داستان شب دراز است وقلندر بیدار

پیشنهاد کاربران

داستان ضرب المثل شب دراز است و قلندر بیدار
درویش ( قلندر ) بینوایی که کارش کوچه گردی و بیابان نوردی بود در ضمن سیاحت به شهر بلخ رسید. چون آن جا را شهری بزرگ و پرنعمت و خوش آب و هوا دید، رحل اقامت افکند. هنوز مدتی از توطن او نگذشته بود که زنی اختیار کرد. چون شب زفاف رسید مشغول دعا شد که او را به نعمت خانه و زن و مال رسانیده است. زن هر قدر صبر کرد، دید درویش سخت مشغول راز و نیاز به درگاه بی نیاز است و به او نمی پردازد. لذا به به وی گفت: ای شوهر مهربان! دعا و نماز را از دستت نگرفته اند و برای این کار، وقت بسیار است. امشب تو وظیفه ی دیگری در پیش داری!شوهر گفت: ای زن، این قدر بی تابی نکن، “شب دراز است و قلندر بیدار!”

بپرس