خشک

/xoSk/

مترادف خشک: پژمرده، زرد، بی طراوت ، بی آب، بی نم، کویر، برهوت ، یبس، یابس ، بی روح، بی عاطفه، سرد، متعصب، مقرراتی، غیرقابل انعطاف، انعطاف ناپذیر، نرمش ناپذیر

متضاد خشک: تر، باطراوت، خرم، شاداب، مرطوب، نوشکفته، آبدار، انعطاف پذیر

معنی انگلیسی:
arid, dry, withered, stiff, crisp, crispy, austere, crunchy, dusty, literal, matter-of-fact, mealy, poker face, rigid, sere, strait-laced, strange, unapproachable, waterless, dried, brainless, hollow, lifeless, prosaic, strict, severe

لغت نامه دهخدا

خشک. [ خ ُ ] ( ص ) مقابل تر. ( از برهان قاطع ). یابس و چیزی که تری و رطوبت نداشته باشد . ( از ناظم الاطباء ). یابس. بِسَر. ( یادداشت بخط مؤلف ). آنچه که در آن رطوبت و نم وجود ندارد. آب خود از دست داده. جاف. ضامل. هَشیم. ( منتهی الارب ). حَفیف. ( دهار ). جامد. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
آن روی او بسان یک آغوش غوش خشک
و آن موی او بسان یک آغوش غوشنه.
یوسف عروضی.
هم ببین خانه خاقانی را
که در این خانه چه خشک و چه تر است.
خاقانی.
تجفاف ؛ خشک کردن چیزی را. تجفیف ؛ خشک کردن چیزی را. جفاف ؛ خشک گردیدن جامه. ( منتهی الارب ).
- امثال :
خشک به خشک نمی چسبد ، نظیر؛ چاقو دسته خود را نمی برد.
- چوب خشک ؛ چوبی که هیچگونه آب نداشته باشد :
که یزدان چرا خواند آن کشته را
هم این چوب خشک تبه گشته را.
فردوسی.
چوب تر را چنانکه خواهی پیچ
نشود خشک جز به آتش راست.
سعدی.
- آهن خشک ؛ فولاد. ذکر. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- بخشک زدن ؛ بخشک برزدن ، خشکه گرفتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
از آنکه بر نتوان خاست از ره مرسوم
بخشک برزدم این عید با تو ای مخدوم
بدانکه از تر و از خشک بنده با خبری
بخشک برزدن عید گرددت معلوم
بخشک میوه تو عید مرا مبارک کن
که عید بر عدوت چون وعید خواهم شوم.
سوزنی.
- خشک استخوان ؛ استخوان بدون نانخورش دیگر، کنایه از غذای ناچیز و بی اهمیت :
نه من خوی سگ دارم ای شیر مردا
که خوشنود گردم بخشک استخوانی.
فرخی.
- دهان خشک ؛ دهانی که بر اثر تشنگی خشک شده باشد :
دل من پر از خون شد و روی زرد
دهان خشک و لبها پر از باد سرد.
فردوسی.
- سرفه خشک ؛ سرفه ای که خلطی ترشح نکند. قحاب. ( یادداشت بخط مؤلف ) : آن را که ارنب بحری داده باشند... سرفه خشک آید. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
- لب خشک ؛ لبی که بر اثر تشنگی خشک و ترکیده شده باشد :
چو هاروت و ماروت لب خشک از آنست
ابر شط و دجله بر آن بدنشان را.
ناصرخسرو.
لب خشک مظلوم گو خوش بخند
که دندان ظالم بخواهند کند.
سعدی ( بوستان ).
- معده خشک ؛ معده ای که یُبس شده است. معتقل.
- می خشک ؛ می بدون نقل و مزه ، بی آواز و ساز. ( یادداشت بخط مؤلف ) : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آنچه که رطوبت و نم نداشته باشد یابس بی نم مقابل تر مرطوب . ۲ - آنچه که فاقد آب باشد بی آب مقابل آبدار مرطوب . ۳ - گیاه پژمرده بی ثمر . ۴ - خالص سره زر خشک . ۵ - خسیس ممسک . یا خشک و خالی . فقط تنها : ((ببوس. خشک و خالی قناعت کرد ) )
نام شهری از نواحی کابل

فرهنگ معین

دماغ ( ~. دِ ) (ص مر. ) اندوهگین ، غمناک .
(خُ ) [ په . ] (ص . ) ۱ - بدون رطوبت و نم . ۲ - پژمرده . ۳ - متعصب ، بدون انعطاف و نرمی . ۴ - خالی از سبزه و گیاه . ۵ - آن چه که درونش آب نباشد، بی آب . ۶ - بدون ترشح طبیعی . ، ~ و تر با هم سوختن کنایه از: گناهکار و بی گناه به یکسان مجازات شدن .

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ خیس] فاقد رطوبت: دستمال خشک.
۲. بی آب: رود خشک.
۳. فاقد تازگی: سبزی خشک.
۴. فاقد ترشح طبیعی: دهان خشک، سرفهٴ خشک.
۵. فاقد نرمی: فنر خشک، بدن خشک.
۶. [مجاز] پژمرده (گیاه ): گل خشک.
۷. [عامیانه، مجاز] دارای حالت جدی و غیردوستانه: رفتار خشک.
۸. (بن مضارعِ خشکیدن ) = خشکیدن
۹. (اسم ) [عامیانه، مجاز] در حمام های عمومی، لُنگ بدون رطوبت و معمولاً تمیز.
۱۰. [قدیمی، مجاز] خالص، بی غش: زر خشک.
۱۱. [قدیمی، مجاز] لاغر.
۱۲. [قدیمی، مجاز] اندک.
۱۳. [قدیمی] خشکی، زمین.

فرهنگستان زبان و ادب

{arid} [علوم جَوّ] ویژگی منطقه یا اقلیم یا شرایطی که دارای رطوبت ناکافی و تبخیر بیش از بارش است

گویش مازنی

/Kheshk/ خشک

واژه نامه بختیاریکا

بَزگ؛ نَم بُر؛ رِزگ
کِر و کول؛ کول؛ سیخِه؛ هشک و کول

دانشنامه عمومی

خشک، [ ۱] خشکی[ ۲] یا بایر، وضعیت منطقه ای است که از نظر آب در دسترس به شدت کمبود دارد، تا حدی که این خشکی مانعی در جهت ریخت زایی حیات گیاهی و جانوری باشد. مناطق دارای آب و هوای خشک، بدون پوشش گیاهی هستند و به آن ها مناطق خشک یا بیابان می گویند. اکثر اقلیم های خشک در پیرامون منطقه مدارگان قرار دارند. این مناطق شامل بخش هایی از آفریقا، آسیا، آمریکای جنوبی، آمریکای شمالی و استرالیا است.
سرزمین خشک یا بایر، ویژگی سرزمین و منطقه ای است که بر اثر نبود آب یا کمبود بارندگی، امکان حیات گیاهی و جانوری در آن از بین رفته باشد. این اصطلاح معمولاً به آب وهوا یا به ناحیه ای گفته می شود که متوسط سالیانه باران آن کمتر از ۲۵۰ میلی متر باشد. بیشتر مساحت کرهٔ زمین خشک محسوب می شود. این محدوده شامل بیابان های گرم و خشک و مناطقی می شود که ریزش های جوی در آن پایین بوده یا سطح تبخیر آب بسیار بالا می باشد. علی رغم اینکه اصطلاح منطقه بایر بیشتر برای مناطق خشک گفته می شود، از دیدگاه اقلیم شناسی، مناطقی که در اثر سرمای بسیار شدید بدون پوشش گیاهی بوده نیز بایر معرفی می شوند، مانند قطب شمال و قطب جنوب.
توزیع خشکی در هر زمان عمدتاً نتیجه گردش عمومی اتمسفر است. گردش عمومی جو به طور قابل توجهی در طول زمان از طریق تغییرات اقلیمی تغییر می کند. به عنوان مثال، افزایش دما به میزان ۱٫۵ تا ۲٫۱ درصد در سراسر حوضه نیل طی ۳۰ تا ۴۰ سال آینده می تواند اقلیم منطقه را از نیمه خشک به خشک تغییر دهد و موجب کاهش قابل توجه زمین قابل استفاده برای کشاورزی شود. علاوه بر این، تغییر کاربری زمین می تواند تقاضا برای آب خاک و در نتیجه خشکی را افزایش دهد.
عکس خشک

خشک (قائنات). خُشک روستایی در دهستان سده بخش سده شهرستان قائنات استان خراسان جنوبی ایران است. بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۰ جمعیت این روستا ۶۵۳ نفر ( در ۲۹۲ خانوار ) بوده است. [ ۱]
عکس خشک (قائنات)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

یابس

مترادف ها

barren (صفت)
بی ثمر، عقیم، خنثی، خشک، نازا، بی حاصل، سترون، تهی

abstract (صفت)
مطلق، انتزاعی، مجرد، صریح، غیر عملی، بی مسما، عاری از کیفیات واقعی، خشک

dry (صفت)
خشک، بی آب، اخلاقا خشک، یابس

arid (صفت)
خشک، بی روح، بایر، بی لطافت، بی مزه

withered (صفت)
خشک، خشکیده، پلاسیده، پژمرده، چروک خورده، پژولیده

waterless (صفت)
خشک، بی آب

hollow (صفت)
خشک، پوچ، تهی، مجوف، مقعر، خالی، پوک، غیر صمیمی، توخالی، میان تهی، گودافتاده، بی حقیقت

sere (صفت)
خشک، خشکیده، پژمرده

thirsty (صفت)
خشک، مشتاق، بی آب، تشنه، عطش دار

droughty (صفت)
خشک، بی آب

jejune (صفت)
خشک، بی لطافت، بی مزه، تهی، بیهوده، نارس، وابسته به روده تهی

severe (صفت)
خشک، سخت، سخت گیر، شاق، شدید، عنیف

sec (صفت)
خشک، تلخ، ثانوی

brut (صفت)
خشک

husky (صفت)
خشک، پوست دار

فارسی به عربی

جاف , عطشان , قاحل , کلب الاسکیمو , متفتت , ملخص

پیشنهاد کاربران

ساکن و برجای، سرد و بی روح و مرده وافسرده و منجمد، بی آب و رونق، تهی وخالی، بی برگ و بی مایه، بی عزت و ارج و آبرو، بی میل و نامنعطف، شکننده و ضعیف
در اصل به معنای تهی و خالی و فقیر از هر چیزی
بی آب
بی نم
یبس
یابس
واژه خشک
معادل ابجد 920
تعداد حروف 3
تلفظ xošk
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [پهلوی: hušk]
مختصات ( خُ ) [ په . ] ( ص . )
آواشناسی xoSk
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع واژگان مترادف و متضاد
کردی جنوبی: وِشک wešk ، هِشک hešk
خشگ
از ریشه هندواروپائی سوس - sus یاخشگ در فارسی باستان اوشک uška ودر اوستا هش huš. و سانسکریت سوس. susa و در لاتین استروس austerus کدر انگلیسی برگشت های sear ، sere ، austere میباشند.
واژه خشک کاملا پارسی است چون درترکی می شود kuru در عربی می شود جاف این واژه یعنی خشک صد درصد پارسی است
منبع. https://lamtakam. com/dictionaries/motaradef_motazad/7325/خشک
خشک
در اوستایی به "خُشک" چنین می گفتند:
1 - "هوشکَ" به چمِ "خشک" ( هوشکو زمَ =زمینِ خشک )
( ن. ک رویه های 1604 - 1605 از "فرهنگ واژه های اوستا" )
2 - "هوش" به چمِ "خشک کردن، خشک شدن"
( ن. ک رویه 1603 از "فرهنگ واژه های اوستا" )
...
[مشاهده متن کامل]

3 - "هیشکو - پانسنو" به چمِ" غبار خشک، گرد خشک، خاک خشک"
( ن. ک رویه 1576 از "فرهنگ واژه های اوستا" )
نکته:دگرگونیِ آوایی ( خ/ه ) در اوستایی رواگمند ( =رایج ) بوده است.

کنایه از سرد شدن و بد رفتار کردن با کسی
واژه "خشک" برگرفته از فعل ترکی "قوروماق" یا "کوروماک " به معنی خشک شدن می باشد.
از این فعل ، فعل " قوروشماق" یا "کوروشماک " مشتق می شود که به یک معنا به معنی خشک شدن کامل ، خشک شدن تمام بخش ها و از دست دادن کل آب و رطوبت و محکم و سخت شدن و. . . می باشد
...
[مشاهده متن کامل]

از این فعل مشتق "قوروشوک" یا " کوروشوک" شکل می گیرد شکل می گیرد که به معنی به طور کامل خشک شده و خشک و سفت شده و. . . می باشد.
"کوروشوک" با تبدیل به خوروشوک و سپس به شکل "خورشک " و سپس با حذف حرف "ر" به شکل" خوشک" در آمده و سپس به شکل "خشک" تغییر کرده است.

خشک از ریشه خش میاد، نمونه های دیگر
خشک=خش ک ( پسوند نامساز، نمونه های دیگرش بزک، انگولک، جفتک، سرخک، متلک، ناخنک، مترسک، پرک، کپک، چشمک، سرک، نرمک، گرمک و. . . است )
خشم=خش ( خشن، زمخت، اخم ) م ( پسوند نامساز، نمونه های دیگرش زخم، اخم، شخم، تخم، مهم، لخم و. . . است )
...
[مشاهده متن کامل]

خشن=خش ( خشم، خراش ) ن ( پسوند نامساز )
خشخش
خاشخاش=خشخاش
خراش
خشاب=خش ( خراش، خشم ) اب ( پسوند نامساز شدن، نمونه دیگرش گواب ( جواب ) ، نواب، جوراب، کباب، کتاب، دولاب، مهراب، مرداب، گوراب ( خراب ) ، سراب، تناب، نوشاب، شاداب، پرتاب، آسیاب، سیراب )
خشت=برا لبه های تیزش از ریشه خش بهریده اند
خَش
روشنگری: در زبان پارسی سداها مهم نیستند و میتوانند بگردنند
مانند: خَش، خِشخِش، خُشک و. . .

پژمرده، زرد، بی طراوت، بی آب، بی نم، کویر، برهوت، یبس، یابس، بی روح، بی عاطفه، سرد، متعصب، مقرراتی، غیرقابل انعطاف، انعطاف ناپذیر، نرمش ناپذیر
خشک: با بی مهری
پیر دستش گرفت خشک به دست
عهد و میثاق کرد و پیمان بست
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 556 )
در معنی حقیقی به نظر می رسد خُشک : تحریف کلمه خشت به معنای قطعه’ گلین خشک شده باشد.
...
[مشاهده متن کامل]

در زبان ترکی به خشک قؤرو گفته می شود و قؤرود به معنی خشک شده که در فارسی همان کشک است که چکیده دوغ باشد که آن را در جلو آفتاب خشک کرده اند . قورغا یعنی گندم برشته شده . در زبان اویغوری به خشک قؤرغاق گفته می شود .

داداش dry یعنی مرطوب ببخشید ولی فازت چیه
خشک
معامله ایی در تهران
یابس
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس