خم شدن


مترادف خم شدن: دولا شدن، خمیده شدن، انحنا یافتن، خمیدن، خماندن، کج کردن، خمیده کردن

معنی انگلیسی:
angle, bow, bend, crook, give, lean, sway, turn, droop, to bend, to stoop

لغت نامه دهخدا

خم شدن. [ خ َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) دولا شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ). دوتا شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ). || کج شدن. منحنی شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ). خمیدن.

فرهنگ فارسی

دولا شدن دو تاشدن

مترادف ها

decline (فعل)
خرد شدن، کاستن، رد کردن، خم شدن، خمیدن، سقوط کردن، صرف کردن، تنزل کردن، نپذیرفتن، شیب پیدا کردن، مایل شدن، رو بزوال گذاردن

bow (فعل)
خم شدن، تعظیم کردن، سرتکان دادن، خم کردن، خمیدن، سر فرود اوردن، خمیده شدن، سجود کردن

lean (فعل)
تمایل داشتن، خم شدن، خمیدن، کج شدن، تکیه زدن، تکیه کردن، پشت دادن، پشت گرمی داشتن، متکی شدن، تکیه دادن بطرف

bend (فعل)
منحرف کردن، کوشش کردن، برگشتن، خم شدن، تعظیم کردن، خم کردن، خمیدن، کج کردن، دولا کردن، بذل مساعی کردن

be inclined (فعل)
خم شدن

stoop (فعل)
خم شدن، خمیدن، سر فرود آوردن، دولا شدن

sag (فعل)
خم شدن، از وسط خم شدن، شکم دادن، اویزان شدن، صعیف شدن

recline (فعل)
خم شدن، تکیه کردن، لمیدن، برپشت خم شدن یا خوابیدن

leant (فعل)
خم شدن، خم کردن

buckle (فعل)
خم شدن، باسگک بستن، دست و پنجه نرم کردن

wilt (فعل)
خم شدن، پلاسیده و پژمرده شدن

فارسی به عربی

ابزیم , اتکا , قوس , لحم بدون دهن , هبوط

پیشنهاد کاربران

بپرس