ذکر کردن


برابر پارسی: یادکردن

معنی انگلیسی:
cite, mention, notice, put, raise, say, state, tell, utter, allude, to mention, to remember, to commemorate, to cite

لغت نامه دهخدا

ذکر کردن. [ ذِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) گفتن. یاد کردن. نام بردن. تذکار :
خورشید رخ ترا کند ذکر
هر ذرّه اگر شود زبانی.
عطار.
|| گفتن ذکر.تسبیح. تهلیل :
خوردن برای زیستن و ذکر کردن است
تو معتقد که زیستن از بهر خوردن است.
سعدی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - یاد کردن نام بردن . ۲ - بیان کردن . ۳ - تسبیح گفتن تهلیل ذکر گفتن .

فرهنگ معین

(ذِ. کَ دَ ) [ ع - فا. ] (مص م . ) ۱ - یاد کردن ، نام بردن . ۲ - بیان کردن . ۳ - تسبیح گفتن ، تهلیل .

مترادف ها

assign (فعل)
واگذار کردن، اختصاص دادن، گماشتن، معین کردن، تعیین کردن، مقرر داشتن، بخش کردن، ارجاع کردن، قلمداد کردن، ذکر کردن

mention (فعل)
اشاره کردن، ذکر کردن، نام بردن

mingle (فعل)
امیختن، مخلوط کردن، ذکر کردن، ممزوج شدن

note (فعل)
توجه کردن، ذکر کردن، یادداشت کردن، ملاحظه کردن، ثبت کردن، بخاطر سپردن، تذکاریه یادداشت کردن، نوت موسیقی نوشتن

refer (فعل)
عطف کردن، ذکر کردن، فرستادن، مراجعه کردن، منسوب بودن، بازگشت دادن، رجوع کردن به، منتسب کردن، عطف کردن به

specify (فعل)
تصریح کردن، معین کردن، تعیین کردن، معلوم کردن، ذکر کردن، مشخص کردن، تیین کردن، مخصوصا نام بردن، جنبه خاصی قائل شدن برای

cite (فعل)
گفتن، ذکر کردن، اتخاذ سند کردن

mind (فعل)
ذکر کردن، مواظبت کردن، ملتفت بودن، بخاطر آوردن، تذکر دادن، اعتناء کردن به، مراقب بودن، یاداوری کردن، تصمیم داشتن

patter (فعل)
ذکر کردن، بطور سریع ورد خواندن

فارسی به عربی

اخلط , استشهد به , اشارة , خصص , ملاحظة
حدد

پیشنهاد کاربران

ذِکر کَردَن: ١. یاد کردن، نام بردن ٢. بیان کردن، گفتن
نام بردن. [ ب ُ دَ ] ( مص مرکب ) بیان کردن نام کسی. ( ناظم الاطباء ) . یاد کردن. ذکر کردن اسم :
بیاورد برزین می سرخ فام
نخستین ز شاه جهان برد نام.
فردوسی.
ز گرشاسب اثرط نبردید نام
همان از نریمان با کام و نام.
...
[مشاهده متن کامل]

فردوسی.
وندر فکنَد باز به زندان گرانشان
سه ماه شمرده نبرد نام و نشانشان.
منوچهری.
فاضل ترین ملوک گذشته گروهی اندک. . . و آن گروه دو تن را نام برده اند. ( تاریخ بیهقی ) . اینهااند محتشم ترین بندگان خداوند که بنده نام برد. ( تاریخ بیهقی ص 394 ) .
کوه اگر حلم ترا نام برد بی تعظیم
ابر اگر دست ترا یاد کند بی تبجیل.
انوری.
واجب آمد چونکه بردم نام او
شرح کردن رمزی از انعام او.
مولوی.
دوستان شهر او را برشمرد
بعد از آن شهر دگر را نام برد.
مولوی.
من خود به چه ارزم که تمنای تو ورزم
در حضرت سلطان که برد نام گدایی.
سعدی.
درویش را که نام برد پیش پادشاه ؟
هیهات از افتقار من و احتشام دوست.
سعدی.
نه شرط است وقتی که روزی خورند
که نام خداوند روزی برند؟
سعدی.
منم آن سحربیان کز مدد طبع سلیم
نبرد ناطقه نام سخنم بی تعظیم.
عرفی ( از آنندراج ) .
به هرکه هرچه دهی نام آن مبر صائب
که چیز خود طلبیدن کم از گدایی نیست.
صائب.
به یاد روی خسرو جام خوردی
ولی فرهاد را هم نام بردی.
وصال.

چون این عبارت گاه زمانی به کاربرده می شودکه نویسنده یاگوینده بخواهدیادکردن دوباره جستاری رادرنوشته تازه ای بنمایاند، پس یکی ازبرابرهای پارسی آن می تواندواژه؛ "آوردن" باشد. مانندآنکه بگوئیم : گاه مولوی، در مثنوی همان مفاهیم عرفانی سنائی غزنوی راآورده است.
برشمردن
یاد کردن
یادآوری

بپرس