در دم

/dardam/

مترادف در دم: آنی، بلافاصله، فوراً، فی الفور

معنی انگلیسی:
express, immediate, instantaneous, on-the-spot, immediately

لغت نامه دهخدا

دردم. [ دَ دَ ] ( ق مرکب ) فوراً. فی الفور. درزمان. درساعت. دروقت. همان دم. حالی. بی درنگ. برفور :
نگون اندرآمد شماساس گرد
بیفتاد بر جای ودردم بمرد.
فردوسی.
برون رفتم از جامه دردم چو شیر
که ترسیدم از زجر برنا و پیر.
سعدی.

دردم. [ دِ دِ ] ( ع ص ) زنی که به شب آمد و رفت نماید. || ناقة دردم ؛ شتر ماده کلان سال ، و میم آن زائد است. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ویا ماده شتری که دندانهای او به «دردر» و ریشه آن رسیده باشد. ( از منتهی الارب ). و رجوع به درداء شود.

فرهنگ فارسی

بی درنگ هماندم در زمان فورا .

فرهنگ معین

(دَ دَ ) (ق مر. ) بی درنگ ، همان دم ، در زمان ، فوراً.

فرهنگ عمید

در حال، فی الحال، فوری، فوراً، بی درنگ.

واژه نامه بختیاریکا

جا به دم

پیشنهاد کاربران

اندرزمان. [ اَ دَ زَ ] ( ق مرکب ) در همان زمان. درهمان دم. فوراً. بی درنگ. فی الفور. ( از یادداشتهای مؤلف ) :
چوبیننده دیدارش از دور دید
هم اندرزمان زاو شود ناپدید.
فردوسی.
هم اندرزمان طوس را خواند شاه
...
[مشاهده متن کامل]

بفرمود لشکر کشیدن براه.
فردوسی.
بدان تا فرستد هم اندرزمان
به مصر و به بربر چو باد دمان.
فردوسی.
زواره بیامد هم اندرزمان
بهومان سخن گفت از پهلوان.
فردوسی.
بگفت این و با گرز و تیر و کمان
سوی ببر جستن شد اندرزمان.
( گرشاسبنامه ص 55 ) .
خواستم گفت خاکپای توام
عقلم اندرزمان نصیحت کرد.
سعدی.

همان دم
آناً

بپرس