دهقان

/dehqAn/

مترادف دهقان: برزگر، حارث، دهگان، روستایی، زارع، زراعت پیشه، فلاح، کشاورز، کشتکار، کشتگر، ناطور، ایرانی، مورخ

متضاد دهقان: ارباب، مالک

برابر پارسی: دهگان، کشاورز

معنی انگلیسی:
peasant, farmer, rustic

فرهنگ اسم ها

اسم: دهقان (پسر) (فارسی، عربی) (تلفظ: dehqān) (فارسی: دهقان) (انگلیسی: dehghan)
معنی: صاحب زمین وملک، کشاورز، ( معرب از فارسی دهگان )، مالکِ ده، ( در قدیم ) ( به مجاز ) ایرانی، ( به مجاز ) زرتشتی، ( در قدیم ) ( به مجاز ) هر یک از دانایان و راویان تاریخ و اساطیر ایران، بزرگ و حاکم ولایت
برچسب ها: اسم، اسم با د، اسم پسر، اسم فارسی، اسم عربی

لغت نامه دهخدا

دهقان. [ دِ ] ( معرب ، ص ، اِ ) معرب و مأخوذ از دهگان فارسی ( ده + گان ، پسوند نسبت ) منسوب به ده ، و آن در قدیم به ایرانی اصیل صاحب ملک و زمین اعم از ده نشین و شهرنشین اطلاق می شده است. تخته قاپو. مردم حضری. مقابل تازی و بری که بادیه نشین باشد. مقابل تازی. مقابل ترک. مقابل بیگانه. مقابل چادرنشین و بدوی. ایرانی. احتمال می رود که عربان ایرانیان را به سبب اشتغال به زراعت و زراعت نداشتن عربان دهقان می نامیده اند. ساکن در شهر یا روستا. فیروزآبادی در ماده تَنَاءَ می گوید تانی ٔ، دهقان و معنی تانی ٔ، مقیم و ملازم بلد است. ( یادداشت مؤلف ). تانی ٔ. ( منتهی الارب ). معرب دهگان است مرکب از ده به معنی قریه و گان که پسوند لیاقت و نسبت است. ( از غیاث ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( آنندراج ). دهگان ، در قدیم به معنی ملاک یا دارنده ده بوده است. چون مالکان ایرانی دهقان نامیده می شده اند در اسلام من باب اطلاق جزءبه کل همه ایرانیان را دهقان نامیده اند. ( ذیل برهان چ معین ). ایرانی. ( فرهنگ فارسی معین ) :
به خواری تنش را برآرم به دار
ز دهقان و تازی و رومی سوار.
فردوسی.
ز دهقان و تازی و پرمایگان
توانگرگزید و گرانسایگان.
فردوسی.
که جز مرگ را کس ز مادر نزاد
ز دهقان و تازی و رومی نژاد.
فردوسی.
ز ایران و از ترک و از تازیان
نژادی پدید آید اندرمیان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود
سخنها به کردار بازی بود.
فردوسی.
نهاد خوب و ره مردمی از او گیرند
ستودگان و بزرگان تازی و دهقان.
فرخی.
گویی که بیکباره دل خلق ربوده ست
از تازی و از دهقان وز ترک و ز دیلم.
فرخی.
هر کس به عید خویش کند شادی
چه عبری و چه تازی و چه دهقان.
فرخی.
که مستحق تر از او ملک را و شاهی را
ز جمله همه شاهان تازی و دهقان.
فرخی.
پس روزی رستم بن مهرهرمزد المجوس پیش او اندر شدبنشست و متکلم سیستان او بوده بود گفت [ عمربن عبدالعزیز ] دهاقین را سخنان حکمت باشد ما را از آن چیزی بگوی. گفت [ رستم ] نادان مردمان اویست که... گفت نیز گوی. باز دهقان [ یعنی رستم ] گفت... ( تاریخ سیستان ). و مر دهقانان را و کشاورزان را بدین وقت [ سرطان ] حق بیت المال دادن آسان بود. ( نوروزنامه ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

سامانی .
صاحب ده، رئیس ده، کشاورز، دهاقنه ودهاقنین جمع
( صفت اسم ) ۱ - صاحب ده رئیس دیه . ۲ - مالک زمین صاحب زمین . ۳ - ایرانی . ۴ - حافظ سنن و روایات ایرانی مورخ . ۵ - روستایی جمع دهاقنه دهاقین . یا دهقان پیر شراب کهنه . یا دهقان خلد رضوان خازن بهشت .

فرهنگ معین

(دِ ) [ معر. ] (اِمر. ) ۱ - صاحب ده . ۲ - کشاورز. ۳ - روستایی . ۴ - حافظ سنن و روایات ایرانی . ج . دهاقنه ، دهاقین .

فرهنگ عمید

۱. کشاورز.
۲. صاحب ده، رئیس ده.

دانشنامه عمومی

دهقان (پروانه). دهقان ( پروانه ) ( نام علمی: Cirrochroa ) نام یک سرده از تیره فرچه پایان است.
عکس دهقان (پروانه)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

معرّب واژۀ پهلوی دهگان و معنی اصلی آن «منسوب به ده» و ده به معنی سرزمین بوده است. در اواخر دورۀ ساسانی به طبقۀ پایین زمین داران ایران دهگان می گفتند. چون این واژه در اسناد متقدم ساسانی به کار نرفته است، بنابراین می توان حدس زد که طبقۀ دهگانان درپی اصلاحات ارضی روزگار خسرو ساسانی اول، پدیدار شد. این طبقه در تشکیلات جامعه اواخر دوره ساسانی از جایگاه بلندی برخوردار بودند و ادارۀ امور محلی و گرفتن خراج از وظایف آنان بوده است. به گفتۀ مسعودی در مروج الذهب، در آن دوره دهگانان به پنج گروه تقسیم می شدند که با لباس از یکدیگر متمایز بودند. پس از یورش اعراب مسلمان به ایران، اشراف محلی، یعنی دهقانان، نقش سیاسی و اجتماعی مهمی در بخش ها، شهرها و روستاهای خود برعهده گرفتند و برخی از آنان به دین اسلام گرویدند و از این راه املاک خود را از تعرض مهاجمان نگه داشتند و از پرداخت جزیه معاف شدند. آنان همچون گذشته، وظیفۀ گردآوری خراج را برعهده داشتند و نیز کشت زمین، نگهداری پل ها و راه ها و پذیرایی از برخی مسافران از وظایف آنان بود. از روایات گوناگون چنین برمی آید که در همان روزگار، برخی از دهقانان، به ویژه در ماوراءالنهر، تقریباً در مقام حکمرانان محلی بودند و چه بسا هر مرد ثروتمند، دهگان خوانده می شد. قدرت طاهریان و سامانیان بیشتر از اشتراک منافع آنان با دهقانان بود و نارضایتی همین طبقه تأثیر فراوانی در سقوط دولت سامانیان داشت. از قرن ۵ق، با گسترش نظام اقطاعی و زوال طبقۀ زمین دار، رفته رفته از اهمیت دهقانان کاسته شد و واژۀ دهقان، همچون امروز، تنها معنی رعیت یافت. با این همه، در قرون ۶ و ۷ق، این عنوان هنوز گاهی در معنی اصلی آن به کار می رفته است. اکنون این نام به کشاورز و زارع اطلاق می شود. دهقانان، در حفظ داستان ها و روایات تاریخی پیش از اسلام و داستان های عاشقانۀ ایران باستان بیشترین سهم را داشته اند. فردوسی، که خود دهقان زاده بود، غالباً از دهقانان به عنوان منبع شفاهی روایات خود یاد می کند. دلبستگی عمیق دهقانان به فرهنگ ایران باستان سبب شد که واژۀ دهقان، معنی ایرانی و به ویژه ایرانی تبار پیدا کند.

جدول کلمات

کدیور, کشاورز

پیشنهاد کاربران

Mohammad Fazel Dehghan
Mohammad Fazel Dehghan

یعنی چه
Mohammad Fazel Dehghan
یعنی چه
کشتمند. [ ک ِ م َ ] ( اِ مرکب ) کشت. حرث. محصول. مزروع. کشته. آنچه کاشته شده باشد. ( یادداشت مؤلف ) . کشاورزی. زراعت :
نگه کرد ناگاه بهرام گور
جهان دید پر کشتمند و ستور.
فردوسی ( شاهنامه ج 4ص 1859 ) .
...
[مشاهده متن کامل]

جهان دید یکسر پر از کشتمند
در و دشت پر گاو و پرگوسفند.
فردوسی.
اگر کشتمندی شود کوفته
وزان رنج کارنده آشوفته.
فردوسی.
و گر کشتمندی بکوبد بپای
و گر پیش لشکر بجنبد ز جای.
فردوسی.
تو کشتمند جهانی ز داس مرگ بترس
کنونکه زرد شدستی چو گندم بخسی.
ناصرخسرو.
دانا داند کز آب جهل نروید
جز که همه دیو کشتمند و نهاله.
ناصرخسرو.
کشتمند تست عمر و تو به عقلت برزگر
هر چه کشتی بی گمان امروز فردا بدروی.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 462 ) .
کف جواد تو چون ابر بهارست راست
زو زده بر شوره زار ژاله چو برکشتمند.
سوزنی.
دهقان کشتمند رضای خدای باش
وندر زمین فربه دل تخم خیر کار.
سوزنی.
|| زمین زراعی. کشت. مزرعه. کشتزار : و همه زمینهای پادشاهی مساحت کردیم و بر هر جفتی زمین خراجی نهادیم از هر جفتی کشتمند یک درم و یک قفیز از آن غله زمین. . . ( ترجمه طبری بلعمی ) . ایشان [ بنی قینقاع ] هفتصد تن بودند از ضعیفان و پیران و کودکان و ایشان را کشتمند نبود چهارپایان بسیاربود. ( ترجمه طبری بلعمی ) .
هم از چارپای و هم از کشتمند
از ایشان بما بر چه مایه گزند.
فردوسی.
فرود آمد از اسب شاه بلند
شراعی زدند از بر کشتمند.
فردوسی.
بریزند خونش بدان کشتمند
برد گوشت آنکس که یابد گزند.
فردوسی ( شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 5 ص 2118 ) .
به دخل نیک و به تربت خوش و به آب تمام
به کشتمند و به باغ و به بوستان برور.
فرخی.
ز کشتمندان زان روستای بلخ هنوز
همی کشند سر و پای کشته بر زنبر.
عنصری.
دو منزل زمین تا لب هیرمند
بد آب خوش و بیشه و کشتمند.
اسدی.
به نزد سراندیب کوهی بلند
پر از بیشه و مردم و کشتمند.
اسدی.
همی تا بر آید به هر کشتمندی
همی تا بروید به هر مرغزاری.
مسعودسعد.
درخت بارور در کشتمندان
چو بنشاندند رستند از دمندان.
زراتشت بهرام.
|| کشاورز. دهقان. زارع :
به شهری کجا برگذشتی سپاه
نیازاردی کشتمندی براه.
فردوسی.
وگر برف و باد سپهر بلند
بدان کشتمندان رساند گزند.
فردوسی.

واژه دهقان
معادل ابجد 160
تعداد حروف 5
تلفظ dehqān
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم، صفت ) [عربی: دِهقان و دُهقان، معرب، مٲخوذ از فارسی: دهگان، جمع: دَهاقین]
مختصات ( دِ ) [ معر. ] ( اِمر. )
...
[مشاهده متن کامل]

آواشناسی dehqAn
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع واژگان مترادف و متضاد
لغت نامه دهخدا

دهقان = کشاورز
در تورکی به زمین داران بزرگ هامپا گفته میشه نمیدونم هم معنی دهقان هست یا نه
واژه دهقان کاملا پارسی است چون در عربی می شود مزارع در ترکی می شود شخشی این واژه یعنی دهقان صد درصد پارسی است
دهقان یکی از تیره های بختیاری عبدالوند هستند ک مکان سر دسیری انان الیگودرز شول اباد ززماهرو و ازنا بخشی از پاچه لک هستند
ز دهقان و تازی و پرمایگان
توانگرگزید و گرانسایگان.
فردوسی.
که جز مرگ را کس ز مادر نزاد
ز دهقان و تازی و رومی نژاد.
فردوسی.
ز ایران و از ترک و از تازیان
نژادی پدید آید اندرمیان
...
[مشاهده متن کامل]

نه دهقان نه ترک و نه تازی بود
سخنها به کردار بازی بود.
سخیفه ای از نژاد پرست ترین شاعر ( کصشعرسرا )
این طبق گفته ایشون
مربوط به سه قوم بزرگ آن زمان ترک و فارس و عرب هست
اتفاقا در همه زبانها با معانی متفازت هست که هبچکدوم معنی یکسانی ندهره از کشاورز و جوانمر تا روستا با و دهگان رقم دوم برای اداد

دهقان در بسیاری از زبان ها معانی گوناگونی دارد در فارسی دهگان و مراقب روستان
در عربی به معنی کشاورز
دیح قان یا دیهقان یا دلی قانلی یعنی کسی که خونش در جوش است معنی جوانمرد دارد
برزگر ، کشاورز
برزگر، حارث، دهگان، روستایی، زارع، زراعت پیشه، فلاح، کشاورز، کشتکار، کشتگر، ناطور، ایرانی، مورخ
دهقان:
دکتر کزازی در مورد واژه ی "دهقان " می نویسد : ( ( دهقان ریختی است تازکانه از دهگان که در پهلوی در همین ریخت همچنین در ریخت دَهِگان dahigān به کار می رفته است . "دهگان" در متن های کهن دری در معنی ایرانی نژاده و والاگهر به کار می رفته است، در برابر نیرانیان و تازیان، نمونه را ، عرب و عجم ( تازی و دهگان ) خوانده می شده اند. دهقانان ، در ایران ساسانی، نژادگان زمین دار بوده اند و وابسته به یکی از لایگان برتر اجتماعی در ایران پس از اسلام که سامان اجتماعی کهن در هم می ریزد دهگانان چندی پایدار و برقرار می مانند . هم اینان بوده اند که فرهنگ ایرانی و هنجارها و رسم و راه های دیرین را از گزند و آسیب روزگار پاس می دارند. زبان آور توس خود یکی از این دهگانان بوده است . از آن است که نظامی عروضی درباره ی وی نوشته است که او از "دهاقین توس" بوده است . ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( یکی پهلوان بود دهقان نژاد؛
دلیر و بزرگ و خردمند و راد ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 213 )

دهقان یا دهگان شخصی است که از طرف مالک زمین عهده دار کاشت و برداشت زمینهای کشاورزی بودند معمولا شاهزاده ها یا سپاهیان یا موبدان مالک زمین بودند و خوانین و اشراف محلی دهگان به حساب می امدند .
در زمان برداشت مالک زمین 1/8 محصول را بر میداشت ودهگان از یک هشتم مالک ۱/۱۰ صاحب میشد و به همین دلیل دهگان نامیده میشدند و کلیه امور برزگران و اداره روستایان بر عهده دهگانان بوده
...
[مشاهده متن کامل]

در پارسی پهلوی:
دِهگان= dehg�n دهقان
دَهگان= dahg�n دهقان، کشاورز
کسی که اداره زمین مالک را بر عهده دارد.
کشاورز
فرهیخته
کشاورز

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس