خیره

/xire/

مترادف خیره: پررو، سرکش، گستاخ، لجوج، پریشان خاطر، حیران، سرگشته، شگفت زده، مبهوت، متحیر، متعجب، ترسان، متوحش، ابله، احمق، نادان ، باطل، بیهوده، عبث، هرز، تاریک، تیره، مظلم

متضاد خیره: دانا، روشن

معنی انگلیسی:
impudent, bold, headstrong, astonished, dazzled, with wide open from surprise or admiration, [adj.] impudent, [adv.]staringly, intent

لغت نامه دهخدا

خیره. [ رَ / رِ ] ( ص ) بدخواه. بداندیش. نابکار. ( ناظم الاطباء ). ستمگر. آزاردهنده :
ای گمره خیره چون گرفتی
گمراهتری دلیل و رهبر.
ناصرخسرو.
|| سرکش. لجوج. بی پروا. جنگجو. غضب آلود. مستبد و خودرأی. سخن نشنو. گستاخ. شوخ. بی شرم. بی آزرم. بیجا. هرزه. ناهموار. رند. دلیر. ( ناظم الاطباء ). شوخ چشم. شوخ دیده. ستیزه کار. چشم سفید. خودسر. ستیهنده :
چرا بر دلت چیره شد خیره دیو
ببرد از دلت شرم گیهان خدیو.
فردوسی.
فرستاده را گفت رو بازگرد
بگویش که ای خیره ناپاک مرد.
فردوسی.
همان خیره بدخواه را گرچه خوار
که مار اژدها گردد از روزگار.
اسدی ( گرشاسبنامه ).
عمر پرمایه بخواب و خور بر باد مده
سوزن زنگ زده خیره چه خری بکلند.
ناصرخسرو.
با تو ز دست فلک خیره چه نالم از آنک.
خاقانی.
من بمیان این طرف اشک فشان شدم چو شمع
از سر آنکه خیره شد از سر ناز دلبرم.
عطار.
گمان بردمت زیرک و هوشمند
ندانستمت خیره و ناپسند.
سعدی ( بوستان ).
خیره گستاخانه هر جا دم نمی شاید زدن
ای بسا نخل جسارت کو خسارت داد بار .
- بچه خیره ؛ بچه پررو. بچه گستاخ.
- بچه خیره چشم ؛ بچه خیره. بچه شوخ. بچه گستاخ.
|| تیره. تاریک. ( ناظم الاطباء ) :
زیر ابر اندر آسمان خورشید
خیره همچون در آب تیره نهنگ.
فرخی.
- خیره شدن و خیره گشتن دل ؛ دل تنگ و تاریک شدن :
رخم بگونه خیری شده ست از انده و غم
دل از تفکر بسیار خیره گشت و دژم.
خسروانی.
کزین دیو دلتان چنین خیره شد
ز آواز او رویتان تیره شد.
فردوسی.
بسی دادمش پند و سودی نکرد
دلش خیره بینم دو رخساره زرد.
فردوسی.
که خیره شد دلم از جور گنبد ازرق.
خاقانی.
- خیره گشتن چشم ؛ چشم تاریک شدن. چشم قوت بینایی خود را از دست دادن :
سپه باز گردید چون تیره گشت
که چشم سواران همی خیره گشت.
فردوسی.
اگرآز بر تو چنان چیره گشت
که چشم خرد مر ترا خیره گشت.
فردوسی.
- دیده خیره گشتن ؛ چشم خیره گشتن. چشم تاریک شدن :
سپه را ز غم چشمها تیره شدبیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

نیکوکارتر، بسیارنیکوکار، برتروبرگزیده، بی پروا، گستاخ، لجباز، سرکش، بی شرم، فرومانده
( اسم ) گل همیشه بهار .
بنت عبدالرحمن از روات است

فرهنگ معین

( ~. ) [ ع . خیرة ] (ص . ) ۱ - نیکو، نیکوکار. ۲ - منتخب ، برگزیده . ۳ - کار نیک ، ج . خیرات .
( ~. ) (اِ. ) = خیرو. خیری : گل همیشه بهار.
(رِ ) (ص . ) ۱ - سرگشته ، شگفت زده . ۲ - لجوج . سرکش . ۳ - ناتوان ، سُست . ۴ - بیهوده ، دروغ .

فرهنگ عمید

۱. ویژگی حالت چشم هنگام بادقت نگاه کردن به یک چیز.
۲. (قید ) [مجاز] با حالت فرومانده از حیرت و شگفتی، باسرگشتگی، باحیرت: ملک در سخن گفتنش خیره ماند / سر دست فرماندهی برفشاند (سعدی۱: ۴۹ ).
۳. خیره کننده.
۴. [قدیمی] بی سبب، به بیهودگی: هر که تواند که فرشته شود / خیره چرا باشد دیو و ستور (انوری: ۶۵۴ ).
۵. (صفت ) [قدیمی، مجاز] بی پروا، گستاخ، سرکش، بی شرم: همه پیش من جنگجوی آمدند / چنان خیره و پوی پوی آمدند (فردوسی: ۱/۲۲۳ ).
۶. (اسم ) (زیست شناسی ) [قدیمی] = خِیری
* خیره شدن: (مصدر لازم )
۱. از روی حیرت و شگفتی به چیزی چشم دوختن.
۲. [قدیمی] حیران و متحیر شدن.
* خیره کردن (ساختن ): (مصدر متعدی )
۱. حیران و سرگردان ساختن.
۲. [قدیمی، مجاز] به شگفتی انداختن.

واژه نامه بختیاریکا

پِر؛ زِل؛ یَه ری؛ پیل؛ پیله؛ پِق؛ فِق

جدول کلمات

سرکش ، لجباز ، گستاخ

مترادف ها

brave (صفت)
بی پروا، دلیر، سرزنده، خیره، متهور، بی باک، عالی، غیور، بامروت، خیره سر، سرانداز، سلحشور، شجاع، دلاور، نترس، تهم، مرد، با جرات

bold (صفت)
جسور، بی پروا، دلیر، سرزنده، خیره، گستاخ، متهور، بی باک، باشهامت، خشن و بی احتیاط، چیره، غیور، بامروت، خیره سر، سرانداز، سلحشور

amazed (صفت)
خیره، متعجب، متحیر، سر در گم

stubborn (صفت)
خیره، ستیزه جو، ستیزه گر، ستیز گر، سرکش، ستیز جو، معاند، خیره سر، کله شق، سر سخت، لجوج، سمج

dazed (صفت)
خیره، ژولیده

insolent (صفت)
جسور، خیره، گستاخ، غراب، خیره چشم

impudent (صفت)
خیره، گستاخ، پر رو، خیره چشم، عاری از شرم، چشم سفید

disobedient (صفت)
خیره، شیطان، سرکش، سرپیچ، متمرد، نامطیع، عاصی، گردن کش، نا فرمان

self-willed (صفت)
خیره، خود رو، خیره سر، سرخود

puzzled (صفت)
خیره

فارسی به عربی

صامد

پیشنهاد کاربران

به جایی نگاه کردن
staring
چشم دوختن، نگاه خیره، نگاهِ تیز، متمرکز، مستقیم، چشمِ تنگ، تند
فارسی: تمرکز
انگلیسی: Focus
گستاخ و لجباز
خیره فروماندن
بربر، بر و بر
بی پروا . . گستاخ . . . لجباز

لجبازی، گستاخ
خیره:بیهوده
دکتر کزازی در مورد واژه ی " خیره" می نویسد : ( ( به معنی بیهوده است و در این معنی در شاهنامه کاربردی کهن و ویژگی ای سبکی. این واژه بر پایه ی هنجارهای زیباشناختی ، می باید در پهلوی هرگ hērag یا خرگ xērag بوده باشد . ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( مگر مردمی خیره خوانی همی؛
جز این را نشانی ندانی همی ! ) )
توضیح بیت: ( می باید در شناخت معنی انسان و چگونگی و چیستی او کوشید ) مگر آنکه انسانیت را بیهوده و بازیچه و کاری سرسری و سبکسارانه بدانند و نشانی جز این بیهودگی و بی پایگی برای آن نشناسند.
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 197 )

خیره در ایه 68 سوره قصص مطرح شده است الخیره به معنای اختیار داشتن هست و در این ایه میگه پروردگار تو هر چه بخواهد می افریند و بر میگزیند و آنان در مقابل خداوند ( نه اینکه خدا به آنها اختیار نداده ) اختیاری ندارند!! دقت شود!!!
نگاهی خیلی عمیق، نگاه کردن
سرگشته ، حیران ، فرومانده ✨✨
خِیَرَه:حق انتخاب، اختیار.
وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ. الأحزاب ( ٣٦ )
ﻭ ﻫﻴﭻ ﻣﺮﺩ ﻭ ﺯﻥ ﺑﺎ ﺍﻳﻤﺎﻧﻲ ﺣﻖّ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﻫﻨﮕﺎﻣﻲ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺭﺳﻮﻟﺶ ﺍﻣﺮﻱ ﺭﺍ ﻣﻘﺮّﺭ ﻛﻨﻨﺪ، ﺍﺯ ﺳﻮﻱ ﺧﻮﺩ ﺍﻣﺮ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﺭﺍ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﻛﻨﻨﺪ.
...
[مشاهده متن کامل]

خِیَرَه:اختیار شده، برگزیده، بهترین برگزیده، منتخب، انتخاب شده
اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا خِیَرَهَ اللَّهِ.
سلام بر تو ای محمّد بن عبد الله، سلام بر توی ای اختیارشده خدا.
خِیَرَه:خوبی ها
وَ اَسْئَلُکَ الْخِیَرَهَ فی کُلِ ّ ما یَکُونُ فیهِ الْخِیَرَهُ
و از تو خیر می خواهم در هرچه در آن خیر است

جلب کردن
احمق
نگاه طولانی
نگاه عمیق

نگاه زیاد

ترسان .
نادان.
احمق.
باطل.
ترسان، نادان، احمق، باطل
چشم دوختن نگاه عمیق
پرو
بی ادب
نادان
پرو
بی شعور
نادان

گستاخ
سرکش
نگاه عمیق
لجوج
نام دختر در زبان لری بختیاری به معنی ::خیر و برکت
Kaehrh
لجباز
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٩)

بپرس