دانه دان

لغت نامه دهخدا

دانه دان. [ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) تخم دان. ظرفی و جایی باشد که غله و دانه در آن کنند. ( برهان ). جای جو و گندم و غیره. کندو. کندوله. || زمینی راگویند که در آن تخم کاشته باشند. ( برهان ). || زمینی که در آن شاخهای درخت فروبرند تا سبز شودو از آنجا بجای دیگر نقل نمایند. ( برهان ). خزانه. موضعی که در آن تخم بسیار کاشته باشند تا چون نهال شود بجای دیگر برند و بنشانند و آنرا تخم دان نیز گویند. ( از انجمن آرا ). در عرف هند آنرا پیری خوانند. ( آنندراج ). || ( ص مرکب ) دانه دانه. ( برهان ). پریشان و پراکنده. ( برهان ). مخفف دانه دانه و لهذا به معنی پریشان و پراکنده هم مستعمل می شود :
بدسگال جاه تو بادا چو گندم کفته سر
چون کرنج دانه دان از دیدگان بگشوده اشک.
سوزنی.
خرمن مه را چو سوخت ز آتش تیغ آفتاب
خوشه پروین چو اشک ریخت فرو دانه دان.
سیف اسفرنگی ( از آنندراج ).

فرهنگ عمید

زمینی که در آن تخم گیاه ها یا دانه های درختان را بکارند که پس از سبز شدن به جای دیگر انتقال بدهند.

پیشنهاد کاربران

بپرس