دختر ترسا

پیشنهاد کاربران

دنیا فراز و نشیب فراوان دارد، حلقه ی گم شده ی زنجیر محنت تنم بودی و یا بارقه ی محبت برای روح خسته ام بودی. به ظاهر در خودنمایی و مهر ورزی شهره ی آفاقی
اما در دلدادگی و دلبری گاه کم می آوری. نکند سوهان روحی و مردم آزاری شیوه ی رندانه ی توست.
...
[مشاهده متن کامل]

زمان گذشت و باز هم چه ما باشیم یا نباشیم شب و روز می آیند و جایشان را به شبانه روز دیگر می دهند.
من دختر ترسا را زلیخای شیخ صنعان می دانم، که اول صنعان را به اسارت خود در می آورد و اورا در آبادیش زندان می کند. سپس بعد از شکنجه روحی آزادش می کند و شیخ صنعان با دعای خیر صالحان رستگار می شود.
دل سوخت و معمای مرموز ترا ندانستیم که با مایی یا با دگران

دختر ترسا! شیخ صنعان سرش به سنگ خورد و عقل پریده اش به سرجایش قرارگرفت. الان با خیال راحت حلقه ی ارادت شیخ صنعان را از دست و دلت بیرون کن، و حلقه ی ارادت به دیگران چون خودت
دختر ترسا! شکنجه ی روحی و عاطفی ای که از جانب مردم به جانم سرازیر می شود، اگر تحمل پذیری الگوهای شیعه۱۲ امامی نبود، تا کنون روزی هزار بار مرگ را تجربه کرده بودم. مدم بیکار کارشان سرک کشیدن در احوالات دیگران است. اگر در منزل هستی می گویند چرا در منزل است؟ اگر زیارتامامزاده ها می روی می گویند، چرا مُدام به زیارت این امامزاده ها می رود؟
...
[مشاهده متن کامل]

دختر ترسا دل ما در این شهر پوسیده شده است، و سخن نا نجیبان روزگار ما را از خویش بیزار نموده است. آه زدرد زمانه سینه ام سوخته و استخوانم کبود شده است.

ادامه؛
فریاد دخترها و پسرها که توان ازدواج کردن متعارف را ندارند، و اعتماد به نفسشان ضعیف شده، ب وجود نیاز به زندگی مشترک ، ولی هردو از هم وحشت دارند و هردو در فکر گرفتن امتیاز از همدیگر هستند. دنیای بدی شده ، ضعف اعتماد به یکدیگر و بنا نکردن زندگی بر صلح و اعتما د و عشق و یکرنگی همه باعث شده، که پایه ی ساختمان زندگی را بر بنیانی سست قرار دهند، و موج نفرت و جدایی و بدبینی زندگی مشترک را به بن بست کشاند.
...
[مشاهده متن کامل]

دختر ترسا کاش دنیا و نخبگان آن برای نجات بشریت کاری می کردند.

دختر ترسا! در زمان ما زیباییو لطائف و سیرتهای پاک به فراموشی سپرده شده است.
دخترترسا عشق مرده است . هر روز در خیابانها و درب منازل زنان و دختران با لباسهای آراسته به چشم می آیند. اما زیبایی آنها خریدار ندارد. جوانها میل به ازدواج و تشکیل خانواده ندارند، قدرت وتوان اداره ی زندگی ندارند. زنها دسته دسته در سر کار یا بر درب منازلشان اتحادیه ای تشکیل می دهند، گاه غیبت و گاه تمسخر و گاه با فضولی کردن در زندگی دیگران خود را سرگرم می کنند، مردان آنها بدنبال معیشت رمق دیدار محبت آمیز نداشته . خستگی و کوفتگی و اعصاب خوردی زندگی روزمره را به درون منزل می آورند. آنها شناسایی زیبایی ها و سخنان محبت آمیز را ندارند. دنیا غرق کشتار و بی رحمی و بی عاطفه گی شده است. فریاد دخترها و پسرها که توان ازدواج ساب
...
[مشاهده متن کامل]

دختر ترسا ! دنیا آنقدر ترازوی عشق راسبک و سنگین کرده، و تجربه و وتعلق و و تجاذب و تنفر و تلخ و شیرین نموده است، که عاشقان خود حیران و سرگردانند برخی را جنون و برخی را آواره ی
بیابان و جمعی را در غل و زنجیر ، و برخی را کشته، و گروهی را تارک الدنیا نموده است دنیا عشق را با تیغ ناکامی و شمشیر فراق دچار کرده است. عشق گاه مقدس است و آن را عشق ربانی گویند و عشق گاه نامقدس و آنرا هوای نفسانی و عشق شیطانی می نامند . دختر ترسا دنیای ما عاشق را ترسو و عشق را فلج وبیمار کرده است. آنقدر عقل حسابگر در کار و زندگی عشق و عاشق و معشوق چرتکه ی منفعت طلبی را به میان آورده است که سر عشق و عاشق راستین بی کلاه مانده است.
...
[مشاهده متن کامل]

دختر ترسا کاش زنده می شدی و از اعماق تاریخ برای مر گ عشق و عاشقی مرثیه می ساختی، و مویه می کردی. و با کلام نافذت عاشقان زنده را موعظه می کردی. کاش زندگی با عشق تداوم می یافت نه با غم.

دختر ترسا ، در زمان ما سرعت تغییرات به قدریاست که انسان از این همه تغییرات و گوناگون فکر کردن دختر وپسران جوان که احساسات عاطفی شدید امان مردم را بریده، که دخترها و پسرها بسیار بی ملاحظه و فن و فوت دور
...
[مشاهده متن کامل]
زدن همدیگر را آموخته اند. این عشقهای آبکی و نامقدس با عشق پاک و مقدس گذشته که وفا وقداستش بسیار بیشتز از عشقهای امروزبوده است که در واقع شنیدن کی بود مانند دیدن

دختر ترسا! با وجود آنکه تو در اعماق تاریخ جا گرفته ای، و دسترسی من برای دیدار چهره به چهره و در کنار همدیگر نشستن و با همدیگر سخن گفتن ممکن نیست . اما در همان تخیل پاک شاعرانه، به تو می گویم که در عالم
...
[مشاهده متن کامل]
خواب چه نصیحتگر و سخنور و حکیم و کاهن زبر دستی هستی. گذشت روزگار ، و سپری شدن عمر:پیر و شکسته ات کرده است، با این حال درد عشق و هجران را اگر خود نکشیده ای ، ولی زجر و شیفتگی و خواری شیخ صنعان ، برای رسیدن به وصالت را باتمام گوشت و پوست و استخوانت ، احساس کرده ای، در دل ایام زنان را نصیحت می کنی، تا مفهوم خونگرمی و عیر تصنعی رفتار کردن را به انها توصیه کنی، تا با محرمشان رفتار نیکو داشته باشند، اما آن زن میانسال که فقط یک بچه داشت ، به تو اعتراض کرد ، و گفت تو که آنقدر ناصح و دلسوز هستی چرا شیخ صنعان طلاقت داد، پس معلومه که تو خودت پاهایت در معرفت لنگ است. اما تو ناراحت نباش ما وظیفه داریم خوبی و اخلاق و ادب را به جامعه القا کنیم ، والبته با گفتن فضایل انسانی، امیداست خودمان نیز اصلاح شویم.

دختر ترسا! در عالم معنا گم نشده ای ، ولی از دید ما خاکیان فراموش شده ای ، در عالم روءیا سربند سیاهی به سر داشتی دلم فرو ریخت اما پنجره ی فاصله آنقدر بلند بود که من از دور سوال می کردم و تو گویا صدای مرا نمی شنیدی. عدالت حکم می کرد، پاسخ می دادی ولی غرور و یا غم مانع از رسیدن و تبادلل افکار شد .
دختر ترسا! دنیا و مافیها به چیزی نمی ارزد وقتی که نعمت سلامتی و امنیت و ارزانی خدشه دار شود. نرد عشق برای عاشقان سهل است، ولی آدمهای این زمانه خوی نامهربانی و خونریزی و بی عدالتیشان نسبت به گذشته فعال شده است . پرخاشگری و قلع و قمع خبر نگار و در خیابان و کوچه ، ودر ملاء عام آدم را می کشند. لبیک به شیطان و دوری ا ز خداوند عادل و وجدان سالم و عقل رشید و قلب سلیم و چشم بصیر در دنیا به عینه می بینیم. اکثر مردم گویی میت الاحیاء شده اند و در دنیا سالها می خوابند و هنگام مرگ بیدار می شوند که آن زمان سودی به حالشان ندارد.
...
[مشاهده متن کامل]

بی ربط نیست که پیامبر آخر الزمان؛" زیرکترین آدمها را کسی می داند که به یاد مرگ باشد. " مرگ یک حقیقت انکار ناپذیر است و ما را گریزی از آن نیست.
دخترترسا! دنیای وانفسایی است ، عشق و عاشقی معنیش تغییر کرده ، صدق و صفا و یکرنگی رخت بر بسته جامعه ی بشری بسان زرد آلوی رسیده ی اسیر تند باد شده، و گردباد نوادث در حال ضایع کردن نسل بشر است. نسلی که کار و تلاش و توکل و تقوایش از کشور جسم و جان کوچیده است. دل و دماغ نمانده دنیا طلبی بیشترین انگیزه ی زیستن شده ، و آنچه که بار معنوی دارد بازارش کساد است و همین کسادی بازار معرفت قدر عشق و عاشقی و صفا و مهربانی هم بی خریدار شده است و نمود آن در بازار مکاره ی دنیا کم رنگ است.
دختر ترسا عقلی هم فکر کنیم جهان نیازمند ناجی است . کشتی دنیا سوراخ شده و دارد بشریت را غرق و به کشتن می دهد. و به عبارتی اسب سمند دنیا کُمیتش لنگ شده است.
دختر ترسا تودر دل تاریخ به حق پیوسته ای خاطرت را مکدر کردم این وضع زمان و روزگار دنیای ما با این همه پیشرفت و کبکبه و دبدبه است.

دختر ترسا ! شما که در عمق تاریخ جا داری ، اهل ادب و وفا و تربیتی مخصوص خود بودی، اما برخی نمی ارزد که لقب دختر ترسا بگیرند، زیرا بسیار اخلاق چرت و مسخره ای دارند . حرف امروز و فردایشان یکی نیست دمدمی مزاج
...
[مشاهده متن کامل]
و بی وفا و دنیا طلب و خودشیفته و دارای مرض مازوشیسم هستند . من در رویا فقط دل به تو بستم که پاک و نجیب و از دل تاریخ زنده شدی، و باز به دل تاریخ اشتیاق رفتن و مُردن داری، من حیفم می آید ترا با عفریته های زمانه، مقایسه کنم. اصلا" حیف است که نام تو با نانجیبان دیو سیما گفته شود.

دختر ترسا! در زمانی که ما زندگی می کنیم دلها حکم سنگ پیدا کرده اند. انسان به راحتی آدم و همنوع خود را می کشد . آدمها و زن و شوهرها آنقدر از عدل و انصاف و قواعد پذیرفته شده ی زندگی دور شده اند که گاهی افراد از دست همدیگر قسی القلب و معتاد و قاتل و یامقتول می شوند. هر روز در صفحه ی حوادث روزنامه ها شاهد خبرهای تلخ و تکاندهنده هستیم. این بشر راست قامت ناخن پهن چه می کند؟ درحق همدیگر چه ناروها و کینه ها که روا نمی دارد.
...
[مشاهده متن کامل]

دختر ترسا توچه می دانی، که عشق و مهر ورزیدن قربانی عملکرد غلط ماشده است کسی دیگر عاشقی و مهر ورزیدن را به یاد ندارد . عاشقی و مهربانی بسان بوته ی خشکی شده اند ، که گرد باد حوادث آن را از بیخ وبن کنده و در هوا معلق نموده، تا تندر و طوفان بنیانکن لاشه اش را تیکه تیکه نماید.

دختر ترسا! زمانه سخت می گیرد برمردمانی که سختند و انعطافشان کم است. در جهان امروز هر کسی دستی بر آتش دارد و در رشته ای غور کرده باشد خودش مغبون و عملکردش برای خویش ضعیف است به همان عبارت و ضرب المثل قدیمی که ؛
...
[مشاهده متن کامل]

" کوزه گر از کوزه شکسته آب می خورد. "
دختر ترسا زندگی موهبتی الهی بود، که ما با بد بختی و نادانی ، و تلف کردن وقت و غفلت این سرمایه را به حراج گذاشتیم.
کاش زندگی را می فهمیدیم و فرق تخیل و واقعیت را نیز درک می کردیم. ماتنبلی را وحاشیه نشینی را بر گزیدیم. که هردو مورد تایید نیست. اما راه ها را بسته دیدیم و کاری که ما بلد بودیم مشتری نبود . ما کار کردیم و مزد درخور کار نگرفتیم. این است که مغبون و شکست خوردیم.

دختر ترسا ! عمر آدم محدود است هرگاه انسانی در غروب عمرش، خورشیدش به خاموشی می گراید و روز روشنش به شب تار مبدل می شود. در آن لحظه ، کودکی متولد می شود، و صبحدم عمرش را تجربه می کند. و این زاد و مرگ به
...
[مشاهده متن کامل]
عنوان سنتی در قاموس بشر جاری و ساری است . ما نیز از این قانون مستثنئ نیستیم و منتظر اجرای قانون خداوندیم. کاش قدر زندگی را می دانستیم ، و از وقتمان برای برای آباد کردن آخرتمان بهره می بردیم.

دختر ترسا! تو فرزند تاریخ یک ایل پر رمز و دازی ، ایل من و تو فراز و فرود زیادی به خود دیده است ، من با دیدنت در عالم معنا و خیال برتو دل بستم، شاید راز های هزاران ساله را برایت بگویم و درد دل ترا بشنوم . اما تو در همان عالم روءیا فرمودی مابسان شیشهها و پنجره های یک قطاریم با وجود هم تباری و هم سفری اما هیچگاه به هم نمی رسیم . درست فرمودی ، ما در سرنوشتمان پراکندگی و پریشانی موج می زند، پس بگذار مثل سایه در آب باشیم که سایه را آب روان باخود نمی برد . حکایت ما رویا و خیال است ، گویی با واقعیت و حقیقت فاصله ی زیادی دارد. ما را به بی وفایی و خیانت متهم نکن من فقط آرزو داشت از تو دختر ترسا حقیقت این تبار پراکنده را با دانستن خصایص و ویژگی هایشان بیشتر بشناسم. اما کوه ها شانه به شانه ی هم هستند ولی بندرت به هم می رسند . هر چند ضرب المثل گفته است:
...
[مشاهده متن کامل]

کوه به کوه نمی رسد
آدم به آدم می رسد

دختر ترسا! این روز ها روز امتحان شدن من است ، در دل تاریخ هر روز صدایم می کنی ، در این دنیا که ناپایداری و نقص جزو ذات اوست . حالا الفبای عشق را مشق کردن چه معنا دارد ، اگر از من می شنوی بیا و تمامش کن
...
[مشاهده متن کامل]
. دنیا به رسوایی عشق در برابر بدست آوردن دختر ترسا نمی ارزد . برو و با تنهایی خودت بساز ، که چاره ی کار پیران را دختر ترسا که در اوج نشاط است، دقیق نمی داند، و تو فقط با غذای روحت دمخور شو و از سیمین تنان بی وفا دوری گزین . این دستور خرد به دل دیوانه و عاشق است.


دختر ترسا !
اگر بخواهی حال مرا بپرسی ، دربین دو دنیا ی مختلف به اسارت در آمده ام . دلم طالب فردی است که با احساسات لطیف و عشق ذاتی به کمالات انسانی، دنبال رشد و تعالی بخشیدن به اطرافیان است . اما راه رسیدن به این زیبایی های فکری و عملی، به سادگی مهیا نیست، زیرا من چنین ذهن مجموع و حواس تاءثیر گذاری ندارم و در چنین یاری هم نمی بینم ، و خود نیز در طی این مسیر متعالی کم آورده ام. در سنت و زنجیر عرفها محکوم به سپری کردن زندگی روزمره هستیم. خیلی از ما آدمها دلمان طاقت تغییرات، را ندارد و در بیغوله ی سردرگمی و تردید وناتوانی در تکمیل سواد خویش دچار بی برنامگی شده ایم آدم امروز تنهاست . ما یکی از آنها هستیم عشق به پاکی داریم در عین حال دلمان هم درپیری کبوترش پر عشق می جنباند و دوست دارد به یاد آدم های جوان و فیلسوف منش و ادیب و شاعر مسلک با دلخواهی از تبار تاریخیش مشق عشق و کمال بنویسد . از طرفی نیز، آنکه مهیاتر است، حداقل روح پرواز را از خویشاوند دور ازمکان و زمان خویش گرفته است و اورا به خوبی درک نمی کند. با این حال دلم برایش تنگ شده است، اما نمی دانیم چکار باید بکنیم. افسوس که یار ما طفل است و دلدادی نمی داند. همانطور که ماهم با توجه به شرایط دشوارمان و تعلقات عرفی و هنجاری روزگارمان، توان سنت شکنی و ابراز عملی دیدار و بیان عریان خواسته مان را نداریم . افسوس که آزار دیدن و شکست خوردن جزو سرنوشت امثال من رقم خورده است.
...
[مشاهده متن کامل]

دختر ترسا! تو در اعماق دل ما جا کرده ای صورت خورشید وش و چشمان زیبایت حکایت از نگار گر زیبا آفرین دارد. آرام گام بر می داری، و لطیف لباس می پوشی و به نرمی و ادب سخن می گویی. دختر ترسادر این زمان شرم تاحدودی قربانی گستاخی شده است،

دختر ترسا! در عالم تخیل کودکی ترا مجسم می کنم که با گیسوانی شانه نکرده، و چشمانی زیبا و معصوم در میان گندم زارها و حاشیه ی تپه ها گلهای رنگارنگ همیشه بهار می چیدی تاآنها رادر کوزه ای سفالی ، در طاقچه قرار دهی. درود به روزی که متولد شدی و درود به زمانی که در روءیا در بین ایل به استقبالم آمد ی.
دختر ترسا از بس گذشت روزگار به سختی برما می گذرد فعلا" قلم بشکسته ایم و عقل ظاهری تعطیل کرده ایم فعلا" تا دل تاریخ بدرود
دختر ترسا! دریغ و درد که تو از اعماق تاریخ باستان آمدی و رسم و رسوم و آداب ما را نمی دانی. ما آدمهای این زمان در کنار زمختی روزگار لطایف و احساسات لطیف هم داریم منتهی کسی قدر و منزلتمان را درک نمی کند . امیداست دختر ترسا، به زمانه ما گشت و گذاری کنی و از زیر و بم حیات اجتماعی ما بیشتر آگاه شوی.
دختر ترسا! شیرین ارمن هم با همه ی زیبایی که خداوند در خلقتش به کار برده بود ، آنقدر اداء و ژست نمی گرفت. اما در زمان ما شبیه زمان فراعنه زنان و دختران به انواع حیل خود آرایی می کنند که تفاوت قائل شدن بین پیرزن از زن جوان بسیار دشوار است.
...
[مشاهده متن کامل]

دختر ترسا در زمان توهم که شیخ صنعان را نیمه جان کردی، زنان و دختران کمتر خود آ رایی می کردند . اما یاران دلخسته روزی چند بار در حسرت گلرخان طبیعی هستند

دختر ترسا! دلهای زمان ما گرچه در سینه ها جا دارند، ولی دلهای یک رنگی نیستند. سالها بر روی آنها کار شده تا عشق و عاطفه را فراموش کنند .
دختر ترسا! از دست من چیزی برنمی آید. عشق مرده است . عاشق اظهار عشق نمی تواند، ومعشوق هم از ترس درنقاب است.
دختر ترسا! در عالم خواب دیدم، که صورتت بسان گلبرگ گل محمدی آراسته بود، و با فریبایی خاصی لباس نویی در تن کرده بودی . با این که بدبیاری پنجساله ای داشته ای، اما صورت گلگون و روسری زیبایت نشان از امید به زندگی بود. چشمانت درشت تر شده بود و سرمه را در گوشه ی چشمت قابل ملاحظه بود. دربین جماعتی از دختران ایل بودی، و با هم سرودی دلنواز را با اشتیاقی تمام می خواندید.
...
[مشاهده متن کامل]

دختر ترسا! آدمی تشنه ی محبت است و عشق بدون محبت معنا ندارد.

دختر ترسا! شما تخیلی بودی که در ذهن آمدی، اما دختر ترسای شیخ َ صنعان ، واقعیت بود. و شیخ را مستاءصل کرده بود. کاش می شد ، دختر ترسا یی را تصور کرد که در مرامش خوار کردن معشوق جا نداشت. کاش. . .
دختر ترسا! شکوه تاریخی ترا در محفل فرشته خویان دیدم، از نجابت صورتت گل انداخته بود، از غمی که در بطن داشتی چشمانت التماس کمک می کرد، تو خودت در اعماق تاریخ یکسری مهارتها را با خود آورده ای، وبا این همه
...
[مشاهده متن کامل]
دانایی منتهی در بحث گفتمان بسان من بخت برگشته ناتوانی، غروری تواءم با شرم ترا احاطه کرده است و ستاره ی اقبالمان به سمت غروب و پایان آمال و آرزوها در حال افول است. کاش می شد، زمان را به عقب برد تا من به تو که ریشه در اعماق تاریخ ایلم داری، می رسیدم و از نگفته ها و آرزوها با توسخن می گفتم . چهل دوشانس زندگیت را نیز با هم مرور می کردیم به امید روزی که فهمیدن و درک مشتر ک را از آن نتیجه می گرفتیم.

دختر ترسا! دشمن ما انسانها همان هوای نفسمان است که در سینه ی سوخته یمان قرار دارد. دنیا سوز وگداز عشاق تاریخ را به ما رسانده است، ولی

دختر ترسا! دور و برما را با بلا پیچیده اند . زندگی نیم بندی وجود دارد، اما از در و دیوارش مرگ و غضه و استرس می بارد . دختر ترسای تاریخ؛ در محل ما مرگ و میر با سرعتی تمام ادامه دارد . ماموران و فرشتگان مرگ در دیار ماهم بدجوری خیمه زده است و صیادان زبر دستش تا بخواهی کشتار راه انداخته اند. مرگ خبر نمی کند . و دست قضا و قدرش هرجا بند شود ، گذشت در کارشان نیست. به قول مرحوم شهریار که دیرو ز سالروز مرگش بود در این باره می گوید؛
...
[مشاهده متن کامل]

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا ؟
دختر ترسا! شما که تخیل تاریخی ایل شیرین ارمن هستی، قدرت جواب دادن نداری، و من از بد حادثه در قدرت شاهین تیز چنگ که با عشق ناماءنوس است گرفتار شده ام. کاش در این اسارت ، راه چاره ای می داشتم. تا بسان کبوتر سبکبالی پر پروازم را در آسمان لاجوردی می گشودم ، آه. . .

دختر ترسا! در زمانهاری قدیم پیامبران گذشته و پیامبر آخر ین عالمیان وعده ی شهادت امام راستین ما را اعلام کرده اند که در روز عاشورایی پسر پیغمبر خدا راناجوانمردانه کشتند، و آتش براموالش زدند، ایشان و یاران با وفایش کشته شدند، ولی هدفش که احیا گری دین جدش بود، هیچگاه کشته نشد.
...
[مشاهده متن کامل]

خون جوشانش اباطیل و منحرفان را رسوا ساخت. واز آن روز تا روز قیامت مردم را برای نجات خویش از شر درخیمان و ستمگران زمانشان به جوشش و حرکت دعوت می کند . مکتب این امام بزرگ شیعه، همه ی ملل و نحل و پیروان ادیان مختلف را متاءثر کرده است. روحشان شاد و یادشان همواره گرامی و جاوید باد.
دختر ترسا کم کم شعورت به درک مشترک و مفاهمه ی دوجانبه می رسد. درعمق تاریخ ما را انتخاب کردی که هم کلامت باشیم و دنیای گذرا و ناپایدار را به کمک همدیگر سپری کنیم، شاید از سختی این دنیا پر فتنه و ماجرا سالم به مقصد برسیم حال که مقصدمان یکیست.

دختر ترسا! کاش می دانستی که مشکلات و نا کامی ها چگونه ما را در لاک خود فرو برده، که تخیل ودرعمق تاریخ رفتن را از یادم برده است. اگر دلم شوق مند بود ، به عشقت کبوتر دل را به پرواز در می آوردم تا بسان عقابی
...
[مشاهده متن کامل]
که پرنده رادرهوا شکار می کند ، خیال روی ترا در میان ابرهای امید می رساندم و پیراهنی سفید و برفی برایت هدیه می آوردم. آه که سخنان نامفهوم من چه دل آزارند . و توچقدر پر حوصله ای که از دل تاریخ سر راهم سبز شده ، و به این شطحیات گوش می دهی و گاه طاق ابرویت گره می خورد و صورت چون گلت خزان زده میشود. آه و صد آه که خرمن عمر برباد دادم، و سرمایه ام تاراج رفت.

دختر ترسا! در خیال تاریخی ام گفته بودی من و تو هم مقصدیم، اما توچه می دانی که من برپاهایم غُل و زنجیر تعلق چنان سنگینم کرده است، که توان راه رفتن با تو دختر زبر و زرنگ ایلیاتی را ندارم.
دختر ترسا! من مظلومتر از آن هستم که تو در ذهن و فکرت مرا می شناسی، آه که مقصد را در خیالم زنده کردی و من در این سن و سال مقصد آخر یعنی سفر به ابدیت را به ذهنم آورد، گرچه دستم خالی است و در این سفر دست پر از آذوقه و توشه ی راه لازم است.
...
[مشاهده متن کامل]

عبدالله وارسته زرسایی ٠٢:٠٥ - ١٣٩٧/٠٦/٢٦
دختر ترسا! هر روز وحشتناکتر از گذشته ی خیالات من هستی، در فراخنای زمان یکبار آشنا به چشمم می آیی و یکبار انگار غریبه ای هستی که اصلا" مرا نمی شناسی، با زبان تاریخ وگواه روزگار انت ، پشت به دیوار می کنی و چشم ها را برهم می گذاری و منکر تاریخمان میشوی، دلت را چون سنگ کرده ای و با وقاحت می گویی من هیچ صنمی با توندارم. ایل و طایفه و تبار ت را هم منکری . باشد که گذشت روزگار حقانیت مرا برایت ثابت کند ، و تو از اعماق تاریخ و دره هاز پر پیچ و خم سردر گمی و فاصله بیرون آورد. و نغمه ی بهار معرفت سر دهی و شکوفه های گیلاس را به نظاره بنشینی و دامنت را از گل محمدی پر کنی.
...
[مشاهده متن کامل]

آنگاه نفس عمیقی بکشی و رایحه ی خوش گل محمدی را در ششهایت ببری، شاید حالت جا بیاید، و از عصبانیتت کاسته شود. ما در عصری زندگی می کنیم که رباطها و گوشی های همراه و دریک کلمه تمام مصنوعات ساخت بشری، بشر را در تنگنا قرار داده اند و ذهن و فکر انسان بدانها مشغول است. گویی آنها ما را تسخیر کرده اند و برما امر و نهی می کنند، به تعبیر ضرب المثل ازماست که برماست.
ویا؛
ودس وُژم آگر نیام ای کِلِ وُژم
یعنی؛
بادست خودم آتش را بر وجود خودم بر افروختم
دختر ترسا! اینجا که آمدم کس راخبر نبود،
و آنجا که می روم ره دگر نبود
موج است در خروش
دریا بجنب و جوش
گر دانشی سزاست
دانا خدای ماست
ماشین فرامدرنیته ؛ ماشین قدرتمند و خطرناکی است، راضی و ناراضی را باخود همسفر می کند، چنان حساب شده و با سرعت عمل می کند، که انسان جز تسلم شدن ، واکنش موثری ندارد. و قدرت متوقف کردن آن راندارد چون گذر زمان در اختیار مانیست.
فرامدرنیته غول خطرناکی است که تنها وقتی ترا سوار ماشینت می کند عاقلان واقعی از او سواری می کشند و غافلان به اوسواری می دهند.
حکایت امروز اکثریت ما مصداق این سروده است؛
در کف شیر نر خونخواره ای
جز رضا و تسلیم کوچاره ای

دختر ترسا! هر روز وحشتناکتر از گذشته ی خیالات من هستی، در فراخنای زمان یکبار آشنا به چشمم می آیی و یکبار انگار غریبه ای هستی که اصلا" مرا نمی شناسی، با زبان تاریخ وگواه روزگار انت ، پشت به دیوار می کنی
...
[مشاهده متن کامل]
و چشم ها را برهم می گذاری و منکر تاریخمان میشوی، دلت را چون سنگ کرده ای و با وقاحت می گویی من هیچ صنمی با توندارم. ایل و طایفه و تبار ت را هم منکری . باشد که گذشت روزگار حقانیت مرا برایت ثابت کند ، و تو از اعماق تاریخ و دره هاز پر پیچ و خمسردر گمی و فاصله بیرون آورد. و نغمه ی بهار معرفت سر دهی و شکوفه های گیلاس را به نظاره بنشینی و دامنت را از گل محمدی پر کنی

دختر ترسا! دنیا پر از زخم هایی است که هیچگاه خوب نمی شوند و التیام نمی یابند. زخم زبا ن بدترین نوع زخم است و مانند زخم جسمی نیست که بعد از مدتی سالم شود. زخم سخن ؛دل را که جایگاه لطیفی است، چنان می خراشد که تاقیام قیامت سوز و گداز آن در هستی می پیچد. تورا می گویم که غرور سرتا پایت را زنجیر کرده، و خودراگم کرده ای.
...
[مشاهده متن کامل]

دختر ترسا! عشق جایگاه مقدسی دارد و نباید فضیلتهای آن را خدشه دار کرد. ترسای خیالی هم نباید بسان ترسای صنعان رسواگر طالبش باشد . از ما که گذشته ، ولی برای آیندگان باید مهرورزی را لااقل به وسیله ی قلم بر دفتر دلها حک کنیم و به عبارت بهتر؛ با تمام پاکی اش بنویسیم. اگر دلداده ها در کفویت بسر می بردند ، دفتر طلاق و خیانت و گناه و جنایت و فساد و تفرقه بسته می شد . اینها را نوشتم تا در کله ی ایلیاتیت به خاط بسپار. ی


یادی از تاریخ قبیله ی دختر ترسا
دختر ترسا ترا در اعماق تاریخ تبارمان، گوبی بر اسبی زیبا سوار شده ای، کم حرفی سردسیریت در دل کوهها و جنگلهای بلوط با آن قامت رعنا و چاه زنخی که بر گونه های چون ماهت داری، تبسمی ایلیاتی را تحویلم می دهی به جای سربند و لچک و گلبندیت ، شالی زیبا و چادری مشکی که به قول اجدادمان سیاهی بر سپیدی نقش بندد. و توبا این لباس و پوشش و حجابت تمام زیبایی های خدا را در قالب مادر جدت شیرین ارمن باخود به همراه آورده ای، اگر نظر مرا بخواهی روح شیرین گویی در تو دختر ترسا حلول کرده است ، اما چرا بحث حلول را پیش بکشیم ، در مبحث ژنتیک ، تو از نوادگان شیرین ارمن هستی، و آنقدر شفاف پوستی گویی بسان شیرین با شیر گوسفندان هر روز صبح حمام می کنی.
...
[مشاهده متن کامل]

دختر ترسا من به تونمی رسم ، ولی حقیقت زیبایی خداوندی ای که خدا به توهدیه کرده است برای تاریخ ایلت به یادگار می گذارم. اگر می دانستی چقدر ترا دوست دارم، به یاد دوران طفولیت، و رسم ناف بریدگی گویی سالهاست ترا می شناسم، و اکنون برایت افسانه های دل انگیزی را از تاریخ قبیله مان، در گوشت زمزمه می کنم. در کنار آن افق زیبای ایل و کوچ، ودر کنار سراب نیلوفر که جده ات شیرین ارمن در آن حمام می کرد، ودر کنار آن آب زلال و حاشیه ی آن که ابر های سپید به سمت کوههای بلند کرمانشاه در حال حرکت بودند توچون ماه رخشانی در نظرم تلاءلو می کردی. درود برخدایی که در این زمانه، زیبائیش را در تو دختر ترسا به ودیعه گذاشته است. و اکنون اینگونه رخشان و معصوم و با طراوتی.
عبدالله وارسته زرسایی


"چه باید نوشت"
دختر ترسا ! چطور بگویم وقتی برای اولین بار در خواب و خیال تصویر من هستم را به این وجوددرمانده و از عشق تهی، نشان دادی، و قیافه ی طناز ولی غمدیده ات را ملاحظه کردم، بسان درخت خشکی، جوانه زدم . و چراغ عشق جوانی را در وجودم مشتعل کردی، و چگونه بگویم و بنویسم که این محبت ساده به یک عشق و عاطفه ی آتشین تبدیل شد. واین آتش و جرقه و صاعقه در دل پاک و بیگناهم شعله ای خانمانسوز بر افروخت و صنعان وار راه راگم کردم . اکنون اگر به فریادم نرسی فردا دیر خواهد شد . چطور بنویسم که آن قیافه ی جذاب و طنازت در برابر نگاه های ساده و مقتدرت ، موجب می شوند که من در برابرت هیچ گونه مقاومتی نشان ندهم. و تسلیم محبت بی چون و چرای تو شوم.
...
[مشاهده متن کامل]

ای دختر ترسا!
اگر می دانستی به قول باباطاهر خاوه ای، وقتی خیال ترا در آغوش می گیرم، با شدت نفسهای گرم، گرمای وجودت را احساس می کنم. تو الان معشوقه ی یک شاعر آرزومندی، و عروس خیالی آرزوهای یک دل آشفته و پریشان.
عبدالله وارسته زرسایی

Ahmad Lotfi:
دختر ترسا ؛ وقتی سرزنده در اجتماع و جاهایی که باید دیده شوی ظاهر می شوی به یاد دلداده ی شیخ صنعان می افتم که در پنجره ی منزلشان دزدکی یا آشکار شیخ عاشق را نگاه می کرد. دیروز در قلب درمانگری و امروز در هیاءت دلبری ظاهر شده ای . به نظر می آید کششها ولو تخیلی هم باشد دوجانبه اند . یعنی دوستی ها و رد و بدل شدن عواطف قطعا" یکجانبه نمی تواند باشد.
...
[مشاهده متن کامل]

در دوستی ها و امیدواری ودل به آینده بستن هاهمه در پرتو میل و کششی عاطفی و انسانی و عشقی مقدس پا می گیرد. امیداست دل را برمحور صدق و صفا و حکمت جلی دهی.
عبدالله وارسته زرسایی

عبدالله وارسته زرسایی ١٣:٠٠ - ١٣٩٧/٠٦/٢١
دختر ترسا، شنیده ام که شما در منطقه ی سردسیر زندگی می کنید، مردمان سردسیری کم حرف و تو دار و سرد مزاجند. مردم سرد سیر خداوند خصلتی طبیعی به آنها بخشیده است که بامباحث و منابع مادی قابل قیاس نیست. و آن هوشمندی و خرد ورزی آنهاست. مغز وقتی خنکتر باشد بهتر و بیشتر فعالیت می کند. وگویا در سلامتی بیشتری است.
...
[مشاهده متن کامل]

دختر ترسا! عقل رشادی که خداوند نصیبت کرده ، ترا بر مشکلات، و درک کردن زیبایی ها غالب ، و فهیم خواهد کرد. دراین دنیای وانفسا عقل اگر حاکم و فرمانده بدن و احساسات شود، سعادتی ویژه بدست می آید.
عبدالله وارسته زرسایی
0 | 0

دختر ترسا، شنیده ام که شما در منطقه ی سردسیری ، مردمان سردسیری کم حرف و تو دار و سرد مزاجند. مردم سیر خداوند خصلتی طبیعی به آنها بخشیده است که بامباحث و منابع مادی قابل قیاس نیست. و آن هوشمندی و خرد ورزی آنهاست. مغز وقتی خنکتر باشد بهتر و بیشتر فعالیت می کند.
...
[مشاهده متن کامل]

دختر ترسا عقل رشادی که خداوند نصیبت کرده ، ترا بر مشکلات، و درک زیبایی ها غالب ، و فهیم خواهد کرد. دراین دنیای وانفسا عقل اگر حاکم و فرمانده بدن و احساسات شود، سعادتی ویژه بدست می آید.
عبدالله وارسته زرسایی

دختر ترسا چند وقتی است که از تو خبری نیست. دل در گرو آن ماه جبین درد آشناست، ولی گویی که غرورشاهانه اش نمی گذارد زیر پای خود را نگاه کند. ویا احوالی از دلسوخته اش بگیرد. کاش زمین شکل دیگری داشت ، تا همه ا ز حال همدیگر خبر می داشتند. و هیچ دردمندی در تمنا و اسارت دردمن دیگر نبود. در آستانه ی فصل خزانیم، و اندوه خریف بر دلهایمان سنگینی می کند.
...
[مشاهده متن کامل]



در این قرن دختر ترسا وفا را کشته اند
دل عشاق واقعی را با گناه پوشانده اند
اندرین شهر عشق را با تعصب کشته اند
هیچ دوهمتا جور نیستند، دلسوخته اند
مهر مه رویان ناز، با رنگ غم آغشته اند
این دل صد دله را با پیک ِبادافشانده اند
...
[مشاهده متن کامل]

دختر ترسا عمر آدم کوته و آمالش دراز
قدر عمر ت را بدان ای دختر مهوش ناز
عبدالله وارسته زرسایی
شطحیات تخیلی
تپشهای قلبم به یاد آشنایی نژادی و تاریخیمان، و آن زیبایی های سیرت و صورتت، که گلی بهشتی و جاودانه از خلقت خدایی است، سریعتر زده می شود. انسان که گل سرخ را می بیند به یاد صورت گلرخت می افتد، وچون صدای آب جویبار و نهر و آبشار را گوش می کند به یاد سخن روح نواز لکی و فارسی گفتنت می افتد. دیر همکلام و همدل خود را یافتم ، ولی ازراه دور دستش را می بوسم. وبدان تا ابد خواهانت بوده و هستم هرچند ممکن است دست تقدیر به شکلی دیگر رقم خورد. و دغدغه های زندگی مادی برای همیشه داغ هجرانت را بر دلم بگذارد
دختر ترسا در برابر صنع خدا که در خلقت توست، من تسلیمم و ازشوق حداقل کلامی و دیدن عکسهای چون ماهت صبر و شکیب و مقاومتم ضعیف شده، و صنعان وار در حال سقوطم، بین ما رشته ی محکم عقیدتی و فامیلی است، کاری نشودکه رنجهای پی درپی مرا از پا در بیاورد و قلمم بشکند و هوش از سرم بپرد هر از گاهی یادم کن و با کلام محبت آمیزی فاصله ها را کم ، و اشتیاق انسانی را افزون فرما
درکنار آدمها رد می شویم، وقتی معنی ز یبایی شناسی و درک خدای مخلوقات و طراوت گلگون جوانهایی مانند ترا ندانند، گویی میت الاحیا یند. اما من به شکوه عشق و کمالاتت قسم یاد می کنم که خداوند خوبیها را نصیبت می کند، و قدر این عظمت و زیبایی و پاکسیرتی که خداوند در وجودت به ودیعه نهاده است. بی پاسخ نخواهد گذاشت.
عبدالله وارسته زرسایی


در این قرن دختر ترسا وفا را کشته اند
دل عشاق واقعی را با گناه پوشانده اند
اندرین شهر عشق را با تعصب کشته اند
هیچ دوهمتا جور نیستند، دلسوخته اند
مهر مه رویان ناز، با رنگ غم آغشته اند
این دل صد دله را با پیک ِبادافشانده اند
...
[مشاهده متن کامل]

دختر ترسا عمر آدم کوته و آمالش دراز
قدر عمر ت را بدان ای دختر مهوش ناز
عبدالله وارسته زرسایی


دختر ترسا دلم با طره ات زنجیر کردی
توبا عشوه هایت عجب زمینگیر کردی
طعم عشقی کزدل ایلم برخیزد ندیدم
ای دختر ترسا تو بهاری، خزانت نبینم
عبدالله وارسته زرسایی

دختر ترسای زیبا، عمر زیبایی کم است
زندگی را خوب بسنجی، آه و دم است
آنچه داری گوهر انسانیت، با معرفت
دختری عالی سرشتی، بانشان آدمیّت
صدق و اخلاص و شعورت در زندگی
موجب فخر "لک" است درفلات ایزدی
...
[مشاهده متن کامل]

دختر ترسا هرچه داری از کمال معرفت
هدیه ی رب جلیل است، در وجودانورت
عبدالله وارسته زرسایی

Ahmad Lotfi:
دختر ترسا جهانی لایقی
دختر ترسا ، ترسم که از راه درم کنی
از خواندن و از نوشتن ، بیزارم کنی
ای مه سختی کشیده توجهانی لایقی
هم صاحب کمال و هم صاحب جمالی
صد درودم برتو بادا زین نجابت گلعُذار
شیفته ی دین خدا و با صلابت کامگار
عبدالله وارسته زرسایی

دختر ترسا
دختر ترسا ترا دیدم و ایمان از دلم رفت
کلامت را که بشنیدم، هوش از سرم رفت
رخ چون ماه تو که از شیرین نشان دارد
هزاران عاشق زار درخاکِ لکستان دارد
عبد الله وارسته زرسایی
عبدالله وارسته زرسایی ١٢:١٤ - ١٣٩٧/٠٦/١٩
ای سرخ عیار تو وارث چند ایلی
توشاهزاده ای و از نسل شیری
دروصفت چه بگویم گل احمر
تو شیرین وشی سیب صنوبر
چشم معصومت آسمان ازرقی
روح پاکت گویی از جنس پری
...
[مشاهده متن کامل]

صورتت زیبا بسان قرص ماه
هرچه من گفتم تو از آنها سری
خوش درخشیدی تو ماه انوری
درمیان حوریان افسر و زیباتری
عبدالله وارسته زرسایی


این سرخ عیار تو وارث ایلی
توشاهزاده ای، ازنسل شیری
دروصفت چه بگویم گل احمر
تو شیرین وشی سیب صنوبر
چشم معصومت آسمان ازرقی
روح پاکت گویی از جنس پری
صورتت زیبا بسان قرص ماه
هرچه من گفتم تو از آنها سری
...
[مشاهده متن کامل]

خوش درخشیدی تو ماه انوری
درمیان حوریان افسر و زیباتری
عبدالله وارسته زرسایی
سرگشته روزگار
از دل من که دلهره بر خیزد
نم نم اشک از دل شبنم ریزد
من حبابی در دل یک جویبارم
بی سروسامان، بی کس وکارم
سرگشته روزگار و آواره ی دلم
خوشا آسایشی که دمی آسایم
( یکشنبه شب ۲۵ مهر ۱۳۷۸ )
عبدالله وارسته زرسایی
دختر ترسا چه داند حال ما؟
که بپرسد حالی از احوال ما؟
ما اسیر یم، او صیاد جان ما
جان ما را کی ستاند خان ما
عبداله وارسته زرسایی
دوچشم دختر ترسا چون نور رخشانند
تجلی بخش دلند و چون نور الانوارند
من به قربان چشمان چون خورشیدش
که تجلی می کنند بر صورت مهشیدش
عبدالله وارسته زرسایی
الا ای دختر ترسا که قلبم را سوزانی
به فکرمحشر باش ای دختر روحانی
با دل روستایی در منزل خود زندانی
پیام دادی "من هستم" یک دختر دلفانی
دلم را فرو ریختی با آن پیکر مهتابی
مرا دریاب که شده ام رسوای اخلاقی
عبدالله وارسته زرسایی

دختر ترسا ، برگرفته از داستان شیخ صنعان است. این دختر دل شیخ را می رباید و شرطهای سنگینی برای رسیدن به وصالش می گذارد، شیخ تا حدودی تایم می شود یاران و شاگردانش به حرم رسول الله متوسل می شوند و شیخ به راه هدایت و سعادت توبه نایل می شود .
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٩)

بپرس