داخلی
/dAxeli/
مترادف داخلی: اندرونی، داخله، درونی
متضاد داخلی: بیرونی، خارجی
برابر پارسی: درونی، خانگی
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
- استعمال داخلی ؛ خوردن و آشامیدن و حقنه ( در دوا ) .مقابل استعمال خارجی ، که اندرونی است. رجوع به داخلة شود.
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
مترادف ها
زمینی، محلی، داخلی، منطقه ای، ارضی
محرمانه، رمزی، مبهم، سری، داخلی، مشکوک، درونی
اصلی، چسبنده، ذاتی، داخلی، طبیعی، درونی، درون زاد، لاینفک، جبلی، فطری، غریزی، مادرزاد
داخلی، باطنی
داخلی، باطنی، درونی، ناشی از درون
داخلی، درونی، دور از مرز، دور از کرانه
داخلی، باطنی، خودمانی، درونی، تویی، روحی
داخلی، خانگی، درونی، زیر سقف
ذاتی، داخلی، باطنی، دین دار، درونی، معنوی، تویی
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
داخلی: نمایی است که در مکان سرپوشیده فیلمبرداری می شود ویکی ازکلمات راهنمایی است که بالای هرصحنه از " فیلمنامه" نوشته می شود ، مانند: داخلی، آپارتمان ، روز. ( اصطلاح سینمایی )
درونگانه