حمدان

/hamdAn/

مترادف حمدان: آلت مرد، آلت مردی، ذکر، نره

لغت نامه دهخدا

حمدان. [ ح َ ] ( اِ ) آلت تناسلی مرد :
بجنبانم علم چندان در آن دو گنبد سیمین
که سیماب از سر حمدان فروریزمش در سوله.
عسجدی.
آن که ز حمدان خوشگوار و لطیفش
کنده و شلف آرزو برند خرانبار.
سوزنی.

حمدان. [ ح َ ] ( اِخ ) ( آل... ) نام دولتی است که در زمان خلافت عباسیان در جزیره و سوریه فرمانروائی داشته و ابوالهیجا عبداﷲبن حمدان مؤسس این سلاله بوده و حمدانیان در زمان سیف الدوله به اوج عزت و اقبال نایل شدند و شأن و شوکت درخشان یافتند و دائره حکومتشان توسعه پیدا کرد و سرزمین های بسیاری از رومیها در آناطولی تسخیر کردند. حمدان به بنی ثعلب از قبائل عرب منسوب و یکی از امرای معتضد باﷲ شانزدهم خلیفه عباسی بوده. پسرش ابوالیهیجا عبداﷲ از جانب خلیفه مکتفی باﷲ به والیگری موصل نصب شده بود و نفوذ و اقتداری قریب باستقلال داشت و در تاریخ 322 هَ.ق. در مدافعه قاهر باﷲ مقتول گردید و پسر ارشدش ناصرالدوله حسن جانشین پدر شده چون متقی باﷲ خلیفه بیست ویکم بغداد را ترک گفته بموصل آمد. ناصرالدوله با برادر خود سیف الدوله علی بخدمت خلیفه شتافته از مقربان گشتند. ناصرالدین حسن در موصل و جاهای همجوار با آن فرمانروائی داشت و سیف الدوله علی در حلب و ادنه و دیگر نواحی آن سرزمین حکمفرما بود و هنگامی که معزالدوله بویهی بغداد را ضبط نمود، ناصرالدوله طاقت مقاومت و نیروی محافظت موصل را نداشت و ببرادر خود سیف الدوله پناهنده گردید و بدینطریق سیف الدوله یگانه نماینده مستقل دولت آل حمدان شد. در خلال این احوال اروپائیان بنصارای مقیم در جبال سوریه و بخود این سرزمین هجوم آوردند. سیف الدوله محاربات زیادی با این قوم نموده در اکثر اوقات با شاهد فتح و فیروزی هم آغوش میشد تا آنجا که بقلمرو امپراطوران رومی مقیم در قسطنطنیه یعنی بقطعه آناطولی یورش آورده دوبار با رومیان بغزا پرداخت و تا آماسیه پیش روی نموده غنائم بسیار به دست آورد. در تاریخ 350 هَ. ق. سیف الدوله درگذشت و پسرش سعدالدوله ابوالمعالی وارث وی شد پس از سعدالدوله پسرش ابوالفضائل در حلب بمسند امیری نشست و در همین اوقات وزیر ابونصر که یکی از فاطمیون بود، حلب رابچنگ خود انداخت و درنتیجه ، دولت آل حمدان رو به انقراض نهاد. ناصرالدوله و سیف الدوله و سعدالدوله سلاطین آبرومند این سلسله بوده اند و در زمان سیف الدوله این دولت به اوج ترقی رسید و قدرت و سطوت درخشان یافت ومعارف و علوم در عصر وی رونق و رواج مشعشع پیدا کردو آل حمدان قریب 60 سال حکومت کرد. ( قاموس الاعلام ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

از هنگامی که نخستین دعات اسماعیلی در اهواز مستقر شدند و آغاز دعوت برای امامت محمد بن اسماعیل و اولاد او کردند یکی از مبلغان خود را بنام حسین اهوازی بسواد کوفه فرستادند . وی در آنجا با مردی بنام حمدان الاشعث معروف به قرمط ملاقات کرد حمدان بزودی دعوت باطنیه را پذیرفت و درین راه به حسین اهوازی یاوری کرد و چندان در این کار کوشش نمود که حسین اهوازی امر دعوت را در سواد عراق باو وا گذاشت و او (( کلواذا ) ) یکی از توابع بغداد را مرکز دعوت خود نمود و دعوت وی چنان بسرعت انتشار یافت که در سال ۲۷۶ ه. ق . توانست بخرید اسلحه و تشکیل دسته ای از جنگجویان پردازد . اینان بزودی شروع بخونریزی و قتل مخالفان خود کردند و رعبی عظیم از آنان در دل مسلمان عراق افتاد و بسیاری از مردم از بیم جان دعوت ایشانرا پذیرفتند . قرامطه عراق در سال ۲۷۷ قلعه استواری در سواد کوفه بنام (( دار الهجره ) ) براغی خود ترتیب دادند . حمدان از این پس بوضع مقررات مالی و نظامات اجتماعی متقنی برای اتباع خود مبادرت جست و هر یک را موظف بخرید سلاح برای خود کرد . داماد حمدان موسوم به عبدان کاتب یکی از دعات چیره دست او بود .از حدود سال ۲۸٠ میان حمدان و عبدان با مرکز دعوت اسماعیلی در اهواز اختلاف حاصل شد و از این راه مذهب جدیدی بنام قرمطی بوجود آمد .
آلت مردی، آلت تناسل مرد، حمدون هم گویند
(اسم ) آلت تناسلی مرد آلت مردی نره .
ابن عبدالرحیم الاثاربی وی طبیب ادیب شاعر روز و شب در طلب دانش بود

فرهنگ معین

(حَ ) [ ع . ] (اِ. ) آلت تناسلی مرد.

فرهنگ عمید

آلت تناسلی مرد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حمدان (ابهام زدایی). حمدان ممکن است اشاره به اشخاص و شخصیت های ذیل باشد: • حمدان بن اشعث قرمط، حمدان قرمط رهبر و بنیان گذار جنبش قرمطیان در کوفه• حمدان بن حمدون، نیای سلسله آل حمدان
...

پیشنهاد کاربران

Standard ( 1608 ) : direct me to her bed - chamber. My noble firelock of a flesh pistol. CoL. Follow thy colours my brave worthy, mount up thy standard: so enter and prosper.
در بالا "محمد آقایی" و کسی با امضای "Hamdan" به معنی �حمدان� که �ذکر مرد�، �آلت مرد� یا �نری� باشد طوری اعتراض کرده اند که انگار این معنی را دیگران از خود ساخته و در اینجا نوشته اند. یا به قول ایشان �برایش
...
[مشاهده متن کامل]
معنی فارسی جور کرده اند� این معانی از لغتنامه های مشهور و معتبری چون دهخدا و معین و. . . نقل شده و بارها در تاریخ ادبیات فارسی در آثار بزرگان ادبیات ایران به این معنی آمده که برخی از آنها هم در همین صفحه نقل شده. البته حمدان در میان عرب نامی مردانه است و در فارسی این معنی مذکور را نیز دارد و این یک نظر شخصی نیست که کسی به دلخواه رد یا قبول کند.

زن که دارد به سوی حمدان رای
حمد حمدان کند نه حمد خدای
آورد کدخدای را به کله
نان بازار و خانهٔ بغله
برهی گر کنی به فردی خوی
از خوشی خشو و ننگ ننوی
یافت امروز فضل عمره و حج
هرکرا داد حق ز فرج فرج
سنایی
واقعا که
یک اسم عربی را چطور میتوانید به فارسی معنی برایش جور کنید؟
اگر " حمد " به معنی تمجید، ثنا، ستایش، شکر، مدح، مدیحه، ستودن، ستایش کردن را دارد پس حمدان که از آن ریشه میگرد چطور میتواند آلت تناسلی مرد باشد؟ اعضای تناسلی که از خود اسم خود را دارد.
...
[مشاهده متن کامل]

خواهشا اگر نمیتونید درست یک کلمه رو معنی کنی، احتیاجی نیست اظهار نظر کنید
وقتی حمد مصدر یک کلمه هست چطوری میشه اون رو به کلمه دیگه متصل کرد
و در اخر اینکه اّ اِ اُ نشانه ها میتونه معنی اسم رو تغییر بده
مثال: شِفا - شّفا
این اسم حّمدان ( hamdan ) هست

بوق
به استعاره ، شرم مرد. ( یادداشت بخطمرحوم دهخدا ) :
پست نشسته تو در قبا و من اینجا
کرده رخم چون رکوک بوق چو آهن.
پسر رامی ( یادداشت بخط مؤلف ) .
زن پار او چون بیابد بوق
سر ز شادی کشد سوی عیوق.
منجیک ( از لغت فرس ص 419 ) .
شرم مرد
گروگان
گروگان. [ گ ُ ] ( اِ ) آلت تناسل. ( برهان ) . قضیب. ( آنندراج ) . کیر و لند. ( جهانگیری ) . کیر. نره ٔ مرد که آلت تناسل باشد :
چیزی بر من نیست ز دو چیز عجب تر
هرچند عجبهای جهان است فراوان
...
[مشاهده متن کامل]

از پیر جهان گشته ٔ ناگشته مهذب
وز کودک می خورده ٔ ناخورده گروگان.
دهقان علی شطرنجی.
ای پسر تا به میان پای تو درنگرستم
جز بیک چشم گروگان بتو برنگرستم.
سوزنی ( از آنندراج ) .
ای که به یک تیز تو به نیمشب اندر
چشم گروگان خفته گردد بیدار.
سوزنی.
گروگان خوهی سرخ و مرغول رومه
بسختی چو خاره به تیزی چو خاده.
سوزنی.
من به کنجی در پست خفته بودم سرمست
در گروگان زده دست از برای جلقو.
سوزنی.

ایر. [ اَ ] ( اِ ) آلت تناسل. ( برهان ) .
الفینه
حمدان به معنای آلت تناسلی مرد در بسیاری از متون قدیمی دیده میشود و مثلا در هجونامه های منسوب به سعدی نیز نمونه ای هست که به درستی آن در معنی آلت مردانگی دلالت دارد
تا چه آید بر من از حمدان من
وز بلای کیر من بر جان من
گه گریبانم بدرَّد قحبه ای
گاه کنگی بشکند دندان من
حمدان به معنی ستایش شده
این اسم به معنای ستایش شده و برگزیده می باشد نه چیزی که شما میگید
یک اسم عربی را چطور میتوانید به فارسی معنی برایش جور کنید؟
اگر " حمد " به معنی تمجید، ثنا، ستایش، شکر، مدح، مدیحه، ستودن، ستایش کردن را دارد پس حمدان که از آن ریشه میگرد چطور میتواند آلت تناسلی مرد باشد؟ اعضای تناسلی که از خود اسم خود را دارد.
ستایشگر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس