داربسر

لغت نامه دهخدا

داربسر. [ ب ِ س َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان حومه بخش سلدوز، شهرستان ارومیه. واقع در 22500 گزی شمال خاوری نقده و یکهزار و پانصدگزی شمال راه شوسه مهاباد به ارومیه. دامنه. معتدل مالاریائی. با 50 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات ، توتون و چغندر. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. ( فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

داربسر. [ ب ِ س َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان آختاچی بوکان ، بخش بوکان شهرستان مهاباد. واقع در دوازده هزارگزی باختر راه شوسه بوکان به میان دوآب. کوهستانی. معتدل و هوای آن سالم است ؛ 467 تن سکنه. آب آن از چشمه محصول آنجا غلات ، توتون ، حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. ( فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

داربسر. [ ب ِ س َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان کنگاور بخش کنگاور شهرستان کرمانشاهان. واقع در هفت هزارگزی شمال باختر کنگاور. کوهستانی. سردسیر.با 127 تن سکنه. آب از چشمه و فاضل آب و آب باریک. محصول آنجا غلات ، دیمی و آبی ، حبوبات. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. ( فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

پیشنهاد کاربران

پیشنهادمن پسونده خودم و دخترم داربسری به معنی درختی بر سر میباشد

بپرس