حکام

/hokkAm/

مترادف حکام: فرمانروایان، حاکمان ، فرمانداران، استانداران

متضاد حکام: رعایا

لغت نامه دهخدا

حکام. [ ح ُک ْ کا ] ( ع اِ ) ج ِ حاکم. حاکمان. حاکمین. فرمانفرمایان. فرمانروایان. داوران.

حکام. [ ح ُک ْ کا ] ( اِخ ) حکام عرب در جاهلیت پانزده تن بوده اند؛ اکثم بن صیفی. حاجب بن زراره. اقرع بن حابس. ربیعةبن مخاشن. ضمرةبن ابی ضمره تمیمی. عامربن ضرب. غیلان بن سلمةالقیسی. عبدالمطلب. ابوطالب. عاص بن وائل. علأبن حارثه قریشی. ربیعةبن حذار از قبیله اسد. یقمربن شدّاخ. صفوان بن امیه. سلمةبن نوفل از قبیله کنانه. ( منتهی الارب ).

حکام. [ ح َک ْ کا ] ( اِخ ) ابن سلم کنانی. محدث و ثقه است.

فرهنگ فارسی

حاکمان، فرمانروایان، جمع حاکم
( اسم ) جمع حاکم فرمانروایان ولات استانداران .
حکام عرب در جاهلیت پانزده نفر بودند

فرهنگ معین

(حُ کّ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ حاکم ، فرمانروایان ، ولات ، استانداران .

فرهنگ عمید

= حاکم

پیشنهاد کاربران

دست اندرکاران ( در برخی باره ها )
نمونه:
از سخنرانی �میخاییل اولیانوف�، نماینده ی پایای ( دائم ) روسیه در سازمان های جهانی، در نشست شورای دست اندرکاران ( حُکّام ) بنگاه جهانی ( آژانس بین المللی ) انرژی هسته ای
دستوران ، دستورگران ، فرمانداران ، فرمانروایان.

بپرس