در پی

/darpeye/

معنی انگلیسی:
after

لغت نامه دهخدا

در پی. [ دَ پ َ / پ ِ ] ( حرف اضافه مرکب ) در پس. در عقب. ( آنندراج ). در دنبال. در اثر. ( ناظم الاطباء ). بر اثر: عَقر؛ در پی شکارافتادن. ( از منتهی الارب ). || پیاپی : متکاوس ؛ در پی آمدن چهار حرکات به اجتماع دو سبب ( در فن عروض ). اقتصاص ، اقصاص ؛ در پی قصاص شدن. تعجس ؛ در پی کاری شدن. تقفیة؛ در پی فرستادن. ( از منتهی الارب ).
- در پی داشتن ؛ اتباع. اعقاب. اقفا. تتبیع. تعقیب.
- در پی رفتن ؛ تقضض. تقفی. قَت . ( از منتهی الارب ).
- در پی کردن ؛ تعاقب کردن. از پس کسی رفتن. ( ناظم الاطباء ). تعقیب. عقاب. معاقبة. ( از منتهی الارب ).
- در پی کننده ؛عقیب. معاقب. ( از منتهی الارب ). || لازم. مهم. ( ناظم الاطباء ).، درپی. [ دَ ]( اِ ) درپه. درپین. دربه. دربی. پینه و پیوندی که برجامه دوزند. ( برهان ). اگرچه اصل آن درپی بوده ، به فتح بای پارسی ، اکنون به کسر، با اعمی و موسی قافیه کنند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). رقعه. ( از منتهی الارب ).وصله. و ژنگ. پاره : جئة؛ درپی کفش. ( منتهی الارب ).
- درپی پذیر ؛وصله بردار. ( یادداشت دهخدا ).
- درپی پذیرفتن ؛ قابل وصله و پینه بودن. ( ناظم الاطباء ) :
سیه گلیم خری ژنده جل و پشماگند
که ژندگیش نه درپی پذیرد و نه رفو.
حکیم سوزنی ( از آنندراج ).
انعشاش ؛ درپی پذیرفتن پیراهن. ( از منتهی الارب ).
- درپی خواه ؛ وصله خواه. جامه کهنه و پاره که لازم است آنرا وصله کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ): ارقعالثوب ؛ درپی خواه شد جامه. تلدم ؛ درپی خواه گردیدن جامه و موزه. ( از منتهی الارب ).
- درپی دوختن ؛ وصله کردن :
گر بدرد ز برق آن ژنده
درپی از مهر و مه بر آن دوزم.
حکیم اورمزدی ( از آنندراج ).
- درپی زدن ؛ وصله زدن. وصله کردن :
سلطان اولیا دید قد تو در طریقت
از جامه خضر زد بر جامه تو درپی.
سیف اسفرنگی ( از آنندراج ).
- درپی کردن ؛ وصله کردن. وصله زدن. پینه دوختن. رقعه دوختن. پاره زدن : الباد، تلبید، تلدم ، تلدیم ، ردم ، صلة، وصل ؛ درپی کردن جامه را. فرطمة؛ دوختن بینی موزه را و درپی کردن. ( از منتهی الارب ). فشاغ ؛ چرم پاره ای که از آن مشک را درپی کنند. نفابة؛ درپی کردن موزه را. ( از منتهی الارب ).
- درپی کرده ؛ وصله شده. رقعه دوخته. پیوندبست. پینه زده : مرقع، متنصح ؛ جامه درپی کرده و نیکو دوخته. مقبل ، مقبول ، همل ؛ جامه درپی کرده. هدم ؛ جامه کهنه درپی کرده. ( منتهی الارب ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) پینه وپیوندی که بر جامه دوزند تکهای که بر پارگی پارچه دوزند .
در پس در عقب در دنبال در اثر

فرهنگ معین

(دَ ) (اِ. ) پینه ، وصله ، تکه ای پارچه که بر پارگی جامه دوزند.

فرهنگ عمید

تکۀ پارچه ای که بر پارگی جامه بدوزند، پینه، پاره: سیه گلیم خری ژنده جل پشم آکند / که ژندگیش نه درپی پذیرد و نه رفو (سوزنی: ۸۰ ).

مترادف ها

after (حرف اضافه)
در صدد، در پی، پشت سر، مابعد، در جستجوی

فارسی به عربی

بعد

پیشنهاد کاربران

در پی داشتن یعنی دنباله داشتن، پیامد داشتن ، حاصل داشتن ، نتیجه داشتن
in the aftermath of
درپی
دنبالِ . . . . . . ، به دنبالِ . . . . . . . . .
در پی =به دنبالِ
در جست و جوی ، به دنبال
به دنبال

در پی عدد ۱ ؛ عدد ۲ می اید
در پی قبل از کلمه می اید و قید مکان است و مترادف ان نیز بر اثر ؛به دنبال ؛ بعد از ؛ است
البته ترکیب 《《 بلافاصله در پی》》 یعنی دقیقن بعدیش اما در پی می تواند بعدیش نباشد
مثلا در پی عدد یک عدد ۵۵۵۵ می اید اما بلافاصله نه

بپرس