در اویخته

/darAvixte/

لغت نامه دهخدا

( درآویخته ) درآویخته. [ دَ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) آویخته. آویزان. معلق : ماری دید در گردن همای پیچیده و سرش درآویخته. ( نوروزنامه ). تو گفتی خرده مینا بر خاکش ریخته است و عقد ثریا از تاکش درآویخته. ( گلستان ). تَکعنش ؛ درآویخته شدن پرنده دام. ( از منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

( در آویخته ) آویخته آویزان معلق

پیشنهاد کاربران

مرا جان به مهرش برآمیخته
نه خاطر به مویی درآویخته
�سعدی�
آویزان، معلق

بپرس