رایت

/rAyat/

مترادف رایت: بیرق، پرچم، درفش، علامت، علم، لوا

برابر پارسی: پرچم، درفش

معنی انگلیسی:
banner, flag

لغت نامه دهخدا

رایت. [ ی َ ] ( از ع ، اِ ) رایة. رأیة. ازهری گفته است :عرب بدان همزه ندهد در صورتی که اصل آن همزه است ولی ابوعبید و اصمعی آنرا انکار کرده اند. ( از اقرب الموارد ). عَلَم. ج ، رایات. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( از شعوری ج 2 ورق 3 ). علامت. بیرق. درفش. لوا. ( ناظم الاطباء ). علم خرد. ( زمخشری ). علم لشکر. ( منتخب اللغات ) ( غیاث اللغات ) ( از آنندراج ) ( از فرهنگ نظام ). در مغرب علم سپاه را گویند و ام الحرب کنیه آن است و آن از لوا بلندتر و بزرگتر است. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). علم. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ) :
یکی رایتی اژدهاپیکرش
بخورشیدرخشان رسیده سرش.
فردوسی.
سوی رایت او بیفکند چشم
برآشفت چون شیر غران بخشم.
فردوسی.
همی نگون شود از بس نهیب و هیبت شاه
به تُرک ، خانه خان وبه هند، رایت رای.
عنصری.
قوس قزح کمان کنم از شاخ بید، تیر
از برگ لاله ، رایت و از برق ذوالفقار.
منوچهری.
ای سپاهت را سپاهان ، رایتت را ری مکان
ای ز ایران تا به توران بندگانت را وثاق.
منوچهری.
رایت منصور او را فتح باشد پیشرو
طالع مسعود او را بخت باشد پیشکار.
منوچهری.
چو رایت شه منصور از سپاهان زود
بسیج حضرت معمور کرد بر هنجار.
بوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی ).
بوعلی کوتوال بگفته که از برادر، آن شغل می برنیاید و چندانست که رایت ما پیدا آید همگان بندگی را میان بسته پیش آیند. ( تاریخ بیهقی ). با وی نهاده بود که لشکر منصور با رایت ما که بدین رباط رسد بایدکه وی اینجا به حاضر آید. ( تاریخ بیهقی ). و دراز گرداند خداوند زندگی او را... و فیروزی بخشد رایت او را. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316 ).
آن را که مصطفی چو همه عاجز آمدند
در حرب روز بدر بدو داد رایتش.
ناصرخسرو.
رایت اوروز جنگ شهره درختی است
کش ظفر و فتح برگها و ثمار است.
ناصرخسرو.
چه شد آخر نماند مرد و سلاح
علم و طبل نی و رایت نیست.
ناصرخسرو.
ربود نور جمالش ز دهر ظلمت کفر
زدند رایت عالیش نیز در محشر.
ناصرخسرو.
رایت مه پیکرش را مشتری خوانم همی
زآنکه هست او بر زمین چون مشتری بر آسمان.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

بیرق، پرچم، علامت نصب شده درجایی، علم لشکررایات
( اسم ) علم درفش بیرق اختر لوا : جمع رایات .
رایه . رایه .

فرهنگ معین

(یَ ) [ ع . رایة ] (اِ. ) پرچم ، درفش .

فرهنگ عمید

۱. بیرق، پرچم، علم.
۲. علامت نصب شده در جایی.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی رَأَیْتَ: دیدی
معنی رَأَیْتُ: دیدم
ریشه کلمه:
رئی (۳۲۸ بار)

جدول کلمات

لوا, پرچم, بیرق, علم

پیشنهاد کاربران

رایات جمع رایت ، بیرق ها
رایت:رؤیت، دیدن، مشاهده.
اصل آن رأیت است که همزه به الف بدل شده است.
از آنجا که پرچم نشانه ای است که برای دیدن برپا کنند تا مردم ببینند به پرچم نیز رایت گفته می شود.
مردم عادی، غیر اشراف
پرچم . بیرق . درفش
دیدم
رایت عالی : مجازاً به معنی موکب سلطنتی ( شاه و درباریانش )
( ( خواجه احمد بن حسن پس از حرکتِ رایتِ عالی به یک هفته گذشته شد ) )
( گزیده تاریخ بیهقی ، دکتر نرگس روان پور ، چاپ هشتم ، 1378، ص 153 )

بپرس