دلیل

/dalil/

مترادف دلیل: بلد، راهبر، راهنما، انگیزه، جهت، سبب، علت، برهان، بینه، حجت

برابر پارسی: انگیزه، آوند، چرایی، راهنما، رهنمون، فرنود، شَوند نشانه

معنی انگلیسی:
account, argument, cause, consideration, excuse, ground, justification, occasion, proof, reason, score, symptom, warrant, wherefore, witness, why, guide

لغت نامه دهخدا

دلیل. [ دَ ] ( ع ص ، اِ ) راهنما. رهبر. رهنمون. راهنما. ( منتهی الارب ). راهبر. ( دهار ). راهبر و راهنما. ( غیاث ). راه نماینده. ( آنندراج ). مرشد. ( اقرب الموارد ). ابن المدینة. ( منتهی الارب ). بَجدة. بلد. قائد. هادی. هَوجَل. ( منتهی الارب ). ج ، أدلة. أدلاء. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) : هارون به شگفت بماند و دلیل را فرستادند تا چند در بزد و چراغی آورد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 524 ). هارون و فضل بازگشتند و دلیل زر برداشت و برنشستند و برفتند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 526 ).
نیست بر عقل میر هیچ دلیل
راهبرتر ز نامه های دبیر.
ناصرخسرو.
ای گمره خیره چون گرفتی
گمراهتری دلیل و رهبر.
ناصرخسرو.
این قوم که این راه نمودند شما را
زی آتش جاوید دلیلان شمااند.
ناصرخسرو.
در پس آن نیز دلیلی بگیر
بر خرد خویش ز کردار خویش.
ناصرخسرو.
این خردکهاست چونش بشناسی
در کل دلیل گردد اجزا.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 18 ).
اندرافتی به چاه نادانی
چون نیابی بسوی علم دلیل.
ناصرخسرو.
بدین امید عمری می گذاشتم که مگر روزی به روزگاری رسم که بدان دلیلی یابم. ( کلیله و دمنه ).
تیغت به راه مرگ دلیل است خصم را
واندر چنان رهی نبود جز چنین دلیل.
ادیب صابر.
رفیقان خود را بگاه رحیل
گه از ره خبر داد و گاه از دلیل.
نظامی.
بپرس آنچه ندانی که ذل پرسیدن
دلیل راه تو باشد به عز دانایی.
سعدی.
چراغان دهد گر دلیلی به کس
دوصد باغ نورس بود پیش و پس.
ملاطغرا ( از آنندراج ).
تا مرا زلفت دلیل دل شد اندر راه عشق
هر زمان با خویشتن گویم اذاکان الغراب.
قاآنی.
الدلیل ثم السبیل. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- دلیل راه ؛ راهنمای سفر. راه بر. بَزَق. بَیذَق. کرکز. کرکوز. ( ناظم الاطباء ) :
راه سفر گزینی هر سال و یمن و یسر
با تو دلیل راه و رفیق سفر شود.
مسعودسعد.
به کوی عشق منه بی دلیل راه قدم
که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد.
حافظ.
|| ( اصطلاح ملاحی ) آنکه کشتی ها را راهنمایی کند. آنکه راهبری کشتی کند. ( از اقرب الموارد ) : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

رهبر، راهنما، مرشد، حجت وبرهان برای ثابت کردن
( اسم ) ۱ - رهبر راهنما بلد : دلیل راه . ۲ - ( تصوف ) مرشد . ۳ - راه طریق . ۴ - جهت سبب . ۵ - آنچه که برای اثبات امری بکار برند و آن قیاسی است از دو مقدمه یقینی برهان . توضیح : حجتی مرکب از دو قضیه باشد که بالذات مستلزم نتیجه بود قیاس یا دلیل عقلی دلیلی که مبتنی بر احکام عقل باشد نه احکام شرع مقابل دلیل نقلی . یا دلیل نقلی دلیلی که مبتنی بر احکام شرع باشد مقابل دلیل عقلی . ۶ - معلوم تصدیقی که موصل بمجهول تصدیقی باشد . ۷ - بطور کلی آنچه درراه استنباط احکام شرعی فرعی واقع شود ( با این تعریف دلیل شامل اماره و اصل گردد ) . ۸ - مخصوصا چیزیست که کشف تام از واقع کند ( با این تعریف دلیل مقابله اماره و اصل است ) جمع ادلائ ادله .
نام محدثی است .

فرهنگ معین

(دَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - مرشد، راهنما. ۲ - راه ، طریق . ۳ - جهت ، سبب . ۴ - آن چه که برای اثبات امری به کار برند. ج . ادلاء ادله .

فرهنگ عمید

۱. آنچه برای ثابت کردن امری بیاورند، حجت و برهان.
۲. رهبر، راهنما، مرشد.
* دلیل عقلی: دلیلی که مبتنی بر حکم عقل باشد.
* دلیل نقلی: دلیلی که مبتنی بر احکام شرع باشد.

واژه نامه بختیاریکا

نخ باریکی که با آن نخ ضخیم تری از سوزن گذرانند

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] دلیل (ابهام زدایی). واژه دلیل ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • دلیل (فقه)، یکی از اصطلاحات به کار رفته در فقه به معنای مستند حکم شرعی• دلیل (حقوق)، یکی از اصطلاحات به کار رفته در علم حقوق به معنای امر مستند طرفین دعوا برای اثبات یا دفاع از دعوا
...

[ویکی اهل البیت] دلیل (اسم الله). این صفحه مدخلی از فرهنگ قرآن است
دلیل، صفت مشبّهه از «دلّ، یَدُلُّ» و از اوصاف فعل خدا به معنای هدایت و ارشاد و توفیق کردار درست به بندگان از سوی خداوند است.
نسبت فعل این صفت در قرآن به خداوند، در یک مورد آمده است: «یاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا هَل اَدُلُّکُم عَلی تِجرَة تُنجیکُم...» . (سوره صف(61)/ 10)
فرهنگ قرآن، جلد 14، صص 89-88.

[ویکی فقه] دلیل (حقوق). دلیل در اصطلاح علم حقوق عبارت است از امری که طرفین دعوا برای اثبات یا دفاع از دعوا به آن استناد می کنند.بدین ترتیب دلیل در اصطلاح حقوقی معنی محدودی دارد و امری است که کاربرد آن، فقط در دادگاه است و زمان ظهور و تجلّی آن همان زمان طرح دعوا یا دفاع است.
دلیل در لغت به معنی راهنما و مرشد و آن چیزی است که برای ثابت کردن امری می آورند.
عمید، حسن، فرهنگ فارسی عمید، ص۵۰۶، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۷، چاپ ۱۳.
جایگاه اصلی بحث دلیل، علم منطق (منطق، علم به قواعد و قوانینی است که فکر را هدایت کند و از خطا مصون بدارد.)
معین، محمد، فرهنگ فارسی معین، ص۱۰۸۹، تهران، انتشارات فرهنگ نما، ۱۳۸۷، چاپ اول.
وظیفه ی ارائه ی دلیل به عهده ی کیست؟در دادرسی همیشه این سؤال مطرح بوده است که ارائه ی دلیل با چه کسی است؟ با مدعی (مدعی در لغت به معنی کسی است که با دیگری دعوا دارد و خواهان و ادعا کننده می باشد)
عمید، حسن، فرهنگ فارسی عمید، ص۹۳۷، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۷، چاپ ۱۳.
...

[ویکی فقه] دلیل (فقه). دلیل همان مستند حکم شرعی است. دلیل اقسامی دارد ، از جمله:۱. دلیل نقلی (شرعی) و عقلی۲. دلیل اجتهادی و فقاهتی۳. دلیل لُبّی و لفظی
دلیل عبارت است از آنچه که برای اثبات حکم شرعی به آن استدلال می شود.دلیل (حجت) در اصطلاح اصولیان به دو معنا آمده است: یکی اماره که دلیلی ظنّی، اما معتبر است، مانند خبر واحد در برابر اصل عملی و دیگری قیاس (قضیه) مرکب از صغریٰ و کبریٰ. از آن در اصول فقه سخن گفته اند.
اقسام دلیل
برای دلیل تقسیماتی ذکر شده است، از جمله:
← دلیل نقلی و عقلی
۱. ↑ اصطلاحات الاصول، ص۱۳۴ -۱۳۵.
...

دانشنامه عمومی

دلیل (ترانه سلین دیون). «دلیل» ( به انگلیسی: The Reason ) تک آهنگی از هنرمند اهل کانادا سلین دیون است که در ۸ دسامبر ۱۹۹۷  ( ۱۹۹۷ - 12 - ۰۸ ) منتشر شد.
عکس دلیل (ترانه سلین دیون)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

(در لغت به معنی راهنما، طریق، سبب و انگیزه) در اصطلاح منطق، کلام و حقوق تعریف های متفاوت دارد: ۱. در منطق: فکری است تصدیقی که بالذات اندیشنده را به مطلوب می رساند و دارای معانی عام و خاص است: الف. در معنای عام، دلیل، مترادف با حجّت است و به سه قسم قیاس و استقراء و تمثیل تقسیم می شود؛ ب. در معانی خاص، دلیل، اولاً، مترادف با برهان است و از سویی چونان برهان به اِنّ یا انّی و لمّ یا لمّی مترادف است و از سویی به دلیل نقلی ـ عقلی و عقلی ـ نقلی تقسیم می شود، و ثانیاً، بر گونه هایی خاص از قیاس اطلاق می شود: ۱. قیاس ضمیر؛ ۲. گونه ای قیاس جدلی که کبرای آن از آرای محموده یا مشهورات باشد. ۲. در کلام: دارای تفاسیری شناخت شناسانه است: الف. از دیدگاه دلالت، که دلیل در هیئت دالّ ظاهر می شود و از علم بدان، علم به مدلول به بار می آید، بدین معنا که مقدمات دلیل، دالّ است و نتیجۀ دلیل، مدلول؛ ب. از منظر استدلال، که مقدمات قیاس، دلیل است و درپی نظر صحیح در آن، نتیجه به دست می آید. ۳. در حقوق: به معنای شهادت شهود، مدارک و سایر اشیایی است که در جریان دادرسی به منظور اثبات یا رد واقعیات موضوع اختلاف در پرونده ارائه می شود. در حقوق ایران به موجب مادۀ ۱۹۴ قانون آ.د.م، رد دلیل، عبارت است از امری که اصحاب دعوی برای اثبات یا دفاع از دعوی به آن استناد می نمایند. اقرار، شهادت شهود، اسناد، سوگند شرعی (← قسم_(حقوق)) ازجمله دلائل محسوب می شوند.

مترادف ها

reason (اسم)
سبب، عنوان، مایه، علت، خرد، مورد، موجب، مناسبت، ملاک، عذر، عقل، شعور، دلیل، عاقلی، خوشفکری

proof (اسم)
محک، اثبات، نشانه، عیار، برهان، مدرک، ملاک، چرک نویس، گواه، دلیل، مقیاس خلوص الکل

testimony (اسم)
تصدیق، اظهار، گواهی، شهادت، مدرک، دلیل

sake (اسم)
جهت، دلیل

symptom (اسم)
اثر، نماینده، نشان، نشانه، علامت، دلیل، هم افت، علائم مرض

فارسی به عربی

برهان , سبب , شهادة , علامة

پیشنهاد کاربران

دلیل یک چیز، چرایی و پشتوانه و انگیزه چیزی را نشان می دهد.
ولی دلیل چیزی مانند x، چیزی است که ما آفرینش x شده است. می توان آفریننده را برای دلیل به کار برد ولی خیلی زیبا نیست و بیشتر برای چیز های دیگر به کار می رود. یکی از برابر های دیگر آفریننده می شود باری، که شاید بتواند برابر باشد. می توان از نمونه ها در چیهر ( طبیعت ) بهره برد. دلیل رویش گیاهان و درختان، بن و ریشه آنهاست پس می توان گفت دلیل=بن، ریشه، بیخ، پایه
...
[مشاهده متن کامل]

ولی این برابر ها خیلی خوب نیستند، چرا که می پرسشی در مغز پدید می آید:"بنِ چی؟، ریشه ی چی؟" انگار باید چیزی پس یا پیش از آنها بیاید. پاسخ به آن پرسش ها می شود شاخه و یا میوه و بار ( بَر ) که در اینجا برابر فرجام ( حاصل ) هستند. با واژگان بن و بیخ می توان واژگان زیر را ساخت:
1_بیخشاخه
2_بیخبار
3 - بُنِبَر
( اینا چه چرت و پرتایی اَن! ) از نگاه من سومین واژه بهتر است، چون هم گویشش آسانتر است و هم آشکارا نیست که برابر چیست!
در پارسی پهلوی واژه ای به نام چیم بوده است که برابر دلیل است و برابر نخستش هم است!
پس این سه برابر هستند:
1 - چیم ( چم )
2 - بُنِبَر
3 - باری
سومی را برای چرت بودن بر می داریم!
دلیل
گویش:dalil
ریشه از:عربی
برابر پارسی:چیم ( چَم ) ، بُنِبَر، گواه

دلیل: راهنمای شناخت چگونگی پدید آمدن چیزی یا رویدادی.
( le petit Robert 1 )
همتای پارسی این واژه ی عربی، فرنود است.
حجت: استدلال بر پایه ی قوانین تعریف شده برای اثبات یا رد یک پیشنهاد، دیدگاه یا فرضیه. ( le petit Robert 1 )
...
[مشاهده متن کامل]

همتای پارسی این واژه ی عربی، راسدیم rAsdim است که در پهلوی: راستچیم rAstcim بوده است.
برهان: آن چه که با آن حقیقت یا واقعیت چیز مورد اعتراض به صورت غیر قابل انکار تایید یا رد می شود. چیزی که یقین آور باشد. ( le petit Robert 1 )
همتای پارسی این واژه ی عربی، زاشنه zAshne می باشد که در سغدی: ذخشنه żaxshne بوده است.
علت: آنچه انگیزه ی نابودی یا پیدایش آک ( عیب ) در چیزی یا پدید آمدن رویداد ناگواری می شود. ( le petit Robert 1 )
همتای پارسی این واژه ی عربی، واژه ی سنسکریت روگا rugA می باشد.
سبب: وسیله ـ ابزار پدید آمدن چیزی یا رویدادی، فراهم کردن زمینه ی پیدایش چیزی یا رویدادی. ( le petit Robert 1 )
همتای پارسی این واژه ی عربی، جاداگ jAdAg است که در مانوی و پهلوی: جادگ jAdag می باشد.

پشتوانه
دلیل: راهنمای شناخت چگونگی پدید آمدن چیزی یا رویدادی.
دلیل:راه، راهنما، باعث، سبب
چرایی
عدل نیاز به دلیل ندارد؛ مانند نور خورشید؛ همه جا میتابه.
أمّا قِسط باید دلیل ومعیار داشته باشد تا إجراء شود وبه واقعیت میپیوند
"أقیموا الوزن بالقسط"
نه فرمود :اقیموا العدل بالوزن!
واقعا این واژه دلیل عربی نیست از دو واژه پارسی ساخت شده است اولین واژه پهلوی دل است دوم واژه پهلوی یل است در نتیجه این واژه دلیل صد درصد پارسی است.
منابع ها.
نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 209 )
...
[مشاهده متن کامل]

فرهنگ فارسی معین
چنانکه در رویه هایِ 96 ، 118 از نبیگِ ( فرهنگنامه کوچک پهلوی ) نوشته یِ ( دیوید مک کنزی ) آمده است.

شَوَند
چیزی که باعث به وجود آمدن چیز دیگری شود دلیل و باعث به وجود آمدن آن چیز دیگر است.
در اینجا چیزی که باعث به وجود آمدن چیز دیگری شده همان علت یا دلیل است و چیز دیگری که به وجود آمده معلول یا نتیجه ( پیامد، حاصل ) است.
دلیل: ریشه، اساس، بنیاد
دلیل افسردگی این است که. . .
ریشه/اساس/بنیاد افسردگی این است که. . .
رون ( Ron ) ، شَوَند، فرنود
این واژه ریشه آریایی دارد:
لغت آریایی دلیل ( دل ال ) ساخته شده از ریشه دل del به معنای سبب بهانه هدف قانون اصل که در زبان روسی به شکل دلو дело و در زبان هلندی به شکل doel به معنایprinciple goal aim cause ثبت شده است.
...
[مشاهده متن کامل]

پسوند دارندگی ال - ئیل همانست که در کاهل و شامل و قابل=کاپل و کامل=گامل و شمایل به کار رفته است. بدینسان روشن میشود که عرب از ریشه فرضی دل ل واژگان دال و دلالت و مدلول را جعل کرده است.
دانستنی است پسوند فاعلی یِل در تبرستان در معنای گذارنده و نهنده و هلنده به کار میرود که شاید از ستاکهای هشتن - هلیدن گرفته شده باشد.

چون
هم برابر "چگونه" کاربرد دارد و هم برابر "چرا" و هم برابر "به دلیل اینکه"
هوا گرم است چون تابستان است. تابستان دلیل گرمی هوا است
وجه
افزون بر واژگان یادشده، برابرنهاد پارسی واژه ( دلیل ) ، واژه ( چِم:chem ) نیز می باشد.
نمونه: به این علت. . . = بدین چِم. . .
شَوَند، گواه، فرنود

دلیل و سبب
دستاویز، انگیزه، بهانه
[ دلل ] 1 - رَه بَر ( برهان ) ، راه نُمایَنده ( آنندراج ) ، راه نُما ( برهان ) 2 - فَرنود ( برهان ) ، پَروَهان، وَهانَک، چَم ( فرهنگ پهلوی ) ، نَخشه ( برهان ) ، آوند، انگیزه، شَوند، برهان 3 - گواه 4 - اَنگیزه 5 - تُوان، در دانشِ انگارش
این واژه تازى ( اربى ) ست و پارسى آن چنین مى شود : ویهان Vihan ( پهلوى: دلیل، سبب، جهت ) ، پتیساى Patisay ( پهلوى: علت ، دلیل ، سبب ) ، رون Run ( پهلوى:سبب، باعث ، دلیل ) ، هنداچشHandachesh ( پهلوى: هنداچیشْنْ : سبب ، علت ، دلیل ) لانْچ Lanch ( سنسکریت: لانچهَنَ )
...
[مشاهده متن کامل]

وایون Vayun ( سنسکریت: وَیونا ) فَرنود Farnud ( پارسی دری ) ریوین rivin ( کردی: رینوین ) رابِر Raber ( کردی )

( = راهنمای شناخت چگونگی پدید آمدن چیزی یا رویدادی، نشانه ) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
لانْچ ( سنسکریت: لانچهَنَ )
وایون ( سنسکریت: وَیونا )
فَرنود ( پارسی دری )
ریوین rivin ( کردی: رینوین )
رابِر ( کردی )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)

بپرس