راندن


مترادف راندن: رانندگی کردن، بیرون کردن، دور کردن، رانش، تاراندن، طرد کردن، تبعید کردن، نفی بلد کردن

معنی انگلیسی:
drive, handle, navigate, ostracize, ride, steer, pull, send, set, whip, pilot, to drive, to sail, to propel, to expel

لغت نامه دهخدا

راندن. [ دَ ] ( مص ) دور کردن. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی متعلق به کتابخانه مؤلف ). طرد کردن. دور داشتن از نزد خود. رد کردن. بدر کردن. بیرون کردن و خارج کردن. ( ناظم الاطباء ). اخراج کردن. دور کردن کسی را از جایی. ( آنندراج ). ابعاد. ( یادداشت مؤلف ). انشظاظ. تشرید. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ). تقمع. خوت. دخور.دسع. دسیعة. دزر. دظ. ذب. ذحم. زنخ. شظ. شجن. ( ترجمان القرآن ). طخر. قث. کف. لظ. لوط. لیز. ( منتهی الارب ). مضح. ( منتهی الارب ) ( ترجمان القرآن ). وسق. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ). وسیق. وکز. هصر. ( منتهی الارب ). مردود کردن. ( ناظم الاطباء ). بیرون کردن. اخراج کردن. مقابل خواندن. ( یادداشت مؤلف ) :
بالخاصه کنون کز قبل راندن درویش
بر بام شود هر کس با سنگ فلاخن.
خسروانی.
برفتند هردو شده خاکسار
جهاندارشان رانده و کرده خوار.
فردوسی.
یکی بانگ برزد براندش ز پیش
توانا نبود او برآن خشم خویش.
فردوسی.
سخن گر نگویی مرانم ز پیش
که من خود دلی دارم از درد ریش.
فردوسی.
از آن تخمه کس در زمانه نماند
وگر ماند هر کس که دیدش براند.
فردوسی.
بدو گفت در شیر روغن نماند
شبان را بخواهم من از دشت راند.
فردوسی.
بوری تکین که خشم خدای اندرو رسید
او را ازین دیار براندی بدان دیار.
منوچهری.
هرکه را او گزید تو بگزین
هر که را او ز پیش راند بران.
منوچهری.
خشم ، لشکر این پادشاه [ ناطقه ] است که بدیشان... دشمنان را براند. ( تاریخ بیهقی ).
هرآنکس که پیرامنش بد براند
خود و دایه جادو و شاه ماند.
اسدی ( گرشاسبنامه ).
بنوازدم بناز و بیندازدم برنج
درخواندم ز بام و برون راندم ز در.
قطران.
پس سه بار او را راندند و می آمد، پس کارد برگرفت و گاو را بکشتند. ( قصص الانبیاء ص 158 ).
سلیمان وار دیوانم براندند
سلیمانم سلیمانم من آری.
ناصرخسرو.
برانش ز پیش ای خردمند ازیرا
که هشیار مر مست را خوار دارد.
ناصرخسرو.
منگربسخنهای او ازیراک
ترکانش براندند از خراسان.
ناصرخسرو.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ( راند راند خواهد راند بران راننده رانده رانش ) ۱ - برفتن وا داشتن روان ساختن . ۲ - بحرکت انداختن چارپا ( اسب استر و غیره ) اتومبیل هواپیما و غیره . ۳ - بیرون کردن دور کردن طرد کردن . ۴ - نفی بلد کردن تبعید کردن . ۵ - اسهال آوردن بکار آوردن شکم . ۶ - شرح دادن نوشتن ( مطلبی تاریخی )

فرهنگ معین

(دَ ) [ په . ] (مص م . ) ۱ - بیرون کردن . ۲ - راه انداختن چهارپا. ۳ - طرد کردن .

فرهنگ عمید

۱. راه بردن و به رفتن واداشتن چهارپایان، سپاه، لشکر، و مانند آن ها.
۲. به حرکت درآوردن وسیلۀ نقلیه.
۳. بیرون کردن، طرد کردن، از پیش خود دور کردن.
۴. [قدیمی، مجاز] اجرا کردن.
۵. [قدیمی، مجاز] جاری ساختن، روان کردن.
۶. [قدیمی، مجاز] گفتن، بیان کردن.
۷. [قدیمی، مجاز] انجام دادن، کردن.
۸. [قدیمی، مجاز] به همراه بردن.
۹. [قدیمی، مجاز] گذراندن، سپری کردن.
۱۰. [قدیمی، مجاز] قرار دادن تیر در کمان.

واژه نامه بختیاریکا

پِچِک کندِن؛ پِر کندن

دانشنامه عمومی

راندن (فیلم ۱۹۹۷). «راندن» ( به انگلیسی: Drive ) یک فیلم ویدئویی آمریکایی در ژانر اکشن به کارگردانی استیو وانگ است که در سال ۱۹۹۷ منتشر شد. از بازیگران آن می توان به مارک داکاسیوس، کادئم هاردیسون، بریتانی مورفی، تریسی والتر، و جان پایپر - فرگوسن اشاره کرد.
عکس راندن (فیلم ۱۹۹۷)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

ترد

مترادف ها

propulsion (اسم)
راندن، دفع، نیروی محرکه

pulsion (اسم)
راندن

send away (فعل)
راندن

unkennel (فعل)
راندن، از سوراخ یا لانه بیرون کردن

hurry (فعل)
شتاب کردن، بستوه اوردن، راندن، چاپیدن، عجله کردن، شتابیدن، باشتاب انجام دادن

force (فعل)
مجبور کردن، درهم شکستن، بیرون کردن، راندن، قفل را شکستن، بزور باز کردن، بی عصمت کردن، به زور جلو رفتن

run (فعل)
اداره کردن، نشان دادن، ادامه دادن، راندن، جاری شدن، دویدن، پیمودن، دایر بودن، پخش شدن، دوام یافتن، پوییدن

pilot (فعل)
رهبری کردن، راندن، خلبانی کردن

steer (فعل)
بردن، اداره کردن، راهنمایی کردن، هدایت کردن، راندن

row (فعل)
ردیف کردن، راندن، قرار دادن، پارو زدن، بخط کردن

repulse (فعل)
دفع کردن، راندن

drive (فعل)
تحریک کردن، بردن، کوبیدن، راندن، اتومبیل راندن، عقب نشاندن

rein (فعل)
مانع شدن، راندن، افسار کردن، لجام زدن

poach (فعل)
دزدیدن، لگد زدن، راندن، فرو کردن، بهم زدن، تجاوز کردن به، هل دادن، اب پز کردن، دزدکی شکار کردن، برخلاف مقررات شکار صید کردن

whisk (فعل)
جاروب کردن، ماهوت پاک کن زدن، راندن، پراندن، تند زدن

conn (فعل)
را هدایت کردن، راندن

drive away (فعل)
راندن

dislodge (فعل)
راندن، خیمه بر بستن، از جای خود بیرون کردن

فارسی به عربی

اسلق , دافع , زمام , طیار , عجل مخصی , عجلة , عقب , مرة

پیشنهاد کاربران

سوق
واژه راندن
معادل ابجد 305
تعداد حروف 5
تلفظ rāndan
ترکیب ( مصدر متعدی ) [پهلوی: rayīnītan]
مختصات ( دَ ) [ په . ] ( مص م . )
منبع فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی عمید
حرکت دادن ، سوق دادن
دک - ذب
راندن:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " راندن" می نویسد : ( ( - در پهلوی در ریخت رونیتن rawenitan بکار می رفته است . به راستی ریخت ِ گذاری" رفتن "است : رو ( = بن هم اکنون رفتن ) / آنیدن ( = پساوند ِ " گذرا ساز " ) / روانیدن . " و" از واژه سترده شده است و " رانیدن " و سرانجام، " راندن" از آن برآمده است . ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( از این در سخن چند رانم همی
همانا کرانش ندانم همی ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 210 )

این واژه در جنوب کرمان کنایه از فاعل بودن در امیزش جنسی حیوانات دارد و بعضا در مورد انسان هم بکار میرود

بپرس