست، سزا، هده، هُده

معنی انگلیسی:
right, fee, share, portion, authority, claim, freedom, interest, justice, prerogative, title

لغت نامه دهخدا

حق. [ ح َق ق ] ( ع مص ) راست کردن سخن. || درست کردن وعده. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). || درست کردن و درست دانستن. یقین نمودن. ( منتهی الارب ). || ثابت شدن. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). || غلبه کردن بحق. ( منتهی الارب ). || کسی را بر حق داشتن. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ). || حق چیزی ؛ واجب کردن آن. ( منتهی الارب ). || واجب شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || حق طریق ؛ گرفتن میانه راه در رفتن. || حق فلان ؛ زدن بر وسط سر او یا بر مغاک کتف وی. || آمدن نزدیک کسی. ( منتهی الارب ). نزدیک کسی شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || سزاوار شدن و آن بافعل مجهول بکار رود. ( منتهی الارب ). || سزاوار گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ).

حق. [ ح َق ق ] ( ع ص ، اِ ) ثابت. ( منتهی الارب ). ثابت که انکار آن روا نباشد. ( تعریفات ) ( کشاف اصطلاحات الفنون ). || موجود ثابت. ( منتهی الارب ). || نزد صوفیه حق وجود مطلق است ، یعنی غیر مقید بهیچ قید. پس حق نزد صوفیه عبارت باشد از ذات خدا. || راست. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). صدق.
- دین الحق ؛ دین راست.
- سنگ حق ؛ سنگ درست. سنگ تمام.
|| حق یا سخن حق ؛ گفتار راست : زندگانی خداوند دراز باد، سخن راست و حق درشت باشد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 426 ).
کز مذهبها درست و حق نیست
جز مذهب بوحنیفه نعمان.
ناصرخسرو.
هر چه کاری بدروی و هر چه گوئی بشنوی
این سخن حق است و حق زی مرد حق گستر برند.
سنایی.
- حق و داد ؛ راست و پوست کنده. بینی و بین اﷲ. حقا و ربا :
لقیط کردی فرزند خویش و میدانی
که شعر باشدفرزند شاعران ، حق و داد.
سوزنی.
|| درست. ( منتهی الارب ) ( کشاف ). صحیح. || صواب. ( تعریفات ) : زمانی اندیشید و پس گفت : حق به دست خواجه بونصر است. ( تاریخ بیهقی ص 397 ). با خود گفتم در بزرگ غلط که من بودم. حق به دست خوارزمشاه است. ( تاریخ بیهقی ص 336 ). حسن گفت : خداوند بر حق است در این رای بزرگ که دید. ( تاریخ بیهقی ).
چون آدم و داوود، خلیفه توئی از حق
حق زی تو پناهد که پناه خلفائی.
خاقانی.
خاطب اورا بملک هفت اقلیم
گر کند خطبه بر حقش دانند.
خاقانی.
- برحق ؛ محق :
هر چه کنی تو بر حقی حاکم دست مطلقی
پیش که داوری برم از تو که خصم داوری.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

راست ودرست، ضدباطل، ثابت وواجب، عدل ویقین
۱ - ( صفت ) راست درست مقابل باطل : مطلب حق . ۲ - ( اسم ) راستی درستی حقیقت : (( از حق عدول کرد . ) ) ۳ - یقین : (( این مطلب حق است . ) ) ۴ - عدل داد انصاف : (( حق مطلب را ادا کرد . ) ) ۵ - نصیب بهره مزد . ۶ - سزاواری شایستگی : (( حق بود که بگویید ... ) ) ۷ - ملک مال . جمع : حقوق. ۸ - ( اسم ) خدای تعالی . ۹ - یا حق اول . ۱ - سبب اول عقل اول . ۲ - ذات واجب . یا به حق . سوگند به : بحق خدا . یا حق حساب . باج سبیل رشوه . یا در حق . دربار. در باب : (( در حق وی شفاعت کرد . ) ) یا حق بجانب کسی بودن . حق داشتن وی محق بودن او .
خانه عنکبوت سر سرین که استخوان ران است

فرهنگ معین

(حَ قّ ) [ ع . ] ۱ - (ص . ) راست ، درست . ۲ - (اِ. )راستی ، درستی . ۳ - عدل ، انصاف . ۴ - نصیب ، بهره . ۵ - ملک و مال .

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ باطل] راست، درست: حرفِ حق.
۲. (اسم ) اختیاری که طبیعت، قانون، یا عرف به کسی داده است: حقّ حرف زدن.
۳. (اسم ) هزینه یا کارمزدی که در برابر انجام کاری به شخص یا نهادی پرداخت می شود: حقّ بیمه.
۴. (اسم ) تسهیلاتی که شخص در برابر برخوردار نبودن از امکاناتی ویژه دریافت می کند: حقّ مسکن، حقّ خواربار.
۵. (اسم ) انصاف، عدل: حق را زیر پا نگذار.
۶. (اسم ) وظیفه، تکلیف: حقّ فرزندی را به جا بیاور.
۷. (اسم، صفت ) [مجاز] از نام های خداوند.
۸. (اسم مصدر ) [قدیمی] ثابت و واجب کردن امری یا چیزی.
۹. (اسم مصدر ) [قدیمی] واقف شدن بر حقیقت امری.
* حقِ امتیاز: پولی که بابت بهره برداری قانونی از چیزی به واگذارکننده می دهند.
* حق حاکمیت: حق حکمرانی داشتن.
* حق حاکمیت ملی: (سیاسی ) حقی که سازمان ملل متحد برای ملت ها شناخته و تصویب کرده که هر ملتی باید بر سرنوشت خود مسلط باشد و هیچ ملتی حق مداخله در تعیین سرنوشت ملت دیگر ندارد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] «حقّ» اسم مصدر به معنی «ثابت». آنچه ثابت و مطابق واقع است. روا و شایسته، ضد «باطل». «حق» در مورد اقوال و عقاید و ادیان و مذاهب بکار میرود.
و به تعریف دیگر: «الحق هو الثابت الذی لایسوغ انکاره؛ حق چیز ثابتی است که انکار آن روا نباشد.
واژه «حق» معمولا با کلمات دیگری به کار می رود و معنای خاصی را اقتضا می کند. مثلا وقتی گفته می شود «دین حق» یعنی مجموعه قوانینی که منطبق با فطرت بشر و مقتضای نیاز او بوده و از جانب آفریدگار بشر و آگاه بحال او تدوین و تنظیم شده باشد که هر دین و آئین و قانونی جز آن باطل خواهد بود.
این کلمه در آیات متعددی از قرآن کریم نیز ذکر شده است: «و قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا»؛ بگو ای محمد! که حق آمد و باطل برفت که باطل رفتنی و بی بنیاد است. (سوره اسراء: 81)
«انزل من السماء ماءً فسالت اودیةٌ بِقَدَرها... کذلک یضرب الله الحق و الباطل...»؛ هنگامی که به امر خداوند باران می بارد از رودها هر یک به گنجایش خود سیل سرازیر می گردد و بر روی آب کف نمودار می گردد... این مثلی است برای حق و باطل که آن کف (که مثال باطل است) بزودی نابود گردد ولی آب و فلز که بسود مردم است (هر چند به زیر کف قرار دارند) می ماند. خداوند جهت توجیه اذهان این چنین مثل می زند. (سوره رعد: 17)
حق یکی از نامهای خدای متعال است. چون وجود او ثابت و مستقر و فنا ناپذیر و سزاوار اطلاق هستی است دیگر موجودات را سزاوار نیست موجود بنامند چه به خود موجود نیستند همچنان که زمین روشن به نور خورشید را نشاید روشن گفت چون زمین در ذات خود تیره و تاریک است و آن که راستی روشن است خورشید است آب دریا را نشاید شور گفت چون آب در ذات خود شیرین است و آن نمک که با او است شور. ممکنات را نباید موجود گفت آن پرتو حق است با ممکنات که آنها را موجود نموده.
«فذلکم الله ربکم الحق»(سوره یونس/آیه32) «فتعالی الله الملک الحق»(سوره طه/آیه114) «ذلک بأن الله هو الحق و ان ما یدعون من دونه الباطل»(سوره حج/آیه62) الی غیر ذلک
گاهی حق برای آنچه در عهده کسی ثابت است برای دیگری و باید ادا کند، به کار می رود.

[ویکی الکتاب] معنی حَقُّ: حق - ثابت - قضائی که خدای تعالی رانده ، و آن را حتمی کرده باشد
معنی أَثَاماً: سزا-مجازات - کیفر سخت
معنی أَثْخَنتُمُوهُمْ: بسیار آنها را کشتید- برآنها غلبه کردید - آنان را از قدرت و توان انداختید (کلمه اثخان به معنای بسیار کشتن ، و غلبه و قهر بر دشمن است . کلمه ثِخَن به معنی غلظت و بی رحمی است و اثخان کسی به معنی بازداشتن و مانع حرکت وجنبش او شدن است مثلاً با کشتن او . د...
معنی أَثَرِ: اثر-جای پا
معنی أَثَرْنَ: زیر ورو کردند-برپا نمودند
معنی أَثَرِی: در پی من
معنی أَثْقَالاًَ: بارهای سنگین
معنی أَثْقَالَکُمْ: بارهای سنگینتان
معنی أَثْقَالَهَا: بارهای سنگینش
معنی أَثْقَالَهُمْ: بارهای سنگینشان
معنی أَثْقَلَت: آن زن سنگین شد
معنی أَثْلٍ: نام گیاهی بی میوه(طرفاء)
ریشه کلمه:
حقق (۲۸۷ بار)

«راغب» در «مفردات» می گوید: اصل «حق» به معنای «مطابقت و موافقت» است، و این کلمه، بر چند معنا اطلاق می شود: نخست ـ کسی که چیزی را بر اساس حکمت ایجاد می کند، و به همین دلیل به خداوند حق گفته می شود «فَذلِکُمُ اللّهُ رَبُّکُمُ الْحَقُّ». دوم ـ به چیزی که بر اساس حکمت ایجاد شده نیز حق گفته می شود، و چون عالم هستی فعل خدا است و موافق با حکمت، تمام آن حق است، چنان که قرآن می گوید:مَا خَلَقَ اللّهُ ذلِکَ إِلاّ بِالْحَقِّ: «خداوند این موجودات (خورشید و ماه و منازل آنها) را جز به حق نیافریده». سوم ـ به اعتقاداتی که مطابق واقعیتهاست حق گفته می شود: فَهَدَی اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ الْحَقِّ «خداوند مؤمنان را به سوی آنچه از حق اختلاف کرده بودند رهنمون شد». چهارم ـ به سخنان و افعالی که بر طبق وظیفه و در وقت مقرر انجام می شود نیز، حق گفته می شود، همان گونه که می گوئیم: «سخن تو حق است و کردارت حق». بنابراین، گاهی «حق» به کاری گفته می شود که بر وفق حکمت و از روی حساب و نظم آفریده شده است، گاه به شخصی که چنین کاری را انجام داده است، گاه به اعتقادی که مطابق واقع است و گاه به گفتار و عملی گفته می شود که به اندازه لازم و در وقت لزومش انجام گرفته است; به هر حال نقطه مقابل آن «باطل»، «ضلال»، «لعب» و «بیهوده» و مانند اینها است، حق موضوع ثابت و پابرجایی است که باطل به آن راه ندارد. «حقّ» در سوره «یونس» در مقابل «باطل» نیست، بلکه منظور این است که آیا این مجازات و کیفر واقعیت دارد و تحقق می یابد؟ زیرا «حق» و «تحقق» هر دو از یک ماده اند، البته حق در مقابل باطل، اگر به معنای وسیع کلمه تفسیر شود، شامل هر واقعیت موجود می گردد، و نقطه مقابل آن معدوم و باطل است. و این معنا درباره قیامت کاملاً صادق است، به علاوه روزی است که «حق» هر کس به او داده می شود، حقوق مظلومان از ظالمان گرفته خواهد شد، و «حقایق» و اسرار درون به ظهور می پیوندد، بنابراین روزی است به تمام معنای حق.

[ویکی فقه] حق (ابهام زدایی). حق ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • حق متعلق به شخص، مرتبه ای از سلطنت متعلق به شخص در باب تجارت• حق متعلق الزام شارع، حقوقی مانند حق الله و حق الناس• حق مقابل باطل، اصول و فروع دین• حق (اسمای خدا)، از اسماء حسنای خدا و یکی از معانی مشهور آن• حق (حقیقت)، وصف و مصدری پر بسامد در قرآن و حدیث و متون فقهی، دالّ بر راستی و واقعیت• حق (فلسفه)، در فلسفه دارای معانی مختلف• حق (قرآن)، یکی از اوصاف قرآن• حق والدین، از آموزه های اخلاقی و دینی در سنّت اسلامی• حق تعالی، آفرینندۀ جهان هستی• حق در حدیث، وصف و مصدری پربسامد در قرآن و حدیث و متون فقهی، دالّ بر راستی و واقعیت• حق در فقه، استفاده شده در معانی مختلف• حقیقت عرفانی، استفاده شده در معانی عمومی و معانی خاص عرفانی • حق در لغت، استفاده های حق در لغت و معانی آن
...

[ویکی فقه] حق (اسمای خدا). حق، از اسماء حسنای خدا و یکی از معانی مشهور آن می باشد. حق به عنوان نام خدا ده بار در قرآن تکرار شده است.
چهار آیه در قرآن بیان می کند که «اللّه» همان «الحق» است.
در یک آیه «الحق»، صفت «اللّه» است و در پنج آیه نیز «اللّه» با ربّ حق، مولای حق و ملِکِ حق وصف شده است.

وجوه استعمال لفظ «الحق» در روایات
همچنین «الحق» در روایات حاوی نود و نه اسم حسنای الهی (اسماء الحسنی) ذکر شده است.
به علاوه، در روایتی مشهور، از ذکر «اللهم أنت الحق و قولک الحق و وعدک الحق» در مناجات شبانه پیامبر اکرم صلی اللّه علیه وآله وسلم و امام محمد باقر علیه السلام یاد شده است و ازاین رو گفته شده که از دعاهای مستحب پس از نماز شب است.

← تردید جبایی در اسم الله بودن «الحق»
برخی درباره کارکرد دستوری حق معتقدند که واژه حق، مصدر و حاکی از فعل است و در توسع معنایی به عنوان اسم فاعل برای خدا و به معنای محقّ یا محقق به کار می رود.

کاربردهای ترکیبی لفظ «الحق»
...

[ویکی فقه] حق (حقوق). این مقاله به بررسی حق در فقه و حقوق اسلامی می پردازد.
در منابع فقهی اهل سنّت تعاریف مختلفی از حق شده است: حکم شرعی ثابت و غیرقابل انکار؛ مصلحت شرعی؛ نسبت و علاقه خاص میان صاحب حق و منافعی که وی از آن بهره مند می گردد؛ اختصاص یافتنِ شرعیِ چیزی به کسی از باب تکلیف یا سلطه که شامل تمام حقوق دینی، مدنی، عمومی و مالی می شود؛ و هر چیزی که بر پایه حکم شرعی ثابت شده و شرع از آن حمایت کرده است.
مصطفی احمد زرقاء، المدخل الی نظریة الالتزام العامة فی الفقه الاسلامی، ج۱، ص۱۹ـ۲۲، دمشق ۱۴۲۰/۱۹۹۹.
بسیاری از فقهای اهل سنّت حق را همان حکم الهی و شماری دیگر احکام را سبب و منشأ حقوق به شمار آورده اند.
علی بن محمد جرجانی، کتاب التعریفات، ج۱، ص۹۴، چاپ گوستاو فلوگل، لایپزیگ ۱۸۴۵، چاپ افست بیروت ۱۹۷۸.
در منابع فقهای شیعه ، گاهی حق نزدیک به معنای لغوی آن (هر امر ثابت) به کار می رود، یعنی به معنای هر چیزی که شارع جعل و وضع کرده است، و مفاهیمی مانند حکم، عین ، منفعت و حق به معنای خاص را شامل می شود.
موسی خوانساری نجفی، منیة الطّالب فی شرح المکاسب، ج۱، ص۱۰۵، تقریرات درس آیت اللّه نائینی، قم ۱۴۱۸ـ۱۴۲۱.
...

[ویکی فقه] حق (حقیقت). حق، وصف و مصدری پر بسامد در قرآن و حدیث و متون فقهی، دالّ بر راستی و واقعیت می باشد. این واژه در فلسفه و عرفان نیز کاربرد فراوان دارد.
← بررسی لغوی واژه«حق»
(۱) علاوه بر قرآن.
(۲) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۸۵ـ۱۳۸۷/ ۱۹۶۵ـ۱۹۶۷، چاپ افست بیروت.
(۳) ابن ابی جمهور، عوالی اللئالی العزیزیة فی الاحادیث الدینیة، چاپ مجتبی عراقی، قم ۱۴۰۳ـ۱۴۰۵/ ۱۹۸۳ـ۱۹۸۵.
(۴) ابن ابی زینب، الغیبة، چاپ فارس حسون کریم، قم ۱۴۲۲.
(۵) ابن اثیر، النهایة فی غریب الحدیث و الاثر، چاپ محمود محمد طناحی و طاهر احمد زاوی، بیروت ۱۳۸۳/۱۹۶۳، چاپ افست قم ۱۳۶۴ش.
(۶) ابن بابویه، الامالی، قم ۱۴۱۷.
(۷) ابن بابویه، کتاب الخصال، چاپ علی اکبر غفاری، قم ۱۳۶۲ش.
(۸) ابن بابویه، کتاب مَن لایحضُرُه الفقیه، چاپ علی اکبر غفاری، قم ۱۴۱۴.
(۹) ابن بابویه، کمال الدین و تمام النعمة، چاپ علی اکبر غفاری، قم ۱۳۶۳ش.
(۱۰) ابن حِبّان، صحیح ابن حبّان، بترتیب ابن بلبان، چاپ شعیب ارنؤوط، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۳.
(۱۱) ابن حنبل، مسند الامام احمد بن حنبل، بیروت، دارصادر.
(۱۲) ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول صلی اللّه علیهم، چاپ علی اکبر غفاری، قم ۱۳۶۳ش.
(۱۳) ابن عبد البرّ، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، چاپ علی محمد بجاوی، بیروت ۱۴۱۲/ ۱۹۹۲.
(۱۴) ابن فارس، معجم مقاییس اللغة.
(۱۵) ابن ماجه، سنن ابن ماجة، چاپ محمد فؤاد عبد الباقی، (قاهره ۱۳۷۳/ ۱۹۵۴)، چاپ افست (بیروت).
(۱۶) ابن منظور، لسان العرب.
(۱۷) ابو الفتوح رازی، روض الجِنان و روح الجَنان فی تفسیر القرآن، چاپ محمدجعفر یاحقی و محمد مهدی ناصح، مشهد ۱۳۶۵ـ۱۳۷۶ش.
(۱۸) الاختصاص، (منسوب به) محمد بن محمد مفید، چاپ علی اکبر غفاری، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، ۱۴۰۲/۱۹۸۲.
(۱۹) محمد بن احمد ازهری، تهذیب اللغة، ج ۳، چاپ عبدالحلیم نجار، قاهره.
(۲۰) محمد بن اسماعیل بخاری، صحیح البخاری، (چاپ محمد ذهنی افندی)، استانبول ۱۴۰۱/۱۹۸۱.
(۲۱) احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، چاپ محمد باقر محمودی، بیروت ۱۳۹۴/۱۹۷۴.
(۲۲) محمد بن عیسی ترمذی، سنن الترمذی و هوالجامع الصحیح، چاپ عبدالوهاب عبداللطیف، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳.
(۲۳) محمد اعلی بن علی تهانوی، کشاف اصطلاحات الفنون، بیروت، دار صادر.
(۲۴) اسماعیل بن حماد جوهری، الصحاح: تاج اللغة و صحاح العربیة، چاپ احمد عبد الغفور عطار، بیروت، چاپ افست تهران ۱۳۶۸ش.
(۲۵) خلیل بن احمد، کتاب العین، چاپ مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی، قم ۱۴۰۹.
(۲۶) حسین بن محمد راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، چاپ محمد سیدکیلانی، تهران، ۱۳۳۲ش.
(۲۷) محمد بن محمد زبیدی، تاج العروس من جواهر القاموس، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۴.
(۲۸) زمخشری، الکشّاف عن حقیقة التنزیل.
(۲۹) سیوطی، الدّر المنثور فی التفسیر بالمأثور.
(۳۰) محمد بن حسن صفار قمی، بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد «ص»، چاپ محسن کوچه باغی تبریزی، قم ۱۴۰۴.
(۳۱) طباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن.
(۳۲) سلیمان بن احمد طبرانی، کتاب الدعاء، چاپ مصطفی عبد القادر عطا، بیروت ۱۴۱۳.
(۳۳) سلیمان بن احمد طبرانی، المعجم الکبیر، چاپ حمدی عبد المجید سلفی، چاپ افست بیروت ۱۴۰۴.
(۳۴) طبرسی، مجمع البیان فی تفسیرالقرآن.
(۳۵) طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن.
(۳۶) محمد بن حسن طوسی، الامالی، قم ۱۴۱۴.
(۳۷) محمد بن حسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، چاپ احمد حبیب قصیر عاملی، بیروت.
(۳۸) عبد الرزاق کاشی، شرح فصوص الحکم، چاپ مجید هادی زاده، تهران ۱۳۸۳ش.
(۳۹) علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، نهج البلاغة، چاپ صبحی صالح، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷، چاپ افست قم.
(۴۰) محمد بن عمر فخر رازی، التفسیر الکبیر، قاهره، چاپ افست تهران.
(۴۱) محمد بن احمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵.
(۴۲) کلینی، الکافی.
(۴۳) علی بن حسام الدین متقی، کنز العُمّال فی سنن الاقوال و الافعال، چاپ بکری حیانی و صفوة سقا، بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۹.
(۴۴) مجلسی، بحارالانوار.
(۴۵) محمد فؤاد عبد الباقی، المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم، قم ۱۳۸۰ش.
(۴۶) مُفَضَّل بن محمد مُفَضَّل ضَبّی، المُفَضَّلیات، چاپ احمد محمد شاکر و عبد السلام محمد هارون، قاهره ۱۳۸۳/ ۱۹۶۳.
(۴۷) محمد بن محمد مفید، الامالی، چاپ حسین استاد ولی و علی اکبر غفاری، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۳.
(۴۸) احمد بن علی نسائی، سنن النسائی، بشرح جلال الدین سیوطی، بیروت ۱۳۴۸/۱۹۳۰.
(۴۹) یعقوبی، تاریخ الیعقوبی.
(۵۰) ادوین کالورلی، "اهل حق (حقیقت)، " جهان اسلام ۱۹۶۴.
(۵۱) دانشنامه جهان اسلام، چاپ دوم، ذیل واژه «حَق»، توسط د ب مک دونالد–EE Calverley.
(۵۲) ویلهلم گزنیوس، واژگان عبری و چالدی گزنیوس به کتاب مقدس عهد عتیق، لندن ۱۸۸۴.
(۵۳) توشی هیکو ایزوتسو، مفاهیم اخلاقی - دینی در قرآن، مونترال ۱۹۶۶.
(۵۴) توشی هیکو ایزوتسو، تصوف و تائویسم: یک مطالعه مقایسه ای از مفاهیم کلیدی فلسفی، توکیو ۱۹۸۳؛


[ویکی فقه] حق (راستی). حق، وصف و مصدری پربسامد در قرآن و حدیث و متون فقهی، دالّ بر راستی و واقعیت. این واژه در فلسفه و عرفان نیز کاربرد فراوان دارد.
برای ریشه حق، دو معنای اصلی ذکر شده است: یکی استحکام و استواری، چنان که «ثوب محقَّق» به معنای لباس یا پارچه ای با بافت محکم است؛ و دیگری موافقت و مطابقت، چنان که به حفره ای که پاشنه در، در آن قرار می گیرد و می چرخد «حِقِّ الباب» و به محل اتصال دو استخوان «حُق» می گویند. مهم ترین کاربردهای ریشه حق ق، نخست مصدرهای حق و حقیقت به معنای واقعیت است و دوم، صفت حق است در وصف اعتقاد یا حکمی که با واقعیت مطابقت دارد.
مهم ترین معانی حق
مشتقات اسمی و فعلی ریشه حق ق بر مفاهیم مختلف مادّی و انتزاعی دلالت دارد که مشهورترین این معانی عبارت اند از: نقیض باطل، موجود ثابت و انکارناپذیر، نامی برای خدا، وجوب، شایستگی، یقین، نصیب و بهره، خالص و محض هر شیء، وسط شیء، استوار و ظاهر ساختن، هر نوع بلوغ و رسیدن مانند رسیدن شتربچه به وضعی که بتوان بر او بار برد، فربه شدن شتر، طلوع خورشید، کامل شدن بهار و معانی ای با شهرت کم تر چون پرچم، سفر شبانه، خانه عنکبوت و ظرفی که بتوان بر روی آن حکاکی نمود.
واژه حق در زبانهای سامی باستانی
در برخی دیگر از زبانهای سامی باستانی، مانند عبری، کنعانی، آرامی و سریانی، اصلِ «ح ق» به صورت ها و معانی گوناگون رایج بوده و در کتاب مقدّس عبری، ۲۵۰ واژه از این ریشه آمده است. در عهد قدیم، اشتقاقهای حق ("PPπ") به معنای حک کردن بر چوب، سنگ یا فلز اشتقاقهای حُق و حَقه به معنای ظرفی که بتوان بر آن حکاکی کرد، ثبت کردن، ترسیم کردن، مقرر کردن، فرمان، قانون، سنّت متداول یا رسم مربوط به خدا یا انسانها، طبیعت ِ اشیا، حقوق و امتیاز به کار رفته است، اما در میان همه زبانهای سامی، گسترده ترین حوزه معنایی و کامل ترین و عالی ترین معانی حق و مشتقات آن را در زبان عربی می توان یافت که نه فقط بر افعال و اشیای مادّی، بلکه بر کیفیات، صفات و واقعیات غیرمادّی نیز دلالت دارد.
واژه حق در قرآن
...

[ویکی فقه] حق (فلسفه). واژه «حق» در فلسفه ، با اشتراک لفظی ، یا به صورت حقیقت و مجاز، در موارد متعددی به کار می رود که در هر مورد، ممکن است دارای چند معنا باشد. در همه این معانی، یکی از معانی «باطل»، در مقابل حق قرار دارد.
این موارد و معانی مختلف از این قرارند:
← کاربرد حق در مورد موجودات
۱. ↑ الحاشیةعلی الالهیات، شیرازی، صدرالدین محمد بن ابراهیم، ص۳۸، قم، بیدار، بی تا.۲. ↑ التحصیل، بهمنیار بن مرزبان، ص۲۹۲، تصحیح مرتضی مطهری، تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۴۹ هـ. ش.۳. ↑ بیان الحق بضمان الصدق، اللوکری، ابی العباس فضل بن محمد، ص۳۶، تهران، مؤسسه اندیشه و تمدن اسلامی، ۱۳۷۳ هـ. ش.۴. ↑ مجموعه مصنفات شیخ اشراق، شیخ اشراق، ج۱، ص۲۱۱، تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۷۵ ه ش، چاپ دوم.۵. ↑ رسائل الشجرة الالهیة فی علوم الحقایق الربانیة، شهرزوری، شمس الدین، ص۴۱، تهران، موسسه حکمت و فلسفه ایران.۶. ↑ الاسفارالاربعة، شیرازی، صدرالدین، ج۱، ص۹۲، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۹۸۱م.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «حق».
...

[ویکی فقه] حق (قرآن). حق، یکی از اوصاف قرآن است. از جمله اسامی و صفات قرآن «حق» و «حق الیقین» است «حق» به معنای ثابت و درست و مطابق با واقع است.
حق، نقیض باطل و به معنای وجوب و ثبوت و در اصل به معنای مطابقت و موافقت است.
موارد کاربرد
و در موارد مختلف به کار می رود: ۱. ایجاد کننده چیزی بر اساس حکمت ؛ ۲. شیء ایجاد شده بر اساس حکمت؛ ۳. اعتقاد به چیزی آن گونه که هست؛ ۴. فعل و سخنی که به اندازه و به موقع باشد. در این مدخل، هر سه معنای اخیر مورد نظر بوده که از واژه «حق»، « الحاد »، «یلحدون»، «تعدلوا» و... استفاده شده است.
اطلاق حق بر قرآن
واژه «حق» در ۳۶ مورد بر قرآن اطلاق شده است؛ مانند: (فاما الذین آمنوا فیعلمون انه الحق من ربهم) (بقره، ۲۶) (یونس، ۱۰۸؛ بقره، ۹۱، ۱۴۴، ۱۴۹؛ آل عمران، ۶۰؛ نساء، ۱۷۰؛ مائده، ۸۴؛ انعام، ۵ و ۶۶؛ هود، ۱۷و۲۰؛ رعد، ۱و۱۹؛ کهف، ۲۹) در هفت مورد نیز احتمالا منظور از «حق» قرآن است: مائده: ۴۸و۸۳؛ همچنین مراد از کلمه «حق الیقین» در آیات ۵۱ سوره حاقه و ۹۵ سوره واقعه «قرآن» است.
علت اطلاق حق بر قرآن
...

دانشنامه آزاد فارسی

اختیار، امتیاز، قدرت یا استیلایی است که قانون برای شخص حقیقی یا حقوقی به رسمیت شناخته، و به او اعطاء می کند و دیگران نیز مکلف اند این اختیار یا امتیاز را محترم شمرند. حق دارای ضمانت اجراست و تخلّف و اخلال در آن ممنوع است. حق گاه موجب استیلای دارندۀ حق بر یک شیء یا مال معیّن است که آن را حقّ شخصی می گویند مانند، حقّ مالکیت و گاه باعث ایجاد تعهّد و التزام شخص دیگری در برابر دارندۀ حق می شود که آن را حقّ دِینی یا ذِمّی گویند، مانند حقّ طلبکار بر بدهکار که موجب تعهّد بدهکار به پرداخت می شود. حق رابطه ای اعتباری است میان دارنده و موضوع حق و عناصر آن عبارت اند از ۱. دارندۀ حق که می تواند از آن استفاده کند؛ ۲. شخص یا اشخاصی که مکلّف به رعایت حق اند، ۳. موضوع حق که ممکن است مال معیّنی باشد، مانند خانه یا اتومبیل (حق شخصی)، یا امر معیّنی باشد، مانند حقّ مطالبۀ پول، درخواست انجام کار یا ترک کار از متعهّد (حقّ دِینی)؛ ۴.سبب ایجاد حق که گاه معامله یا قرارداد است، مانند خرید و فروش یک اتومبیل که سبب ایجاد حق مالکیت اتومبیل برای خریدار و حقّ مطالبۀ بهای آن برای فروشنده می شود، یا اجارۀ خانه ای که به موجب آن مستأجر، حقّ استفاده از منافع خانه و موجر حقّ دریافت اجاره بها را پیدا می کند؛ گاه منشأ و سبب حق یک وضعیت حقوقی خاص است، مانند رابطۀ پدر و فرزندی که به موجب آن فرزند، حق دارد نفقه مطالبه کند، یا فوت شخصی که سبب ایجاد حقّ ارث برای ورثۀ او می شود، نیز مانند تصادف اتومبیل که باعث ایجاد حقّ مطالبۀ خسارت برای زیاندیده می شود؛ سبب و منشأ دیگر حق، قانون است، مانند جُرم و مسئولیت مدنی که برای زیاندیده، حقّ مطالبۀ خسارت پیش بینی کرده است و حقِّ مطالبۀ خسارتِ ناشی از تسبیب، اتلاف، غصب و ایفای ناروا (پرداخت به غیر طلبکار به علت اشتباه).

مترادف ها

right (اسم)
حق

title (اسم)
لقب، عنوان، کنیه، اسم، نام، سرصفحه، برنامه، مقام، استحقاق، حق، صفحه عنوان کتاب، عنوان قبل از اسم شخص

due (اسم)
بدهی، حق، ذمه، موعد پرداخت، پرداختنی، حقوق

law (اسم)
قانون، ضابطه، حق، حقوق، قاعده، قانون مدنی، بربست، داتا

فارسی به عربی

عنوان , مستحق , یمین

پیشنهاد کاربران

إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً وَعْدَ اللَّهِ حَقاًّ . . . ‏‏ ( 4 یونس )
کلمه حق عبارت است از چیزی که اصل و واقعیت داشته باشد و خبر ، مطابق آن واقعیت باشد .
جمله وعد الله حقا از باب قائم شدن مفعول مطلق مقام فعلش می‏باشد ، و معنای جمله : وعده الله وعدا حقا است ، یعنی خدای تعالی وعده داده وعده‏ای حق .
...
[مشاهده متن کامل]

بنا بر این ، خبر و یا به عبارتی وعده‏ای که خدای تعالی می‏دهد به اینکه معادی در پیش است حق بودنش به این معنا است که خلقت الهی به نحوی صورت گرفته که جز با برگشتن موجودات به سوی او تام و کامل نمی‏شود ، و از جمله موجودات یکی هم نوع بشر است که باید به سوی خدای تعالی برگردد .
و این مانند سنگی است که از آسمان به طرف زمین حرکت می‏کند که با حرکت خود وعده سقوط بر زمین را می‏دهد ، چون حرکتش سنخه‏ای است که جز با نزدیک شدن تدریجی به زمین و جز ساقط شدن و آرام گرفتن در روی زمین تمام نمی‏شود ، اشیاء عالم نیز چنین‏اند ، حرکتشان نهایتی دارد و آن برگشت به خدای تعالی است ، به همان مبدئی که از آنجا حرکت را آغاز کردند ، آیه زیر همین معنا را خاطر نشان ساخته می‏فرماید : یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه دقت فرمائید .
انه یبدؤا الخلق ثم یعیده لیجزی الذین آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط . . . این جمله ، جمله الیه مرجعکم جمیعا را تاکید ، و معنای اجمالی رجوع و معاد را که این جمله متضمن آن است تفصیل و شرح می‏دهد . ممکن هم هست تعلیل آن جمله متقدم باشد ، و بخواهد به دو حجت و برهانی که قرآن همواره به آن دو حجت بر اثبات معاد استدلال می‏کند اشاره نماید . حجت اول را جمله : انه یبدؤا الخلق ثم یعیده متضمن است ، به این بیان که یکی از سنت‏های جاری خدای سبحان این است که هستی را به هر چیزی که می‏آفریند افاضه می‏کند ، و این افاضه خود را به رحمتش آنقدر ادامه می‏دهد تا آن موجود خلقتش به حدکمال و تمامیت برسد ، در این مدت آن موجود به رحمتی از خدای تعالی موجود شده و زندگی می‏کند و از آن رحمت برخوردار می‏گردد ، و این برخورداری همچنان ادامه دارد تا مدت معین .
رجوع شود به ( ترجمة المیزان ج : 10ص :11 )

حق: 1ـ شناختی که می توان بالاترین ارزش را برای آن قائل شد یا به آن نسبت داد.
2 ـ آنچه می تواند یا باید خرد آن را بپذیرد.
3 ـ همخوانی میان یک پدیده با باوری که در باره ی آن هست.
4 ـ آنچه که تنها یک گمان یا درک یا نتیجه ی یک پندار یا اشتباه حواس نیست؛ بلکه وجود دارد.
...
[مشاهده متن کامل]

5ـ محدوده ی گفتاری و رفتاری برای هر کس.
6 ـ آنچه از نگاه قانون از آن کسی است و باید به وی داده شود.

حَقّ:
١. [دربرابرِ نادرست] درست، راست: گفتەیِ درست
۲. آزادی، توانایی، گزیر، اختیار
۳. هزینه؛ کارمزد
۴. کمک - هزینه؛ کمکِ دارایی، کمکِ پولی
۵. جیره، سهم [جیرەیِ خانه، جیرەی وام]
۶. دادگری، یکسانگری
...
[مشاهده متن کامل]

٧. ( نام ) پاسخگویی، کار، پایبندی
٨. ( نام، صفت ) [دین، مجاز] از نامهای خداوند
٩. ( نامِ مصدر ) [کهنه] ثابت و نیازین کردن کاری یا چیزی را
١٠. ( نامِ مصدر ) [کهنه] آگاه شدن بر راستینگی کاری
١١. شایستگی، سزاواری

سلیم
حق: چنانچه گفته و نوشته شده حق معنی های بسیاری در بر دارد از جمله راستگویان درست کردار مانند این جمله در کتاب آیین جوانمردی: . . . اهل حق می شد، . . . یعنی همنشین راستگویان درست کردار می شد، . . .
سلیم
حقّ: در جاهایی هم معنی مال دارد مانند خمس یعنی یک پنجم دارایی مان مال امام ست البته امام معصوماز دیدگاه شیعیان.
واژه حق
معادل ابجد 108
تعداد حروف 2
تلفظ haq[q]
نقش دستوری اسم
ترکیب ( صفت ) [عربی: حقّ]
مختصات ( حَ قّ ) [ ع . ]
آواشناسی haqq
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع لغت نامه دهخدا
قبل از حق گرفتن؛ باید حق دادن یادگرفت وحق را به صاحبش باید داد قبل از مطالبه.
و"حق دادن"را باید در أولویّت همه باشد.
حق:واژه "قرآن عربی مبین" هست وبس!
وتاریخ وریشه کلمات را تحریف وتزویر نکنید.
"الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرینَ"
حق=سزا
ازآنش
حق= یاب ( بن مضارع یافتن )
تحقق = یابه ( آنچه که به چیزی می رسد )
محق = دریابه
تحقیق = بازیاب ( دوباره زنده سازی و حق سازی چیزی ) = چیزی را دوباره پیدا کردن
به دیار حق شتافت = به دیار یاب شتافت
...
[مشاهده متن کامل]

در تحقیقات بعمل آمده = در یابه های بعمل آمده
من شمارو محق می دانم = من شمارو دریابه میدانم
اشکال از من بود شمارو محق میدانستم = اشکال از من بود شمارو دریابیدم ( یا د ریابه میدانستم )

اصطلاح ( ( حق ) ) در شبکه اجتماعی خصوصا تلگرام و نسل جدید به معنای چرت و پرت و پلا است
مثال: چقد حق میگی. ( ( معنی: چرت نگو ) )
حقایق دو عالم رو به رویم اشکار کردی ( ( برو مرتیکه حرف مفت نزن ) )
حق یعنی اینکه امتیاز . یعنی الله. آفریدگار
حق = امتیاز
مانند: این حق انسان است = این امتیاز انسان است.
۱. راست و حقیقت
۲. نصیب و بهره
پاسخ به ططری، ددمنش ددمنش است و با گفتن تو و من و او از سرشت نادرستش جدا نمیشود
حق از واژه ی هاگ یا هگ گرفته شده
از واژه های هگ ، ارته میشود بهره جست
پاسخ به اشکان:
نخست این که، برای ریشه یابی واژه و پذیراندنِ سخنِ خود به خواننده، نباید تیره ها را "ددمنش" خواند. البته این رویکرد پژوهندگان نیست و سدالبته شما هم پژوهنده نیستی! دوم آن که، هخا به چم "دوست" است و روی هم رفته به چم "دوست منش" می باشد و هیچ پیوندی با واژه "حق" ندارد. سوم، عبری و آرامی همانند عربی در دستۀ خانوادۀ زبان های سامی جای می گیرند، پس داشتن واژه های همانند چیز شگرفی نیست. چهارم، اله در عربی، در عبری اِل/ئیل و در زبان های آشوری و اَکَّدی نیز ایلو می باشد که همگی در همان خانوادۀ زبانی جای دارند. اله با الف و لام معرفه همراه شده است و به خدای یگانه نمارش دارد که دارنده همه ی فروزه های نیک است. پنج آن که، آشکار نکردی این واژگان ( مدینه، مدنیت. . . ) چه پیوندی با اندریافتِ "میدان" دارند؟ سیر دگرگونیِ آن ها چگونه بوده است؟ ششم: این ریشه یابی های تارکده ای ( اینترنتی ) هیچ بار دانشی و آکادمیکی ندارند!
...
[مشاهده متن کامل]

حق:خداوند
عباس اخوندی معنی واقعی خر حقادان
منابع• http://www.akond.com
این واژه ایرانی است و عرب ددمنش واژه ای از این دست نمی توانست داشته باشد ، چنانکه ددمنشان آمازون و گینه پاپوآ شاید نداشته باشند ، این واژه را ، در واژه هخامنش می تواند دید .
ناگفته نماند که بیش از نود درصد عربی ، ایرانی ، عبری ، آرامی و حبشی است و حتا واژه الله ، واژه ای عبری یا سریانی است یا مثلن واژه مدینه و تمدن و مدنیت و . . . همه ایرانی هستند و ریشه در واژه میدان دارند.
...
[مشاهده متن کامل]

این واژه تازی میباشدو جایگزین های درخور برای آن میتوان از واژه هایی مانند
روا، سزا، ارج، شایسته نام برد و به کار بست
مانند حقش نیست =شایسته نیست
هنگامی که یک واژه ریشه ی خودمانی روشنی دارد و در گذر زمان دگرگون شده است و فرهنگ های دیگر نیز دگرگون شده ی آن را به کار برده اند و دگرگون یافته آن را امروز ما به کار می بریم، آن واژه نو را نبایست بیگانه
...
[مشاهده متن کامل]
به شمار آوریم. بهتر آن است که به همان گونه ای که در گذشته خوانده می شده است، ما هم بخوانیم و بنویسیم. واژگانی چون هک، سزا، هوده. . . واژگانی زیبا و برازنده هستند.

حق؛این واژه از فرهنگ واژگان تازی می باشد وجایگزین در خور برای آن واژه"سزا"میباشد مانند
حق=سزا
مستحق=سزاوار
هغ= حق
مزد
حرف حق
واژه حق از ریشه پیشاهندواروپایی ħhaḱ به معنای هدایت کردن یکراست راندن امر کردن to direct to guide to command شکل دیگر واژه تخارستانی آک است که به شکل آز در واژه ایرانی ناواز به معنای ناوخدا هدایت کننده ناو به کار رفته است. عرب از ریشه فرضی حق/ق واژگان جعلی تحقیق محقق حقیقت حقوق و محق را به دست آورده است.
...
[مشاهده متن کامل]

منبع :http://parsicwords. mihanblog. com/page/4
همچنین حکم نیز از همین ریشه است
هکم = هک ( هغ، هوده، راست، راد ) م ( پسوند نامساز )
و باز نیز چون در زبانهای ایرانی سداها در مینوی واژگان هناینده نیستواژه های هکیم، هکمت، هاکم و هکایت نیز میتواند ایرانی باشد
هکمت = هک ( هغ، راد ) مت ( اندیشه، فکر )
هکایت = هک ( هغ، درست ) آیت ( آید، از بنواژه آمدن )

همراهی با جناب مازیار ایرانی باسپاس دیگر از بزرگواران
واژه حق از ریشه پیشاهندواروپایی ħhaḱ به معنای هدایت کردن یکراست راندن امر کردن to direct to guide to command شکل دیگر واژه تخارستانی آک است که به شکل آز در واژه ایرانی ناواز به معنای ناوخدا هدایت کننده ناو به کار رفته است. عرب از ریشه فرضی حق/ق واژگان جعلی تحقیق محقق حقیقت حقوق و محق را به دست آورده است.
...
[مشاهده متن کامل]

منبع :http://parsicwords. mihanblog. com/page/4

حق فراتر از همه آنچه گفته شده میباشد
حق شالوده خلقت است .
در شهربابک کرمان گوسفند سه ساله را حق گویند
مکنت ، تاج سر، سزاوار، ویکی ازصفات خداوند متعال، دادن چیزی به شخصیکه مستحق یا مالک آن است یعنی مالکیت.
بهترین واژه و جایگزین برای واژه حق تازی واژه زیبای اوستایی اشه میباشد در فرهنگ راستین ایزانزمین اشه مانای حق میدهد و واژه اشومند و اشوند به مانای حقدار میباشد و همچنین واژگان داد یا دات و هده و هوده نیز زیبنده و برازنده هست
امیر المومنین علی ( ع ) . . . معنای واقعی و عینی حق. . . 😊
حق ، کاربرد بسیاری در پارسی دارد و در جاهای گوناگون و به معانی گوناگون بکار می رود همچون شیر.
یکی از این معانی حق ارج است مانند؛
به حق این شب = به ارج این شب
کسی را بر حق دانستن = کسی را بر ارج دانستن

دسترنج
بجا، درست
درست
ویژه. بهره ویژه
راست
1 ـ شناختی که می توان بالاترین ارزش را برای آن قائل شد یا به آن نسبت داد.
2 ـ آنچه می تواند یا باید مورد قبول عقل باشد و عقل درستی آن را می پذیرد.
3 ـ همخوانی میان یک پدیده با عقیده ای که در باره ی آن هست.
...
[مشاهده متن کامل]

4 ـ آنچه که تنها یک تصور یا درک یا نتیجه ی یک تخیل یا اشتباه حواس نیست؛ بلکه وجود هم دارد.
5ـ محدوده ی گفتاری و رفتاری برای هر کس
6ـ آنچه که از نظر قانون و شرع، متعلق به کسی است و باید به وی داده شود.
7ـ سزاواری. مانند اینکه گویند: حق او نبود که با وی چنین رفتار شود.
8ـ اجازه، مجوز. مانند اینکه به کسی گویند: تو حق نداشتی چنین چیزی بگویی.

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤١)

بپرس