خواستگاری کردن


معنی انگلیسی:
court, propose, woo, to act as a suitor, to ask for the hand of(a woman)in marriage

لغت نامه دهخدا

خواستگاری کردن. [ خوا / خا ک َ دَ ] ( مص مرکب ) طلب نامزدی کردن برای زناشوئی و عروسی. ( ناظم الاطباء ). طلب عروسی و زناشویی از دختری کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ). خواستگاری نمودن.

فرهنگ فارسی

طلب نامزدی کردن برای زناشوئی و عروسی طلب عروسی و زناشویی از دختران کردن .

مترادف ها

match (فعل)
وصلت دادن، تطبیق کردن، خوردن، خواستگاری کردن، جور بودن با، بهم امدن

suit (فعل)
وفق دادن، جور کردن، مناسب بودن، خواستگاری کردن، خواست دادن، لباس دادن به

husband (فعل)
جفت کردن، کاشتن، شوهر دادن، شخم زدن، باغبانی کردن، خواستگاری کردن

woo (فعل)
خواستگاری کردن، اظهار عشق کردن با، عشقبازی کردن با، جلب لطف کردن

فارسی به عربی

بدلة , تودد الیه

پیشنهاد کاربران

خواستگاری کردن و گاهی نامزد کردن دختر و پسر در گویش شهرستان بهاباد را طَلَبون کردن می گویند.
فلان دختر را برای فلانی طلبون کردند.
یا
فلان دختر و پسر عروسی کردند؟
نه، نامزد کردن، طلبون کردن.
Pop the question
Proposing

بپرس