دعوی

/da~vi/

مترادف دعوی: ادعا، خواسته، مدعی

برابر پارسی: کشمکش

معنی انگلیسی:
claim, action, case, cause, suit, allegation, pretension

لغت نامه دهخدا

دعوی.[ دَع ْ وا ] ( ع مص ) مصدر دُعاء است در تمام معانی. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به دعاء ( در معنی مصدری ) شود. خواندن. خواستن : فما کان دعواهم اًذ جأهم بأسنا اًلا أن قالوا اًنا کنا ظالمین. ( قرآن 5/7 )؛ پس چون عذاب ما بر آنها آمد درخواستشان نبود مگر آنکه گفتند ما ستمکار بودیم. دعواهم فیها سبحانک اللهم و تحیتهم فیها سلام و آخر دعواهم أن الحمد رب العالمین. ( قرآن 10/10 )؛ خواندنشان در آنجا [ در بهشت ] سبحانک اللهم است و درودشان در آنجا سلام است و آخرین خواندنشان الحمد رب العالمین است. فمازالت تلک دعواهم حتی جعلناهم حصیداً خامدین. ( قرآن 15/21 )؛ پس پیوسته آن ندا و خواندنشان بود تا آنان را درویده بمرگ و فرومردگان قرار دادیم.

دعوی. [ دَع ْ وا ] ( ع اِمص ) اسم است از «ادعاء»، والف آن تأنیث راست بنابراین غیرمنصرف می باشد. ( از اقرب الموارد ). خواهانی. ( منتهی الارب ). آنچه خواسته شود. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). خواسته شده. ( آنندراج ).زعم. ( ترجمان القرآن جرجانی ). مشتق از دعاء است به معنی طلب. ( از تعریفات جرجانی ). ج ، دَعاوی ̍، دَعاوی ( دَعاو )، و سیبویه جمع دومی را ترجیح داده ، بخصوص هنگام اضافه به ضمیر چنانکه گویند دعاویک و دعاویه و نگویند دعاواک و دعاواه. ( از اقرب الموارد ). || در اصطلاح شرعی ، گفتاری است که انسان بوسیله آن اثبات حقی را بر غیر طلب می کند. ( از تعریفات جرجانی ). گفتاری است که انسان بوسیله آن ایجاب حق خود رابر غیر قصد می کند، و اقرار عکس آن است. و نزد فقها،عبارتست از خبر دادن نزد قاضی یا حکم بر حقی که برای اوست علیه غیر و در حضور غیر. و اگر این خبر دادن نزد قاضی یا حکم نباشد و یا در حضور غیر نباشد، آنرادعوی نمی نامند. خبر دهنده را مدعی گویند و آن غیر را مدعی علیه. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به همین مأخذ شود. این لغت در تداول فارسی زبانان غالباًدَعوی با الف ممال تلفظ میشود. رجوع به دعوی شود.

دعوی. [ دَع ْ ] ( ع ، اِمص ، اِ ) ممال از دَعْوی ̍. ادعا. ( ناظم الاطباء ). دعوی را غالباً مقارن با معنی می آرند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). دعوی مقابل معنی ، یعنی حقیقت و باطن آنچه ادعا شده است می آید :
یکی مرد آمد [ زردشت ] به دین آوری
به ایران به دعوی پیغمبری.
دقیقی.
پای بیرون منه از پایگه دعوی خویش بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

خواستن، خواندن کسی را، ادعاکردن، خواهانی
۱ - ( مصدر ) ادعا کردن چیزی را بخود بستن . ۲ - خواستن . ۳ - ( اسم ) ادعائ . ۴ - نزاع ستیزه پرخاش : [[ دعوای عجیبی اتفاق افتاد ]] . ۵ - دادخواهی تظلم داوری : [[ دعوی به قاضی بردند ]] جمع دعاوی .
نسبت است به دعوه .

فرهنگ معین

(دَ ) [ ع . ] (مص م . ) ادعا کردن ، خواستن .

فرهنگ عمید

۱. ادعای علمی یا هنری.
۲. ادعا کردن.
۳. ادعا.
۴. [قدیمی] خواستن.
۵. (حقوق، فقه ) دادخواهی.
۶. نزاع.
۷. [جمع: دعاوی] خواهانی.
۸. [قدیمی] کسی را خواندن.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] دعوی، از اصطلاحات علم منطق بوده و به قضیه مورد اختلاف و محل اثبات و ابطال در جدل می باشد.
قضیه مورد کاربرد در صناعت جدل، به اعتبارات مختلف، عناوین متفاوتی همچون: دعوی، وضع، مسئله و مقدمه پیدا می کند.
← قضیه در صنعت جدل
۱. ↑ طوسی، نصیرالدین، اساس الاقتباس، ص۴۵۱-۴۵۲.
پایگاه مدیریت اطلاعات علوم اسلامی، برگرفته از مقاله «دعوی»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۱۰/۲۶.
...

دانشنامه آزاد فارسی

(به معنای اعم، هرگونه منازعه دربارۀ یک حق معیّن) در معنای حقوقی، ادعایی که نزد دادگاه یا سایر مراجع صالح، مانند دیوان عدالت اداری، مطرح شده باشد. در این معنا، دعوی عملی است تشریفاتی که به منظور تثبیت حقی که مورد انکار یا تجاوز قرار گرفته انجام می شود. بنابراین، صرف ابراز یا مطالعۀ حق، درواقع ادعاست. در صورتی که ادعا مورد انکار طرف مقابل قرار گیرد یا مورد تجاوز یا تضییع واقع شود، به اختلاف یا منازعه تبدیل می شود و در این حالت، اگر مدعی (صاحب حق یا مال) برای تثبیت حق موضوع ادعا و احقاق حق به دادگاه مراجعه و مطابق تشریفات قانونی دادخواهی کند، به دعوی یا مرافعه تبدیل می گردد. تشریفات اقامۀ دعوی یا طرح دعوی و شرایط صلاحیت دادگاه ها در قانون آیین دادرسی مدنی مصوب ۱۳۷۹ش آمده است. داشتن نفع در موضوع دعوی، داشتن سمت در اقامۀ دعوی، اعم از این که مدعی اصیل باشد یا به نمایندگی طرح دعوی کند (مانند وکیل، ولیّ یا قیّم یا مدیر شرکت و امثال آن)، و نیز داشتن اهلیت قانونی، و بالاخره تقدیم دادخواست از شرایط اقامۀ دعوی است. دعوایی که خواهان مطرح می کند، دعوای اصلی است و دعاوی که ممکن است در اثنای رسیدگی به دعوای اصلی مطرح شود را دعوای طاری گویند (مانند دعوای جلب ثالث، یا ورود شخص ثالث).

جدول کلمات

نزاع

مترادف ها

quarrel (اسم)
پرخاش، پیکار، نزاع، ستیز، مجادله، ستیزه، بهی، خصومت، دعوا، دعوی، مرافعه، گله، اختلاف

case (اسم)
حادثه، اتفاق، جا، حالت، صندوق، جلد، جعبه، محفظه، قالب، مورد، پرونده، قضیه، قاب، وضعیت، دعوی، پوسته، غلاف، مرافعه، نیام

claim (اسم)
مدعی، ادعا، دعوی، مطالبه

pretension (اسم)
مدعی، تظاهر، وانمود، ادعا، قصد، دعوی

lawsuit (اسم)
دعوی، مرافعه، دادخواهی، طرح دعوی در دادگاه

فارسی به عربی

ادعاء , دعوی , شجار

پیشنهاد کاربران

ادعا. مدعی
وقت بخیر رضا پورقاسمی نودهی
دعوی به معنای اخص=حق تظلم خواهی و رجوع به دادگاه
دعوی به معنای اعم =منازعه و اختلاف
دعوی گاهی به معنای ادعا هم بکار میره
دعاوی یا دعوی ؛به عملی گویند که یک شخص به عنوان شکایت کننده یا شاکی، علیه شکایت شونده یا خوانده انجام می دهد و به دادگاه می رود، تا در مورد متهمی که عمل او موجب خسارت شده است، انجام دهد، که در پی آن، سبب
...
[مشاهده متن کامل]
جبران خسارت یا اعمال قانون شود. متهم یا خوانده یا شکایت شونده، باید به شکایت خواهان، شکایت کننده در دادگاه پاسخ دهد.

دعوی ادعا برتری
legal action
ادعا. خواسته
دعوی:ادعا
دعوی کردن:ادعا کردن
بهلول گفت: ( ( تو دعویِ دانایی میکردی، اکنون که به نادانی خود معترف شدی، تو را بیاموزم. ) )
داو
نمونه:
او داوِ ( دعوی یا ادعا ) این را داشت که از دیگران زورمندتر است.
دم از. . . زدن
به معنی ادعا داشتن
اختلاف
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس