درمه

لغت نامه دهخدا

( درمة ) درمة. [ دَ رَ م َ / دَ رِ م َ ] ( ع ص ) درع درمة؛ زره تابان و نرم و فراخ. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) خرگوش. ( منتهی الارب ). أرنب. ( اقرب الموارد ).
درمه. [ دُ م َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان چهاردولی بخش قروه شهرستان سنندج. واقع در 35 هزارگزی جنوب باختری قروه و 3هزارگزی شیروانه ، با 220 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان چهار دولی بخش قروه شهرستان سنندج واقع در ۳۵ هزار گزی جنوب باختری قروه و ۳ هزار گزی شیروانه

گویش مازنی

/dareme/ گاو بی صاحب و گمشده ای که وارد گله شود

پیشنهاد کاربران

بپرس