راهنورد

لغت نامه دهخدا

راهنورد. [ ن َ وَ ] ( نف مرکب ) رهنورد. طی کننده راه. ( فرهنگ نظام ). راه پیما.رهرو. راهرو. || تیزرونده که از سرعت گویا راه را مینوردد یعنی می پیچد. ( رشیدی ) :
پیش میشد شریک راه نورد
او بدنبال میدوید چو گرد.
نظامی.
|| مرکب. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( آنندراج ) ( شرفنامه منیری ) :
که کن و بارکش و کارکن و راه نورد
صفدر و تیزرو و تازه رخ و شیرآواز.
منوچهری.
|| قاصد و پیک. ( ناظم الاطباء ). قاصد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). || پیاده رو. ( انجمن آرا ). مسافری که پیاده حرکت کند. ( ناظم الاطباء )( برهان ) ( آنندراج ). || گدا و بی خانمان. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ) ( آنندراج ). و رجوع به ره نورد وراه پیما و راه رونده و راهرو شود.

فرهنگ فارسی

راه پیما، مسافرپیاده، پیک، قاصد، رونده چالاک
( صفت ) ۱ - راه رونده راه پیما . ۲ - تند رو . ۳ - قاصد پیک . ۴ - تند رو ( اسب استر و غیره ) .
رهنورد . طی کنند. راه . یا تیز رونده که از سرعت گویا راه را مینوردد یعنی می پیچد .

فرهنگ معین

(نَ وَ ) (ص فا. ) ۱ - مسافر، پیک . ۲ - تندرونده .

فرهنگ عمید

= ره نورد

فرهنگستان زبان و ادب

{trekker} [گردشگری و جهانگردی] گردشگری که در مسیری ناهموار و سخت و طولانی راه نوردی می کند

اصطلاحات و ضرب المثل ها

{trekker} [گردشگری و جهانگردی] گردشگری که در مسیری ناهموار و سخت و طولانی راه نوردی می کند

پیشنهاد کاربران

بپرس