دستگی

لغت نامه دهخدا

دستگی. [ دَ ت َ / ت ِ ] ( حامص ) حالت و چگونگی دسته بودن. || ( اِ مرکب ) کنایه از همدست وممد و معاون. ( آنندراج ). || پوستی که بجهت نشاندن باز و شاهین و جز آن بر دست کشند، از عالم بهله. ( آنندراج ). بهله. دستکش چرمی که بازدار بر سر دست کشد تا باز بر آن نشیند. || پوستی که افراد معاملات ضروری در آن نگاهدارند و هر وقت همراه ایشان می باشد. ( آنندراج ). دستک. رجوع به دستک شود.

فرهنگ فارسی

حالت و چگونگی دسته بودن . یا کنایه از همدست و ممد و معاون .

پیشنهاد کاربران

در ژنتیک به تعداد دسته های کروموزوم هایی که با هم جور هستند، گفته می شود.
به آن پلوئیدی نیز گویند.

بپرس