رایات

/rAyAt/

لغت نامه دهخدا

رایات. ( ع اِ ) ج ِ رایت. ( المنجد ) ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( اقرب الموارد ). علم ها. ( اقرب الموارد ) ( منتخب اللغات ) ( غیاث اللغات ) ( از فرهنگ نظام ). نشانه های لشکر. ( آنندراج ) ( منتخب اللغات ) :
ور دگرباره به روم اندر کشی رایات خویش
هر کجا در روم کاریزی بود پرخون شود.
امیرمعزی.
رایات او چو دید نقیب بهشت گفتا
زین راست تر بباغ بقا عرعری ندارم.
خاقانی.
رایات تو روس را علی روس
صرصر شده شاخ ضیمران را.
خاقانی.
رایات سلطان بسبب غزوی از غزوات دور افتاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). در اثنای این مخاصمات رایات سلطان بدان حدود رسید. ( ترجمه تاریخ یمینی ). رایات سلطان و اعلام ایمان در علو و رفعت بثریا رسید. ( ترجمه تاریخ یمینی ). نیت غزوی دیگر محقق کرد که اعلام اسلام بدان مرتفع گردد و رایات کفر و شرک بدان منتکس و نگونسار شود. ( ترجمه تاریخ یمینی ). ابوابش رایات افراشته دارد. ( تاریخ بیهق ص 21 ).
چو شد رایات شاه زنگ منکوس
برآمد دیده بان قلعه روس.
نظامی.
قبه خرگاه دولت ، شقه رایات جاه
زینت تمکین و دین ، آرایش فرض و سنن.
نظام قاری.
رجوع به رایت شود.

فرهنگ فارسی

جمع رایت
( اسم ) جمع رایت درفشها بیرقها علمها .
علم ها . نشانه های لشکر .

فرهنگ معین

[ ع . ] (اِ. ) جِ رایت ، درفش ها، بیرق ها، علم ها.

فرهنگ عمید

= رایت

پیشنهاد کاربران

بپرس