دماغ

/damAq/

مترادف دماغ: بینی، خیشوم، غنه، مشام | مغز، حوصله، حال، ذوق، تمایل

برابر پارسی: مغز سر | ( دِماغ ) مغزینه

معنی انگلیسی:
brain, nose, mood, talent, schnozzle, snoot

لغت نامه دهخدا

دماغ. [ دِ ] ( ع اِ ) مغز سر . ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ) ( شرفنامه منیری ) ( از لغت محلی شوشتر ) ( از اقرب الموارد ). مغز سر، و اطبا چنین تشریح کرده اند که عضوی است که محل روح نفسانی است و آن مرکب است از مخ و اورده و شرائین و غشائین رقیق که ملاقی نفس اوست و غشای سلب که همچون بطانه این غشاست و مماس قحف است و شکل دماغ مثلثی مخروط است. ( از غیاث ) ( از آنندراج ). مخ داخل پرده های جمجمه که فاقد حس است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). محل قوت نفسانی است. ( ذخیره خوارزمشاهی ). در عربی مغز سر را گویند عموماً از هر حیوانی که باشد و بهترین آن از پرندگان مغز کبک و تیهو و از چرندگان مغز بره و گوساله است. ( از برهان ) ( از اختیارات بدیعی ) ( از تحفه حکیم مؤمن ). مخ. مخچه. مخیخ. مغز سر. مغز و آن یکی از اعضای رئیسه چهارگانه است ( سه تای دیگر دل و جگر و انثیین است ) و به عقیده قدما محل روح نفسانی است. قدما آن را آلت قوه ناطقه می شمردند. ( یادداشت مؤلف ). صاحب آنندراج گوید: دو مغز، و تر و خشک و لطیف و سوداوی و شکفته از صفات و شمع و جوی و مجمر از تشبیهات او، و پریشان دماغ و آشفته دماغ و تازه دماغ و خوش دماغ و بی دماغ از ترکیبات آن باشد. ( از آنندراج ) :
نیکوثمر شو ایراک مردم بجزثمر نیست
آن را که در دماغش مر دیو را ممر نیست.
ناصرخسرو.
چنان به خدمت او کاینات مشغولند
که خوی کبر برون برد از دماغ پلنگ.
رفیعالدین لنبانی.
نخست استفراغها باید کردن و تن و دماغ پاک کردن. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
خرد طبیب دل است و دماغ منبر او
زبان به صورت تیغ و دهان نیام آسا.
خاقانی.
برشکافی دماغ خصم چنانک
ناف سهراب روستم بشکافت.
خاقانی.
همچون خزینه خانه زنبور خشکسال
از باد چشمه چشمه دماغ خرانشان.
خاقانی.
در دولت عم بود مرا مادّت طبع
آری ز دماغ است همه قوت اعصاب.
خاقانی.
هنوز از عشقبازی گرم داغ است
هنوزش شور شیرین در دماغ است.
نظامی.
گفت یکی وحشت این در دماغ
تیرگی آرد چو نفس در چراغ.
نظامی.
رعونت در دماغ از دام ترسم
طمع در دل ز کار خام ترسم.
نظامی.
سخن کآن از دماغ هوشمند است بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

مغزسر، ماده نرم وخاکستری رنگ میان جمجمه
( اسم ) ماده نرم و خاکستری که در جمجمه قرار دارد مغز سر ( انسان وحیوان ) جمع ادمغه .

فرهنگ معین

(دِ یا دَ ) [ ع . ] (اِ. ) مغز سر.
(دَ ) (اِ. ) بینی . ، ~ چاق بودن کنایه از: تندرست و خوشحال بودن . ،از ~ فیل افتادن کنایه از: خود را معتبر و والامقام پنداشتن ، متکبر بودن . ، ~ کسی سوختن کنایه از: ناکام و ناامید شدن .

فرهنگ عمید

مغز سر، مادۀ نرم و خاکستری رنگ که در میان جمجمه قرار دارد.
بینی.

واژه نامه بختیاریکا

گَل نُفت
نُفت
نَفس کش

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:بینی (زیست شناسی)

جدول کلمات

مخ

مترادف ها

pecker (اسم)
سوراخ کن، منقار، خورنده، دماغ، بینی، نوعی کلنگ دارکوب

encephalon (اسم)
مغز، مخ، دماغ

genius (اسم)
استعداد، خوش طبعی، ژنی، دماغ، نابغه، نبوغ

فارسی به عربی

عبقری

پیشنهاد کاربران

دماع به زبان سنگسری
خونی khony
دماگ
🇮🇷 دماغ واژه ای پارسی است 🇮🇷
دَم ( از ستاک دمیدن ) آگ ( پسوند نامساز ) = دماگ یا دماغ ( دگرگونی آوایی گ به غ )
پسوند آگ در واژگان شناخته ای همچون سراغ و چراغ به آغ ترادیس شده است.
واژه دماغ
معادل ابجد 1045
تعداد حروف 4
تلفظ demāq
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی] ( زیست شناسی ) [قدیمی]
مختصات ( دَ ) ( اِ. )
آواشناسی damAq
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی معین
واژه نه ترکی نه پارسی بلکه صد درصد عربی است.
خانه پنج در. [ ن َ / ن ِ ی ِ پ َ دَ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از دماغ باشد به اعتبار حواس خمسه. ( انجمن آرای ناصری ) :
حسی است اینکه پنج در دارد
روح عقلی یکی گذر دارد
خانه پنج در منافق راست
خانه یکدری موافق راست.
حکیم سنایی ( از انجمن آرای ناصری ) .
دماغ کلمه ای تورکی است که در اصل داماق می باشد که به معنی کام بوده ودر فارسی به جای بینی به کار می رود
واژه دماغ یک واژه کاملا پارسی است چون عربی آن می شود الانف و ترکی آن می شود بورن واژه دماغ صد درصد پارسی است.
باد دماغ شدن= حالتی از امام و گرفته شدن بینی
( لهجه تهرانی وصفنارد منطقه ۱۷ )
این واژه پارسی تازی گشته است.
در پهلوی با افزودن "اگ" به ته بن مضارع اسم فاعل ساخته میشود که این در پارسی نو تبدیل به " ا" شده.
مثال: دانستن - > دان - > داناگ ( پهلوی ) - > دانا ( پارسی نو )
دماغ هم اسم فاعل از مصدر دمیدن بوده که می شود: دماگ و سپس عربی شده و بصورت دماغ درآمده.
بخشی از مغز که بو در انجا تحلیل و بررسی میشود
یک دسته گل دِماغ پرور / از خرمن صد گیاه بهتر
واژه ( دماغ/دَماگ ( دماک ) ) واژه پارسی است که از دو تکواژ می باشد:
1 - ( بُن کنونیِ کارواژه ( دَمیدَن )
2 - پسوندِ ( اگ ( اک ) )
دماغ تیز داشتن: [عامیانه، کنایه ] شامه تیز داشتن.
دماغ چاق بودن : [عامیانه، کنایه ] سر حال بودن، تندرست بودن.
دماغ چاقی: [عامیانه، اصطلاح] احوال پرسی.
دماغ خشکی : [عامیانه، اصطلاح] بی مغزی، دیوانگی.
...
[مشاهده متن کامل]

دماغ را بالا کشیدن: [عامیانه، کنایه ] اظهار نارضایتی کردن.
دماغ سوختگی: [عامیانه، اصطلاح] خجالت زدگی، ناکامی.
دماغ سوخته : [عامیانه، اصطلاح] خجالت زده، شکست خورده.
دماغ سوخته شدن: [عامیانه، کنایه ] بور شدن، خجالت زده شدن، ناکام شدن.
دماغ کسی چاق بودن: [عامیانه، کنایه ] سالم و تندرست بودن، سر حال بودن.
دماغ کسی را سوزاندن : [عامیانه، کنایه ] کسی را ناکام کردن، در حسرت گذاشتن.
دماغ گنده : [عامیانه، اصطلاح] ثروتمند، سرشناس.

دم به معنی نفس هست، و آک پسوند رایج فارسی .
درود ُ سپاس
دماغ یا دماک به معنای اندام دمیدن یا نفس کشیدن ( بن کنونی یا مضارع دم - پسوند نام ساز اک ) مانند خوراک، پوشاک، سوزاک
خوراک = چیز خوردنی، پوشاک = چیز پوشیدنی، سوزاک = بیماری سوختنی و دماک یا دماغ = اندام دمیدنی یا نفس کشیدنی
دماغ یا داماغ در ترکی به کا میگن
دماغ هویجی
( لهجه و گویش تهرانی )
دارای دماغ بزرگ
دماغ چماقی
( لهجه و گویش تهرانی )
دارای دماغ سر بزرگ
دماغ خرطومی
( لهجه و گویش تهرانی )
دارای دماغ بزرگ و بلند
دماغ بادمجونی ( لهجه و گویش تهرانی ) =بینی بزرگ
دماغ چاق
( لهجه و گویش تهرانی )
سرحال/ دماغ بزرگ
نُس دماغ
( لهجه و گویش تهرانی )
دارای بینی بزرگ
بینی در زبان ملکی گالی بشکرد
روحیه ، حال روحی ، روان
روح ، قسمتی از مغز ،
فکر
من می دونم دماغ پرور یعنی خوش بو ولی نمی دونم دماغ یعنی چی نه اون دماغ کا میشه بینی
یعنی : مغز سر
خوشبو و معطر
آنچه که مغز را فَرَح بخشد
�فَرَح:نشاط�
دماغ
جلو قرار گرفته
پیش قرار گرفته
و فرق دماغ با بینی که از اسمش بسیار روشن است بسیار است
بینی: ایا با دماغ، بینی ؟بینی از بینش و افکار درونی میاد
و اگر به مغزسر ( پارسی ) دقت کنیم مغز اشاره به سر و تمام وجود انسان که از مغز دستور میگرد اشاره میکند و در رابطه با دماغ به سر بودن ، پیشتر یا جلو بودن اشاره میکند.
...
[مشاهده متن کامل]

ببخشید من در یک کتاب قدیمی خواندم مخلوط کردن مغز انسان با یک گیاه منظوره مغز انسان همان دماغه
دِماغ:مخ . مغز
مخ
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٣)

بپرس