دردچین

لغت نامه دهخدا

دردچین. [ دَ ] ( نف مرکب ) دردچیننده. چیننده درد. آنکه درد را برمیدارد. ( ناظم الاطباء ). مونس و غمخوار. ( آنندراج ). کسی که آرزو کند درد و بلای کسی دیگر بدو اصابت کند و فدای او گردد. غمخوار و دلسوز :
بدین آسمانی زمین توام
ز چینم ولی دردچین توام.
نظامی.
|| علاج کننده درد. ورجوع به درد چیدن شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - علاج کننده درد . ۲ - عاشقی که آرزو کند درد و بلای معشوق بدو سرایت کند و فدای او گردد .

فرهنگ عمید

۱. آن که یا آنچه درد را بردارد و برطرف سازد، علاج کنندۀ درد.
۲. دلسوز و غم خوار.
۳. کسی که از فرط مهر و محبت آرزو کند که درد و مرض محبوبش به جان وی افتد و بلاگردان او شود: بدین آسمانی زمین توٲم / ز چینم ولی دردچین توٲم (نظامی۶: ۹۹۹ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس