خریم

لغت نامه دهخدا

خریم. [ خ َ ] ( ع ص ) بی باک. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ).

خریم. [ خ ُ رَ ] ( اِخ ) نام آبی است در نزدیکی قادسیه. ( از معجم البلدان یاقوت ).

خریم. [ خ ُ رَ ] ( اِخ ) نام کتلی است میان بدر و مدینه که آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله دروقت رجوع به آنجا عبور فرمودند. ( از منتهی الارب ).

خریم. [ خ ُ رَ] ( اِخ ) ابن اوس بن حارثةبن لام طائی صحابی بود. ابن ابی حثیمه و بزار و ابن شاهین از طریق محمدبن منهب نقل کردند که او گفت : خریم بن اوس نقل کرد که در نزد رسول اﷲ بود و عباس به رسول خدا گفت من قصد دارم تا ترامدح کنم پیغمبر گفت بیاور مدح خود را که خداوند دندانهایت را نریزاند. پس عباس شعری خواند. طبرانی از او نیز نقل حدیثی می کند. ( از اصابه قسم اول ص 109 ).

خریم. [خ ُ رَ ] ( اِخ ) ابن ایمن صحابی بود. ( منتهی الارب ).

خریم. [ خ ُ رَ ] ( اِخ ) ابن فاتک بن الاخرم. او را خریم بن اخرم بن شدادبن عمروبن فاتک اسدی ، مکنی به ابوایمن و ابویحیی نیز می گویند. مسلم و بخاری و دارقطنی و غیر اینها می گویند او را صحبتی با پیغمبر بوده است بخاری در تاریخ خود می آورد که او بدر را دیده و دلیل این قول آن است که ابن سعد از قول شعبی می آورد که ایمن بن خریم روایت کرد که پدرم ( = خریم ) و عمم بدر را دیدند و عهد کردند که من با مسلمی جنگ نکنم ، محمدبن عمر می گویداین حدیث شناخته نشده است بعضی ها می گویند خریم بن فاتک و پسرش ایمن در روز فتح اسلام آوردند و ابن سعد نیز به این قول جازم است. ( از اصابه قسم اول ص 109 ).

فرهنگ فارسی

بن فاتک بن الاخرم . او را خریم بن فاتک اسدی مکنی به ابو ایمن و ابو یحیی نیز می گویند .

گویش مازنی

/Kherim/ آفتاب گیر در نور آفتاب – محل تابش خورشید – رو به آفتاب - گرمای آفتاب ۳نام مرتعی در حومه ی شیرگاه

پیشنهاد کاربران

بپرس