حکم

/hakam/

مترادف حکم: امر، توقیع، دستور، رای، فتوا، قضاوت، داوری، فرمان، فرمایش، فرموده، منشور ، مشیت، تقدیر، قضا، نظر، ابلاغ نامه، اجازه، جواز | اندرزها، پندها، نصایح، حکمت ها | داور، قاضی

متضاد حکم: نواهی

برابر پارسی: فرمان، امر، دستور، میانجی، فرمایش، روش، داور، دستورنامه، گزاره

معنی انگلیسی:
order, command, sentence, judgement, verdict, decision, injunction, act, arbiter, arbitrator, award, decree, dictate, dictation, dictum, direction, dogma, edict, mandate, ordainment, ordinance, prescript, pronouncement, referee, umpire, warrant, word, writ, arbitator, axiom, theorem, commandment, control

لغت نامه دهخدا

حکم. [ ح َ ] ( ع مص ) لگام بر دهن اسپ کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). لگام در دهن اسب کردن. ( غیاث ) ( اقرب الموارد ). حکمة؛لگام در دهن اسپ کردن. حکم فرس ؛کام ساختن برای لگام اسپ. حکمة؛ لگام در دهن اسپ کردن. ( زوزنی ). || بازداشتن. ( غیاث ). بازداشتن از کاری. ( تاج المصادر بیهقی ). بازداشتن و منع کردن از فساد. || برگشتن. ( اقرب الموارد ).

حکم. [ ح ُ ] ( ع مص ) حکومت. امر. مثال فرمودن. احتکام. تحکم. ( تاج المصادر بیهقی ). امر کردن. فرمان دادن. حکم کردن. ( زوزنی ). حکم راندن. || ( اِ ) فرمان. دستور. ج ، احکام :
مه و خورشید با برجیس وبهرام
زحل با تیر و زهره برگرزمان
همه حکمی بفرمان تو رانند
که ایزد مرترا داده ست فرمان.
دقیقی.
و [ غوریان ] طبیبان را بزرگ دارند و هرگه که ایشان را بینند نماز برند و ابن بجشکان را بر خون و خواسته ایشان حکم باشد. ( حدود العالم ).
بدادار کن پشت و انده مدار
گذر نیست از حکم پروردگار.
فردوسی.
که جز خواست یزدان نباشد همی
سر از حکم او کس نتابد همی.
فردوسی.
این ولایت ستدن حکم خدایست ترا
نبود چون و چرا کس را با حکم اله.
منوچهری.
اگر حکم خدا دیگر نگردد
به انده خوردن از ما برنگردد.
( ویس و رامین ).
و او کسی است که در حکم بر او غلبه نمیتوان کرد. ( تاریخ بیهقی ص 299 ). ینفرد فی ملکه و خلقه و یصرف احوالهم علی حکمه. ( تاریخ بیهقی ص 299 ).
این حکم خدایست رفته برما
او بار خدایست و ما موالی.
ناصرخسرو.
بر دل و جان بنده حکم تراست
ای شهنشاه حسن و فرمان هم.
سنائی.
شاه را حکم چون روان باشد
عالم از عدل گلستان باشد.
سنائی.
خاک بر سر کند شهی که ورا
نبود در زمانه حکم روا.
سنائی.
ور کند چوب آستان تو حکم
شحنه چوبها شود آدیش.
انوری.
همه حکم او را امتثال نمودند ( ترجمه تاریخ یمینی ص 438 ).
جز حق حکمی که حکم را شاید نیست
هستی که ز حکم او برون آید نیست.
خواجه طوسی.
گفت ای شه گوش و دستم را ببر
بینیم بشکاف و لب از حکم مر.
مولوی.
یاد گیر از من طریق بردباری را که من
برق عالم سوزم و حکم گیاهی میکشم.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

داور، کسی که برای مرافعه خودپیش چندنفربرود، قضائ، فرمان، امر، احکام جمع، جمع حکمت
( اسم ) ۱ - امر فرمایش . ۲ - داوری قضائ . ۳ - منشور ابلاغ فرمان . ۳ - اجازه فتوی . ۵ - اثبات امری که قایل را سکوت بر آن صحیح باشد . توضیح عبارت از اذعان به نسبت ایجابی یا سببی میان موضوع و محمول است . یا به حکم . بطریق از راه : (( ابن السبیل راهگذاری است اگر توانگر باشد و اگر درویش بحکم مهمانی بدو فرو آید . ) ) ( کشف الاسرار )
ابن مبارک بلخی مکنی به ابی صالح محدث است

فرهنگ معین

(حُ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - امر، فرمایش . ۲ - داوری ، قضاوت . ۳ - منشور، فرمان .
(حَ کَ ) [ ع . ] (ص . ) داور.
(حِ کَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ. حکمت ، اندرزها، پندها.

فرهنگ عمید

کسی که برای حل مشکل یا رفع دعوا انتخاب می شود، داور.
= حکمت
١. فرمان، امر.
٢. (حقوق ) رٲی صادر شده از سوی دادگاه یا قاضی: حکم اعدام.
۳. نوعی بازی ورق.
۴. (ریاضی ) نتیجۀ حاصل از یک فرض.
۵. [قدیمی] قضا، سرنوشت.
۶. [قدیمی] = حکمیت
۷. (اسم مصدر ) [قدیمی] = حکومت
۸. (اسم مصدر ) [قدیمی] اطاعت، تبعیت.
* حکم غیابی: (حقوق ) حکمی که دادگاه دربارۀ کسی که در جلسۀ دادرسی حاضر نشده صادر می کند.

فرهنگستان زبان و ادب

{conclusion, conclusion of a theorem} [ریاضی] در یک قضیه، گزاره ای که از فرض های آن نتیجه می شود

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] کلمه حکم در هر معنی استعمال شود دلالت بر استواری دارد.
حکیم از نام های خداوند متعال است که همه چیز می داند و کار او بر حکمت و مصلحت استوار است . حاکم و احکم الحاکمین نیزاز اسامی او است.
و حکم کردن تمییز دادن حق است از باطل یحکم بینهم یوم القیمة فیما کانوا فیه یختلفون ؛
خداوند حکم می کند میان مردم روز قیامت در آنچه که اختلاف می کردند.
خداوند را حکیم و عالم گویند اما فقیه و عارف نگویند چون این دو دلالت بر نقص و حدوث می کند رجوع به عرف و فقه شود.
و ان حکمت فاحکم بینهم بالقسط ؛ اگر حکم کنی میان ایشان، به عدل حکم کن یعنی میان اهل ذمه.
باید دانست که رفتار حکومت اسلام با ملل دیگر که در ذمه حکومت اسلامند بر خلاف روش دول دیگر است با ملل زیر دست خود، در دولت نصاری همه پیرو قوانین حکومتند و باید از آن متابعت کنند خواه مطابق دین خودشان باشد یا نباشد و محکمه ای غیر محاکم رسمی نمی شناسند اما در حکومت اسلام این اجبار نیست یهود و نصاری که در ذمه اسلامند می توانند از خود قاضی و محکمه داشته باشند و مرافعات راجع به تجارت و معاملات و ازدواج و ارث و امثال آن را در محاکم خود فیصل دهند و اگر خواستند در محاکم رسمی اسلام مرافعه کنند قاضی اسلامی موافق شرع اسلام میان آنها حکم خواهد کرد و خداوند فرمود فان جاؤک فاحکم بینهم او أعرض عنهم ؛
اگر نزد تو آیند حکم کن میان آنها یا اعراض کن و اگر حکم کردی به عدل حکم کن این اختیار و آزادی در جوامع دیگر معهود نیست.

[ویکی الکتاب] معنی حُکْمَ: حُکم -فرمان محکم ونافذ واستوار- بریدن نزاع به وسیله قضا -علم به معارف حقه الهیه و کشف حقایقی که در پرده غیب است ، و از نظر عادی پنهان است میباشد (درعباراتی نظیر "وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ ءَاتَیْنَاهُ حُکْماً وَعِلْماً "و"ءَاتَیْنَاهُ ﭐلْحُکْمَ صَبِی...
معنی أَحْکُمُ: حکم می کنم
معنی أَفَحُکْمَ: آیا پس حکم
معنی لَّمْ یَحْکُم: حکم نکرده و نمی کند
معنی تَحْکُمُواْ: که حکم کنید
معنی تَحْکُمُونَ: حکم می کنید
معنی یَتَحَاکَمُواْ: قبول حکم و داوری می کنید(یَتَحَاکَمُواْ إِلَی ﭐلطَّاغُوتِ :حکم وداوری نزد طاغوت می برید)
معنی تَحْکُمُ: حکم می کنی
معنی تَحْکُمَ: که حکم کنی
معنی ﭐقْضِ: حکم کن - انجام بده
معنی ﭐحْکُم: حکم نما-داوری کن
معنی حَاکِمِینَ: داوران - حکم کنندگان
تکرار در قرآن: ۲۱۰(بار)

[ویکی اهل البیت] حَکَم. حَکَم به معنای حاکم است و به کسی گویند که از او حُکم به نحو قطع و یقین صادر شود.
در قرآن آمده است: «وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَیْنِهِمَا فَابْعَثُواْ حَکَمًا مِّنْ أَهْلِهِ وَحَکَمًا مِّنْ أَهْلِهَا» ؛ هر گاه بترسید میان زن و شوهر خلاف افتد از کسان شوهر حکمی معین کنید و از کسان زن حکمی.
در کتاب المزار ابن مشهدی در باب "ذکر العمل بالمسجد الجامع بالکوفه" در ضمن سلام به آن حضرت به هنگام ورود به مسجد کوفه آمده است: أَشْهَدُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ... أَنَّکَ حَکَمُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ قَاضِی أَمْرِه

[ویکی اهل البیت] حُکم. این کلمه به معنای فرمان و دستور است و از لحاظ اصطلاحی نزد فقیه، اصولی، منطقی و فلسفی معانی متفاوت دارد.
واژه عربی حکم مصدر و اسم مصدر از ریشه «حَ کَ مَ»، به معنای قضاوت کردن، بازداشتن، فرمان دادن، دانش و حکمت است (خلیل بن احمد؛ جوهری؛ ابن فارس، ذیل واژه).
حکم و مشتقات آن بارها به معانی گوناگون در قرآن کریم آمده است (رجوع کنید به محمدفؤاد عبدالباقی، ذیل واژه). در آیات بسیاری (برای نمونه رجوع کنید به انبیاء: 78؛ رعد: 41؛ کهف: 26؛ طور: 48؛ غافر: 48؛ حج: 56؛ ص: 26) معنای حکم را قضاوت کردنِ خداوند و پیامبران او و گاه فرمان دادن دانسته اند (رجوع کنید به مقاتل بن سلیمان؛ طبری؛ طبرسی، ذیل آیات). در برخی آیات (رجوع کنید به یوسف: 22؛ مریم: 12؛ انبیاء: 74، 79؛ شعراء: 21) از اعطای حکم به شماری از پیامبران الهی، غالبآ همراه با صفت والای علم، سخن رفته است که مفسران معانی گوناگونی برای واژه حکم در این آیات ذکر کرده اند، از جمله: رسیدن به نبوت، حکمت، فهم، عقل، فهم دین، رفع منازعات و اختلافات میان مردم، قضاوت کردن، حکمت عملی، حاکمیت بر نفس، شریعت و داشتن فهم و عقل پیش از نبوت (برای نمونه رجوع کنید به طبری؛ طبرسی؛ فخررازی؛ طباطبائی، 1390ـ1394، ذیل آیات).
در شماری از آیات (رجوع کنید به مائده: 50؛ انعام: 57، 62؛ یوسف: 40، 67؛ قصص: 88)، حکم تنها از آن خداوند به شمار رفته است که آن را به معنای قضاوت کردن، جدا ساختن حق و باطل یا دارای مفهومی وسیع، که شامل خلق تکوینی و تشریع می شود، دانسته اند (رجوع کنید به طبری؛ طبرسی؛ طباطبائی، 1390ـ 1394، ذیل آیات). قرآن از مؤمنان خواسته که تعارضات میان خود یا اختلافات خود با پیروان سایر ادیان را بر پایه حکم الهی، که در دیگر کتابهای آسمانی هم آمده است، حل و فصل کنند (مقاتل بن سلیمان؛ طوسی؛ طبرسی، ذیل مائده: 43، ممتحنه: 10، شوری: 10). در برخی آیات (رجوع کنید به مائده: 44، 45، 47) گردن ننهادن به حکم و دستورهای الهی که در مقام داوری یا بیان احکام اعلام می شود، معادل کفر و ظلم و فسق به شمار رفته است.
مراد از حکم شرعی در زبان فقها و اصولیان، قانونی است که خداوند برای تنظیم زندگی انسانها وضع کرده است . حکم شرعی منتسب به شارع، یعنی خداوند، است که تنها مقام شایسته قانون گذاری است، هرچند ادراک حکم شرعی با عقل صورت گیرد.
در زبان حقوق دانان رأی صادر شده از قاضی جهت فیصله دادن به همه یا بخشی از موضوع دعواحکم خوانده می شود

[ویکی فقه] حکم (ابهام زدایی). حکم ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: معانی• حکم (فقه)، به ضم حاء و سکون کاف به معنای رأی قاضی• الحکم، به فتح حاء و کاف به معنای حکم کننده و داور از نام های خدا اعلام و اشخاص• حکم بن ابی العاص، حَکَم بن ابی العاص بن امیه، عموی عثمان بن عَفّان، پدر مروان خلیفه اموی و از دشمنان سرسخت پیامبر (صلی اللّه علیه وآله وسلم)• حکم بن عبدالرحمن، حکم بن عبدالرحمان (حکم دوم)، ملقب به المستنصرباللّه، دومین خلیفه اموی اندلس• حکم بن عبدالله بلخی، بلخی، ابومطیع حَکم بن عبدالله بن مَسْلَمة بن عبدالرحمان، فقیه و قاضی و محدث، و شاگرد ابوحنیفه• حکم بن هشام، از حاکمان امویان اندلس
...

[ویکی فقه] حکم (فقه). خطاب شرع و یا رأی صادر شده از قاضی را حکم می گویند.
حکم به دو معنا آمده است.۱. حکم به معنی خطاب شرع، متعلّق به فعل مکلف به طور مستقیم یا غیر مستقیم، که مقابل حق است.۲. حکم به معنی رأی صادر شده از قاضی جهت فیصله دادن به همه یا بخشی از موضوع دعوا، مقابل فتوا می باشد.
تعاریف فقها برای حکم به معنای خطاب شرع
در کلمات فقها برای حکم به معنای نخست تعریفهای گوناگونی ذکر شده است، از جمله:۱. خطاب شرعی که به اقتضا یا تخییر به فعل مکلف تعلّق گرفته است. مراد از اقتضا، وجوب، استحباب، حرمت و کراهت و مراد از تخییر، اباحه است.۲. خطاب خداوند که به اقتضا یا تخییر و یا وضع به فعل مکلّف تعلّق گرفته است.مراد از وضع، احکام وضعی از قبیل شرطیت، زوجیت و ملکیت است. ۳. تشریع صادر شده از طرف خداوند برای ساماندهی زندگی بشر. بنابر این تعریف، خطاب وسیله ابراز حکم است نه خود حکم. ۴. تشریع شارع به جعل استقلالی یا تبعی.
← بررسی تعاریف بیان شده
لفظ حکم دارای دو اطلاق است:یکی مقابل وظیفه شرعی که از اصول عملی به دست می آید و دیگری معنای عام که شامل وظیفه شرعی نیز می شود. مراد از حکم در این مقاله، اطلاق دوم است و از آن در اصول فقه سخن گفته اند.
تقسیمات حکم
...

[ویکی فقه] حکم (قرآن). حکم که در لغت به معنای منع می باشد، به افعال مکلفان تعلق میگیرد که بعضی براین باورند که حکم شرعی به افعال مکلفان تعلق نمی گیرد.
«حکم» در لغت به معنای منع و در اصطلاح علم اصول، بنا بر نظر مشهور، خطابی است شرعی که به افعال مکلفان تعلق می گیرد. .برخی بر این باورند که حکم شرعی همواره به افعال مکلفان تعلق نمی گیرد، بلکه گاهی به ذوات مکلفان یا به امور دیگر مرتبط با مکلفان نیز تعلق می گیرد؛ زیرا هدف از حکم شرعی تنظیم زندگی انسان است و این هدف چنانکه با خطابهای متعلق به افعال مکلفان مانند «صل، صم و لاتشرب الخمر» محقق می شود، با خطابهای متعلق به ذوات مکلفان مانند «زوجیت» و خطابهای متعلق به امور مرتبط با آنان مانند «ملکیت» نیز محقق می شود؛ از این رو، بهتر است حکم شرعی چنین تعریف شود: حکم شرعی، تشریعی است از جانب خداوند برای تنظیم زندگی انسان، اعم از آنکه به افعال، ذات یا به اشیای دیگر مربوط به زندگی انسان تعلق گیرد.
قلمرو حکم
گفتنی است قلمرو حکم، شامل اعمال ظاهری و باطنی هر دو می باشد؛ زیرا اگر حکم شرعی را ویژه اعمال ظاهری و جوارحی بدانیم، بسیاری از مباحث فقهی چون حرمت حسد و بغض مؤمن، استحباب تفکر و وجوب حب فی الله از دایره حکم شرعی خارج می شوند؛ بر این اساس، قرآن کریم به صراحت، حرمت اعتقاد به شرک را بیان می دارد: «قل تعالوا اتل ما حرم ربکم علیکم الا تشرکوا به شیــا...» .بگو: «بیایید آنچه را پروردگارتان بر شما حرام کرده است برایتان بخوانم: اینکه چیزی را شریک خدا قرار ندهید! و به پدر و مادر نیکی کنید! و فرزندانتان را از (ترس) فقر، نکشید! ما شما و آنها را روزی می دهیم؛ و نزدیک کارهای زشت نروید، چه آشکار باشد چه پنهان! و انسانی را که خداوند محترم شمرده، به قتل نرسانید! مگر بحق (و از روی استحقاق)؛ این چیزی است که خداوند شما را به آن سفارش کرده، شاید درک کنید!
اقسام حکم شرعی
حکم شرعی تقسیماتی دارد:۱. تکلیفی خطابی است از جانب شارع که از مکلف، انجام یا ترک آن را طلب کند و یا مکلف را بین فعل و ترک به صورت مساوی مخیر کرده باشد. (مانند وجوب، حرمت، استحباب، کراهت و اباحه) و وضعی (حکم وضعی حکمی است شرعی که به طور مستقیم متوجه و مرتبط با افعال مکلفان نمی گردد، ولی به صورت غیر مستقیم بر افعال انسان تاثیرگذار می باشد، و آن بر دو نوع است: یکی موضوع حکم تکلیفی است؛ نظیر زوجیت که حکمی است وضعی ولی موضوع می گردد برای احکامی تکلیفی، مانند وجوب انفاق شوهر به همسر، وجوب اطاعت و تمکین از سوی زن، و دیگری منتزع از حکم تکلیفی است؛ مانند جزئیت سوره برای نماز که از امر به مرکب از آن و غیر آن، انتزاع شده است. (مانند زوجیت و صحت)۲. واقعی و ظاهری؛(در حکم واقعی دو اصطلاح است: الفـ حکمی که از جانب شارع برای شیء با عنوان اولی یا ثانوی وضع شده باشد و مستند آن دلایل قطعی و یا دلایل اجتهادی است.)(همانند امارات و ظنونی که بر اعتبار آن دلیل قطعی وجود داشته باشد، در مقابل حکم ظاهری که عبارت از حکمی است که از دلایل فقاهتی استفاده گردیده و در موضوع آن شک لحاظ شده باشد.)(همانند حکم مستند به استصحاب و برائت. بـ حکم واقعی عبارت از حکمی است که از جانب شارع وضع شده باشد و مستند آن دلایل قطعی است، در مقابل حکم ظاهری که مستند آن دلایل غیر قطعی است. اعم از اینکه اماره باشد یا اصل.) ۳.مولوی (حکمی که نشان دهنده طلب و اراده حقیقی شارع باشد.) و ارشادی. (اوامر ارشادی، فرمانهایی است که در آن طلب حقیقی وجود ندارد و فقط به مصالح واقعه راهنمایی می نماید و بر آن ثواب و عقابی غیر از آنچه بر مرشدالیه مترتب است.وجود ندارد.)
مقصود از حکم
...

دانشنامه عمومی

حکم (فیلم ۱۹۵۹). «حکم» ( فرانسوی: La Sentence ) فیلمی در ژانر درام است که در سال ۱۹۵۹ منتشر شد. از بازیگران آن می توان به مارینا ولادی، روبر حسین، و روژه انن اشاره کرد.
عکس حکم (فیلم ۱۹۵۹)

حکم (فیلم ۱۹۷۴). «حکم» ( انگلیسی: Verdict ) فیلمی در ژانر درام به کارگردانی آندره کایات است که در سال ۱۹۷۴ منتشر شد. از بازیگران آن می توان به سوفیا لورن، ژان گابن، ژیزل کزدزو و اومبرتو اورسینی اشاره کرد.
عکس حکم (فیلم ۱۹۷۴)

حکم (فیلم ۱۹۸۲). حکم ( انگلیسی: The Verdict ) یک فیلم درام حقوقی آمریکایی به کارگردانی سیدنی لومت و نویسندگی دیوید ممت است که در سال ۱۹۸۲ منتشر شد. فیلم اقتباسی از رمانی به همین نام اثر بری رید ( به انگلیسی: Barry Reed ) در سال ۱۹۸۰ است.
داستان فیلم در مورد یک وکیل الکلی و بدشانس بنام فرانک گالوین است که برای نجات خود از شرایط زندگی و بهبود کاری اش، پرونده ای قطور در رابطه با یک تخلف و قصور پزشکی در یکی از بیمارستانهای وابسته به کلیسای کاتولیک در شهر بوستون ایالت ماساچوست را قبول میکند. گالوین پس از رد پیشنهاد مصالحه بیمارستان و عدم دریافت چک غرامت دویست هزار دلاری، گالوین پرونده را به دادگاه برده و در دادگاه خود را در برابر تیمی بسیار قدرتمند از وکلای بیمارستان و کلیسا میبند که تقریباً شانسی برای برنده شدنش وجود ندارد.
اکران فیلم موجی از تحسین منتقدان و موفقیت در گیشه را به همراه داشت. فیلم نامزد پنج جایزه اسکار از جمله اسکار بهترین فیلم، اسکار بهترین کارگردانی ( سیدنی لومت ) ، اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد ( پل نیومن ) ، اسکار بهترین بازیگر مرد نقش مکمل ( جیمز میسون ) و اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی ( دیوید مامت ) شد.
• پل نیومن در نقش فرانک گالوین
شارلوت رمپلینگ در نقش لارا فیشر
جک واردن در نقش میکی موریسی
• جیمز میسون در نقش اد کونکانون
مایلو اوشی در نقش قاضی هویل
لیندسی کروس در نقش کاتلین کاستلو پرایس
ادوارد بینز در نقش بیشاپ بروفی
جولی بوواسو در نقش مائورین رونی
رکسان هارت در نقش سالی دانگی
جیمز هندی در نقش کوین دانگی
ویسلی دیود در نقش دکتر تولر
جو سنکا در نقش دکتر تامپسون
• لوئیس جی. استدلن در نقش دکتر گروبر
• کنت برودهارست در نقش جوزف آلیتو
• کالین استینتون در نقش بیلی
توبین بل در نقش ناظر دادگاه ( بی اهمیت )
بروس ویلیس در نقش ناظر دادگاه ( بی اهمیت )
عکس حکم (فیلم ۱۹۸۲)

حکم (فیلم ۲۰۱۳). «حکم» ( هلندی: Het vonnis ) یک فیلم درام به کارگردانی Jan Verheyen است که در سال ۲۰۱۳ منتشر شد.
عکس حکم (فیلم ۲۰۱۳)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

حُکم
در اصطلاح منطق نسبت دادن چیزی به چیزی دیگر به ایجاب یا سلب، بدین ترتیب که محمولی را با رابطۀ مثبت به موضوعی اِسناد دهند یا با استفاده از رابطۀ منفی محمولی را از موضوعی سلب کنند چنان که حکم به «حماسه سرا بودن» فردوسی و «غزل سرا نبودن» او می کنیم. در رابطۀ «حکم» و «تصدیق» دو نظریه طرح شده است: یکی نظریۀ عموم منطق دانان است که تصدیق را امری بسیط و عبارت از «حکم» به ایجاب یا به سلب دانسته اند. در این نظر اجزای تصدیق یگانه شرطِ تحققِ حکم است. در این میان برخی تصدیق را عین حکم و برخی غیر حکم دانسته اند و اطلاق هریک بر دیگری را اطلاقی مَجازی به شمار آورده اند و حکم را نه نفس تصدیق که لازمۀ تصدیق محسوب داشته اند و تصدیق را ملزوم حکم شمرده اند؛ دوم نظریۀ فخر رازی است که تصدیق را امری مرکب از چهار رکن تصور موضوع، تصور محمول، تصور رابطه و حکم دانسته است. این ارکان چهارگانۀ هریک جزء بنیادین تصدیق به شمار می آیند، بدین معنا که تصدیق، به مثابۀ کل و مرکّب از چهار جزء مذکور است.

جدول کلمات

قضا, قضا, فرمان, امر, داور

مترادف ها

brief (اسم)
حکم، دستور، خلاصه اخبار

attachment (اسم)
ضمیمه، الصاق، علاقه، وابستگی، حکم، دلبستگی، تعلق، دنبال

dictum (اسم)
قرار، حکم، رای، گفته، اظهار نظر قضایی

statement (اسم)
شرح، اعلامیه، اظهار، حکم، بیانیه، بیان، توضیح، عرضه داشت، تقریر، گفته، قطعنامه، قطعه نامه

edict (اسم)
فرمان قانون، حکم، فرمان، قانون

canon (اسم)
تصویب نامه، حکم، قانون شرع، معیار، دره عمیق و باریک، قانون کلی، مجموعه کتب

precept (اسم)
خطابه، پند، امر، حکم، فرمان، نظام نامه، امریه، قاعده اخلاقی

sentence (اسم)
قضاوت، حکم، رای، گفته، فتوی، فتوا، جمله

rule (اسم)
عادت، حکم، دستور، گونیا، رسم، قانون، ضابطه، فرمانروایی، فرمانفرمای، خط کش، قاعده، بربست

decree (اسم)
حکم، فرمان

verdict (اسم)
قضاوت، نظر، حکم، رای، فتوی، رای هیئت منصفه

mandate (اسم)
اختیار، حکم، تعهد، فرمان، قیمومت، وکالتنامه

commission (اسم)
انجام، ماموریت، حکم، هیئت، تصدی، فرمان، حق العمل، کمیسیون، حق کمیسیون

pardon (اسم)
گذشت، پوزش، حکم، بخشش، فرمان عفو، امرزش

fiat (اسم)
امر، رخصت، حکم، اجازه، حکمی

arbiter (اسم)
داور، حکم، قاضی، مصدق، منصف

ruling (اسم)
حکم، تصمیم، حکمرانی

warrant (اسم)
حکم، گواهی، سند عندالمطالبه

ordonnance (اسم)
وضع، حکم، سبک معماری، ترتیب، فرمان

statute (اسم)
حکم، قانون، اساسنامه، قانون موضوعه

commandment (اسم)
حکم، فرمان، دستور خدا

finding (اسم)
حکم، کشف، اکتشاف، یافت، یابنده، افزار

doom (اسم)
ضلالت، حکم، سرنوشت، فلک، محشر، سرنوشت بد، حکم مجازات

writ (اسم)
سند، حکم، نوشته، ورقه

ordinance (اسم)
امر، تقدیر، حکم، فرمان، ایین

rescript (اسم)
رساله، حکم، فرمان، دست خط، فتوای پاپ

فارسی به عربی

اجراء , ارتباط , انتداب , تفویض , جملة , خطابة , شریعة , عفو , قاعدة , قانون , محکم , مرسوم , مفوضیة , ملخص , موة , نظام , وصیة ، إرادة

پیشنهاد کاربران

حکم واژه ای عربی برابر فرمان است. در آبادیس برای برابر پارسی واژه امر آمده که پارسی نیست.
حکم: hokm دستوری است زبانی یا نوشتاری که با آن اقتدار آشکار می شود؛ و بر اساس اختیاری که فرد یا افراد دارند برای انجام دادن یا ندادن کاری برای همیشه یا موقت برای پیشبرد کارها و یا پیشگیری از آسیب ها یا
...
[مشاهده متن کامل]
زیان ها به دیگران می دهند به گونه ای که خود دستور دهنده یا دهندگان هم باید از آن پیروی نمایند و برای سرپیچی از آن مجازات تعیین شده است.

واژه حکم
معادل ابجد 68
تعداد حروف 3
تلفظ hokm
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی، جمع: اَحکام]
مختصات ( حِ کَ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی hakam
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی معین
رای
واژه حکم کاملا پارسی است چون در عربی می شود جملة این واژه یعنی حکم صد درصد پارسی است.
عجمنده عقب مانده
فرمان
راغب در مفردات خود می گوید: لفظ ( حکم ) در اصل به معنای منع به منظور اصلاح است ، و به همین جهت لگام حیوان را ( حکمة الدابة ) - به فتح حأ و کاف - نامیده و می گویند: ( حکمت الدابة بالحکمة حیوان را به وسیله حکمه ( دهنه ) منع کردم ) و نیز می گویند: ( احکمتها برای حیوان لگام درست کردم ) و همچنین طناب کشتی را ( حکمه ) نامیده می گویند: ( حکمت السفینة و احکمتها ) و شعر شاعر هم که گفته است : ( ابنی حنیفة احکموا سفهائکم ) به این معنا است که : ای قبیله بنی حنیفه افراد نادان و سفیه خود را لگام کنید.
...
[مشاهده متن کامل]

این کلمه وقتی به خدای تعالی نسبت داده شود، اگر در مسأله تکوین و خلقت باشد معنای قضای وجودی را که ایجاد و آفرینش باشد می دهد که مساوق با وجود حقیقی و واقعیت خارجی به مراتب آن است ، مانند آیه ( و الله یحکم لا معقب لحکمه ) و آیه ( و اذا قضی امرا فانما یقول له کن فیکون ) و به اعتباری میتوان آیه ( قال الذین استکبروا انا کل فیها ان الله قد حکم بین العباد ) را از این باب گرفت .
و اگر در تشریع باشد معنای قانونگذاری و حکم مولوی را می دهد، و به این معنا است آیه ( و عندهم التوریة فیها حکم الله ) و آیه ( و من احسن من الله حکما ) و لذا در آیه ( و جعلوا لله مما ذرا من الحرث و الانعام نصیبا فقالوا هذا لله بزعمهم و هذا لشرکائنا ) - تا آنجا که می فرماید - ( سأ ما یحکمون ) کسانی را که به خود اجازه تشریع و قانونگذاری را داده اند ملامت کرده .
و وقتی همین لفظ به انبیا ( علیهم السلام ) نسبت داده شود معنای قضا را که یکی از منصبهای الهی است و خداوند انبیای خود را به آن منصب تشریف و اکرام کرده افاده می کند، و در این باره فرموده است : ( فاحکم بینهم بما انزل الله و لا تتبع اهوأهم عما جأک من الحق ) و نیز فرموده : ( اولئک الذین آتیناهم الکتاب و الحکم ) . ( تفسیر المیزان )

واداشت /
هنجار. . . ساختار. . . فرمایش. . رای . .
حُکمیدن.
Warrant
معنی حکم: فرمان

حکم=فرمان
حکومت=فرمانروایی
حاکم=فرمانروا
امر، توقیع، دستور، رای، فتوا، قضاوت، داوری، فرمان، فرمایش، فرموده، منشور، مشیت، تقدیر، قضا، نظر، ابلاغ نامه، اجازه، جواز
الیس الله به احکم الحاکمین
موارد اجرا شده طبق ضوابط
حکم =دستور غیر تغییر مگر به زمان
واژگان دستوری و فرمایش و فرمان
پرماته یا پرماتی. . . . رخسار دیگری از واژه ی فرمان از کارواژه ی برساختگی پرماتیدن ( امرکردن، حکومت کردن ) .
پرماته ریشه ی سغدی که یکی از زبان های ایرانی میانه و پارسی میانه آمده و می توان جداشده های بسیاری از آن ساخت.
...
[مشاهده متن کامل]

پرماتگان؛پرماتیاری=امپراطوری, impire
پرماتیار=امپراطور، emperor
پرماتی یا پرماتشِ پَلمَسِه=حکم اتهام
پرماتانه=بطور مطلقا لازم و . . . .

امر
Proposition
بایستگی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)

بپرس