خوچ

لغت نامه دهخدا

خوچ. ( اِ ) کله سر و فرق مرغان. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). || تاج خروس یعنی گوشت پاره ای که بر سر خروس است. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). در فرهنگ اسدی برای این معنی شاهد زیر از فردوسی آمده :
سپاهی بکردار کوچ و بلوچ
سگالیده جنگ و برآورده خوچ.
مرحوم دهخدا می گویند بهیچوجه این شاهد موافق این معنی نیست بلکه میتواند شاهد حریر سرخی باشد که بر گلوگاه نیزه بندند، و در تأیید آن این بیت را از عبدالواسع جبلی آورده اند :
مظفری که چو شمشیر برکشد ز نیام
رسد ز خوچ سپه خونشان به اوج زحل.
|| گل سرخی است که آنرا بستان افروز گویند. || گوسفند جنگی. || ترک و کلاه خود. || تیزی طاق ایوان. || حریر سرخی که بر گلوگاه نیزه بندند. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

قوچ

فرهنگ معین

(اِ. ) ۱ - تاج خروس . ۲ - ترک ، کلاهخود.

دانشنامه عمومی

خوچ (استان لهستان بزرگ تر). خوچ ( به لهستانی: Chocz ) یک روستا در لهستان است که در گمینا خوچ واقع شده است. [ ۱] خوچ ۱٬۷۰۰ نفر جمعیت دارد.
عکس خوچ (استان لهستان بزرگ تر)عکس خوچ (استان لهستان بزرگ تر)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

خوچ به تاج خروس نیز میگویند و ان ابریشمبن سرخ را هم برای همین خوچ گفته اند

بپرس