خواب رفتن


مترادف خواب رفتن: به خواب رفتن، خوابیدن، کرخ شدن، بی حس شدن دست، پا و

لغت نامه دهخدا

خواب رفتن. [ خوا / خا رَ ت َ ] ( مص مرکب ) خدر شدن. ( زمخشری ). بیحس شدن. سنگین و خدر شدن عضوی از اعضای تن. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- به خواب رفتن پای ؛ خواب رفتن پای. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- خواب رفتن پای ؛ خفتن پای. بیحس شدن آن بر اثر نرسیدن خون. سر شدن. کرخ شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- در خواب رفتن پای ؛ خواب رفتن پای.
|| خوابیدن. خفتن. بخواب شدن. در خواب شدن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - بخواب فرورفتن خواب شدن۲ ٠ - بیحس شدن ( پایا ) .
خدر شدن بیحس شدن

مترادف ها

sleep (فعل)
خوابیدن، غنودن، خواب رفتن، خفتن

فارسی به عربی

نوم

پیشنهاد کاربران

بپرس