دمغ
/damaq/
مترادف دمغ: بور، سرخورده، گرفته، مچل
متضاد دمغ: شنگول
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
دمغ. [ دَ م َ ] ( از ع ، ص ) سرشکسته. ( ناظم الاطباء ). سرخورده. بور: چون دید حرفش درست درنیامد دمغ شد. || خجل و شرمسار. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
شکستن سر کسی را چنانکه به دماغ رسد .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
* دمغ شدن: (مصدر لازم ) [عامیانه] شرمسار شدن، بور شدن.
واژه نامه بختیاریکا
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی یَدْمَغُهُ: چنان فرق سرش را می شکافد که مغز سرش پیدا شود(از کلمه دمغ به معنای شکافتن فرق سر تا مغز سر است )
تکرار در قرآن: ۱(بار)
تکرار در قرآن: ۱(بار)
wikialkb: ریشه_دمغ
پیشنهاد کاربران
هوالعلیم
دَمَغ : بی حوصله ؛ سر شکسته ؛ سر به گریبان ؛ زانوی غم بغل گرفته.
دَمَغ : بی حوصله ؛ سر شکسته ؛ سر به گریبان ؛ زانوی غم بغل گرفته.