در راه نشابور دهی دیدم بس خوب
انگشبه او را نه عدد بود و نه مره.
رودکی.
راهی کاو راستست بگزین ای دوست دور شو از راه بیکرانه و ترفنج.
رودکی.
شهری است بزرگ و خرم و آبادانی و همه راههای ایشان بسنگ گسترده است. ( حدود العالم ). ساوه و آوه.. شهرکهایی اند... با نعمت بسیار و خرم و هوای درست و راه حجاج خراسان. ( حدودالعالم ). و چون از آنجا بروی تا به حسینان راه اندر میان دو کوه است. ( حدود العالم ). کسان ، شهری است از راه دور، جایی کم نعمت. ( حدود العالم ).بگشتند بر گرد آن رزمگاه
بدشت و بکوه و بیابان و راه.
فردوسی.
ز تاریکی گرد و اسب و سپاه کسی روز روشن نمی دید راه.
فردوسی.
ز لشکر ده ودو هزار دگردلاور بزرگان پرخاشخر
بخواند [ خسروپرویز ] و بسی پندها دادشان
براه الانان فرستادشان.
فردوسی.
چو ارجاسب با لشکر آنجا رسیدبگردید و بر کوه راهی ندید.
فردوسی.
دو چشمش ز سر کنده زاغ سیاه برش اسب او ایستاده به راه.
فردوسی.
بیشتر بخوانید ...