راه بریدن

لغت نامه دهخدا

راه بریدن. [ ب ُ دَ ] ( مص مرکب ) ره بریدن. سفر کردن. سیر نمودن. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). طی کردن راه. ( فرهنگ نظام ). قطع مسافت کردن. ( یادداشت مؤلف ) :
نهادند بر نامه بر مهر شاه
هیونی بیاورد و ببریدراه.
فردوسی.
بهر چه همی بری راهی که درو نیست
آسایش را روی نه در خواب و نه در خور.
ناصرخسرو.
چو خواهی بریدن بشب راهها
حذر کن نخست از کمینگاهها.
( بوستان ).
راهی که مرغ عقل بیک سال میبرد
در یک نفس جنون سبکبال میبرد.
صائب تبریزی ( از بهار عجم ).
بیابان حرم را طی بپا کردم خطا کردم
بسر باید بریدن راه کوی دلربایان را.
دانش ( از بهار عجم ).
چون قدمی چند بریدند راه
گشت نگه غرقه بحر از شناه.
طاهر وحید ( از بهار عجم ).
|| مانع شدن کاروان را از عبور ازجاده. ( ناظم الاطباء ). || راهزنی کردن. ( فرهنگ نظام ). دزدی کردن در راه کاروان رو. قطع طریق. ( یادداشت مؤلف ). راه زدن. سرقت در راهها. ( یادداشت مؤلف ).
- راه بریدن بر کسی ؛مانع عبور او شدن با تهدید قتال و جدال. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ معین

(بُ دَ ) (مص ل . ) ۱ - راه پیمودن . ۲ - دزدی از مسافران ، راهزنی .

پیشنهاد کاربران

بپرس