رد

/radd/

مترادف رد: اثر، پی، رگه، علامت، نشان، نقش، اعراض، اقاله، امتناع، انکار، بطلان، تقبیح، تکذیب، طرد، فسخ، نفی، نقض، نکول، استرداد، واپس، رفوزه، مردود، وازده

برابر پارسی: نپذیرفتن، باز گرداندن

معنی انگلیسی:
denial, discredit, disproof, imprint, nay, refusal, rejection, rebuff, refund, refutation, repudiation, repulse, suggestion, suspicion, tinge, trace, track, trail, vestige

لغت نامه دهخدا

رد. [ رَ ] ( ص ، اِ ) حکیم و فیلسوف و دانشمند. ( ناظم الاطباء ). حکیم و دانشمند. ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی کتابخانه مؤلف ) ( برهان ). دانا و خردمند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). دانا و بخرد. ( فرهنگ خطی ). حکیم و دانا. ( فرهنگ جهانگیری ). حکیم و فیلسوف وعاقل و عالم. ( از فرهنگ شعوری ج 2 ص 24 ) :
دل بخردان داشت و مغز ردان
نشست کیان افسر موبدان.
فردوسی.
به خراد گفت ای رد رادمرد
برنجی دگر گرد پوزش مگرد.
فردوسی.
بفرمود کز هند از بخردان
بیارند کارآزموده ردان.
فردوسی.
برفتند بیداردل موبدان
ز هر دانشی راه جسته ردان.
فردوسی.
چنین گفت با نامور بخردان
جهاندیده و کاردیده ردان.
فردوسی.
کنارنگ با پهلوان و ردان
همان دانشی پرگهربخردان.
فردوسی.
سخندان چو رأی ردان آورد
سخن بر زبان ددان آورد.
عنصری.
جهانش نام کرده شاه موبد
که هم موبد بد و هم بخرد رد.
( ویس و رامین ).
ردی دانش آرای یزدان پرست
زمین حلم و دریادل و راددست.
اسدی.
و رد کسی را خوانده اند که رأی قوی داشته است. ( مجمل التواریخ و القصص ). || راد. ( ناظم الاطباء ). سخی و جوانمرد. ( فرهنگ خطی ). همان راد است به معنی مرد نیک و بزرگ. ( فرهنگ لغات شاهنامه ). || خواجه. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ). بزرگ. سرور. ( فرهنگ فارسی معین ) :
دگر روز گشتاسب با موبدان
ردان و بزرگان و اسپهبدان.
دقیقی.
شبی می همی خورد با موبدان
بزرگان و کارآزموده ردان.
فردوسی.
ترا باد جاوید تخت ردان
همان تاج و هم فره موبدان.
فردوسی.
گزارنده خواب را خواندند
ردان را بر گاه بنشاندند.
فردوسی.
شدند انجمن پیش او بخردان
بزرگان و کارآزموده ردان.
فردوسی.
بدو گفت شاها ردا بخردا
سترگا بزرگا گوا موبدا.
فردوسی.
خواجه را بیهده گرفته نشد
راه مردان و مهتران و ردان.
فرخی.
|| پهلوان و دلاور و بهادر وشجاع. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ). شجاع و دلاور. ( انجمن آرا ) ( لغت محلی شوشتر ) ( آنندراج ). دلاور و پهلوان و بهادر. ( فرهنگ جهانگیری ). دلاور و بهادر. ( فرهنگ شعوری ج 2 ص 4 ). پهلوان. ( فرهنگ لغات شاهنامه ). پهلوان. دلیر. دلاور. ( فرهنگ فارسی معین ) : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

نشان واثری ازچیزی برروی چیزدیگر، راد، جوانمرد، دلاور، دلیر، دانا، بخرد، سرور، بازگردانیدن، بازدادن، وازدن
۱ - ( مصدر ) باز دادن باز گردانیدن . ۲ - وازدن نپذیرفتن . یا رد مظالم دفع ظلم کردن از مظلومان . ۳ - ( اسم ) بازگردانی . ۴ - بطلان . ۵ - ( صفت ) مردود از نظر افتاده . ۶ - ( اسم ) اثرپای نشانه قدم . یا رد کسی را گرفتن اثر پای او را دنبال کردن .
رجل رد مرد هالک و المونث بالهائ

فرهنگ معین

(رَ ) [ په . ] (ص . ) ۱ - جوانمرد، راد. ۲ - دانا، بخرد. ۳ - سرور، پیشوای دینی زردشتیان .
(رَ د یا دّ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) پس دادن ، بازگردانیدن . ۲ - (اِ. ) اثر پای ، نشانة قدم .

فرهنگ عمید

۱. جوانمرد.
۲. دلاور، دلیر.
۳. دانا، بخرد: یکی انجمن ساخت از بخردان / بزرگان و سال آزموده ردان (فردوسی: ۵/۴۷۱ ).
۴. سرور.
۱. قبول نکردن، نپذیرفتن.
۲. بازگرداندن، بازدادن.
۳. انکار کردن چیزی با دلیل و برهان.
۴. (اسم ) نشان، اثر.
۵. (صفت ) مخالف، منفی: جواب رد.
۶. غیرقابل قبول، مردود: این نظریه رد است.
۷. [عامیانه] قبول نشده در امتحان و مانند آن.
* رد پا: نشان و اثر پا بر روی زمین.
* رد زدن: (مصدر متعدی ) رد جستن، نشان و اثر کسی یا چیزی را جستجو کردن.
* رد شدن: (مصدر لازم )
۱. گذشتن، عبور کردن.
۲. پذیرفته نشدن.
۳. رفوزه شدن.
* رد کردن: (مصدر متعدی )
۱. بازدادن، پس فرستادن.
۲. نپذیرفتن.
۳. کسی یا چیزی را از جایی عبور دادن، گذرانیدن.
* رد مظالم: (فقه ) رفع ظلم کردن.

گویش مازنی

/red/ فریب کار – نیرنگ باز & دور کنار - مرتب – متوالی ۳رعد – صدای تندر & رک و راست

واژه نامه بختیاریکا

بو برقم؛ تاپر؛ بَهد

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] رَدّ در معانی بازگرداندن، برگرداندن، نپذیرفتن، باطل کردن، پاسخ دادن، دادن ارثِ مازاد بر سهام مفروض به فرض بران به کار رفته است.از احکام رد به معنای نخست در بابهای جهاد، تجارت و دیگر ابواب عقود، غصب، قضاء و قصاص سخن گفته اند.از رد به معنای دوم در بابهای تجارت، وصیت و شهادات سخن گفته اند.از رد به معنای سوم در ابواب عقود سخن رفته است.احکام رد به معنای چهارم در باب صلات آمده است.از احکام رد به معنای پنجم در باب ارث سخن گفته اند.
در جنگ، پس از آتش بس بین مسلمانان و کفار، بازگرداندن زنانی که به کشور اسلامی پناهنده و مسلمان شده اند، جایز نیست؛ حتی اگر بازگرداندن آنها در قرارداد آتش بس شرط شده باشد. حکم مردان پناهنده نیز- در صورت عدم اشتراط استرداد آنان در قرار داد- همین است؛ لیکن در صورت شرط، با ایمن بودن بر آنان جایز است.
رد در عقود
اموالی که به سبب عقدی همچون هبه، بیع و اجاره به شخص منتقل می شود، گاه رد آن به سببی واجب می گردد، مانند:
← فسخ
بنابر قول به وجوب رد آیا هزینه آن بر عهده گیرنده مال است یا مالک آن، یا در صورت اندک و ناچیز بودن آن، در حدّی که هزینه کردن، نزد عرف، زیان به شمار نرود، بر عهده گیرنده و در غیر این صورت بر عهده مالک است، یا آنکه بر عهده گیرنده است، مگر آنکه به حدّ اجحاف برسد، که در این صورت بر عهده مالک خواهد بود؟ مسئله اختلافی است.
رد ثمن در بیع شرط
...

[ویکی الکتاب] معنی رَدَّ: برگرداند
معنی ءَاثَارِهِمَا: رد پای آن دو
معنی دَفْعُ: دفع کردن - رد کردن
معنی ءَاثَارِهِمْ: رد پایشان - دنبالشان
معنی مَرَدَّ: رد - برگشتن - برگشت - بازگشت
معنی بَلَیٰ: اینگونه نیست بلکه چنین است که - رد نفی
معنی کَلَّا: هرگز چنین نیست - حاشا (کلمه کلا به معنای ردع و زیر بار نرفتن است و برای رد و انکار مطالب ما قبل خودش است )
معنی رَادِّی: رد کننده ها - باز گرداننده (در عبارت "بِرَادِّی رِزْقِهِمْ " به معنی این است که به میزان قابل توجهی از روزیشان را بگذرند و آن را به زیر دستانشان رد کنند.در اصل رادّین بوده که که نون آن به دلیل مضاف واقع شدن حذف گردیده است )
معنی دَفَعْتُمْ: رد کردید - دفع کردید(در جمله"دَفَعْتُمْ إِلَیْهِمْ أَمْوَالَهُمْ "یعنی اموالشان را به آنها برگرداندید)
معنی نَقُصُّهُ: آن را حکایت می کنیم (کلمه قص به معنای دنباله جای پا را گرفتن و رفتن ویا خود رد پاست و چون در قصه گفتن نیز خبر و واقعه ای را پی گیری می کنند ، استفاده شده است )
معنی نَقُصَّنَّ: حتماً حکایت می کنیم (کلمه قص به معنای دنباله جای پا را گرفتن و رفتن ویا خود رد پاست و چون در قصه گفتن نیز خبر و واقعه ای را پی گیری می کنند ، استفاده شده است )
ریشه کلمه:
ردد (۵۹ بار)

ردّ به معنی بر گرداندن است. خواه برگرداندن ذات شیی‏ء باشد مثل . . و خ.اه برگرداندن حالت باشد نحو . و مثل . تررّدد یعنی رفت و آمد پی در پی (مجمع) مراد از آن گاهی تحیر در کار است . یعنی قلوبشان مضطرب گردید و در اضطرابشان متحیر و سر گردانند. ارتداد یعنی برگشتن . به عقب و حالت اوّلیه بر نگردید از زیانکاران می‏شوید. همچنین است ارتدار معروف که بر گشتن از دین است نحو . مرّد مصدر میمی است به معنی برگرداندن (صحاح - اقرب) ولی در قرآن لازم نیز آمده است نحو . راستی بازگشت ما به سوی خداست. در آیاتی نظیر . ممکن به معنی بازگشت و یا باز گرداندن باشد. مردود اسم مفعول است یعنی بازگشت شده !. * . درباره مرجع ضمیر «ایدیهم و افواههم» چند قول هست به نظر می‏آید که هر دو راجع به «رسل» است یعنی مردم دست پیامبران را بدهانشان برگرداندند یعنی بگفته آنها بی اعتنا شدند گفتن آنها با نگفتن یکسان شد همچنین است اگر ضمیر اوّلی به مردم و دوّمی برسل برگردد، پس از نظر فوق دیدیم المیزان نیز هر دو ضمیر را به رسل برگردانده و گوید: آن کنایه است از اینکه پیامبران را بر سکوت و خودداری از تکلّم واداشتند گوئی دست پیامبران را گرفته بدهانشان گذاشتند و اعلام کردند که باید ساکت شوید... *. ارتداد را در آیه عود گفته‏اند یعنی برگشت و بینا شد. رجوع شود به «بیض». . یعنی بر آثار راهی که آمده بودند برگشتند. *. طبرسی نقل می‏کند: چون آن حضرت بعد از خروج از مکه به جحفه رسید به مکّه اشتیاق پیدا کرد جبرئیل آمد و گفت: آیا به شهر و زادگاه خود مشتاق شده‏ای فرمود آری جبرئیل آیه فوق را خواند (که وعده رجوع به مکّه است) آنگاه از قتیبی نقل می‏کند: شهر را معاد گویند زیرا که شخص در شهرها مسافرت کرده سپس به آن برمی‏گردد. معاد در آیه اسم مکان است. به عقیده المیزان مراد از آن مکّه و تنکیر برای عظمت و بزرگی عود است یعنی برگشتن تو به مکّه برگشت بزرگی است نه آنطور که از آن خارج شده‏ای. آن حضرت در حال خوف و مخفیانه از مکّه خارج شد و فاتح و مظّفر بر آن بازگشت. و چون این آیه بعد از داستان فرار موسی از مصر و برگشتن پس از بعثت آمده لذا ظاهراً به آن حضرت نوید می‏دهد که تو هم پس از خروج از مکّه به صورت مطلوبی به آنجا بر خواهی گشت.

دانشنامه عمومی

رد (فیلم ۲۰۱۰). رد ( به انگلیسی: Red ) یک فیلم اکشن، کمدی آمریکایی است که در سال ۲۰۱۰ اکران شد. این فیلم از روی کتاب کمیکی با همین نام ساخته شد. بروس ویلیس و مورگان فریمن از بازیگران این فیلم هستند. [ ۱]
در نسخه فیلمی این داستان، نام Red شکل کوتاه شده ای در نظر گرفته شده از جمله ای که بر روی مهر پرونده سرکار پلیس، فرانک موسس ( بروس ویلیس ) زده شده به این مضمون: «retired, extremely dangerous» ( بازنشسته و بسیار خطرناک ) . [ ۲] [ ۳]
فرانک موسس ( بروس ویلیس ) در میابد جانش در خطر قرار دارد و عده ای می خواهند او را بکشند پس تصمیم می گیرد. همراه با سارا ( مری - لوئیز پارکر ) که دوست دخترش است فرار کند. اما سارا که نمی داند جانش در خطر است و فرانک مأمور سیا بوده است مقاومت می کند و فرانک مجبور می شود دهان و دست های او را ببندد و او را با زور با خود ببرد.
او پس از تحقیق می فهمد گروهی که به دنبال او هستند چندی قبل یک خبرنگار را کشته اند، او می فهمد این خبرنگار بر روی عملیاتی که سال ها قبل در گواتمالا انجام داده کار می کرده و تمام کسانی که در این عملیات شرکت داشته اند کشته می شوند.
او متوجه می شود معاون کنونی رئیس جمهور درگذشته و در این عملیات شرکت داشته و حالا می خواهد کاندید ریاست جمهوری شود و برای همین می خواهد تا مدارک حضور خود را پاک کند. ازهمین رو فرانک تصمیم می گیرد تا با گروهی از کارکنان بازنشسته سیا جلوی معاون رئیس جمهور را بگیرد و…
• بروس ویلیس در نقش فرانک موسس
• مری - لوئیز پارکر در نقش سارا روسس
• مورگان فریمن در نقش جو ماتسن
جان مالکوویچ در نقش ماروین باجز
هلن میرن در نقش ویکتوریا وینسلو
کارل اوربان در نقش ویلیام کوپر
ربکا پیدگئون در نقش سینتیا ویکس
برایان کاکس در نقش ایوان سیمونوف
جولین مک ماهون در نقش رابرت استانتون ( معاون رئیس جمهور )
ارنست بورگناین در نقش هنری، نگهدارنده اسناد
ریچارد درایفس در نقش الکساندر دانینگ
جیمز رمار در نقش بیشاپ گابریل سینگر
عکس رد (فیلم ۲۰۱۰)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

رَدّ
(در لغت به معنی بازدادن و بازگردانیدن) در اصطلاح منطق، در دو معنی به کار می رود: ۱. تحویل کردن، یعنی چیزی را به چیزی برگرداندن؛ برگرداندن موجبه به سالبه و سالبه به موجبه، و قضیّۀ شرطیّۀ متّصله به قضیۀ حملیه؛ مانند «اگر آفتاب برآید، روز موجود است» (شرطیّه متصلّه) که تحویل می شود به «برآمدن آفتاب، مستلزم وجود روز است» (حملیه)؛ ۲. دربرابر اثبات و آن ردّ و ابطال نظریه ای و عقیده ای است.

مترادف ها

denial (اسم)
انکار، رد، تکذیب، عدم پذیرش، حاشا

disavowal (اسم)
انکار، رد

rejection (اسم)
طرد، رد، عدم پذیرش، ردی، وازنی، مردود سازی

abnegation (اسم)
انکار، چشم پوشی، کف نفس، رد، فداکاری

pass (اسم)
رد، راه، پروانه، گذرگاه، بلیط، گردونه، عبور، معبر، جواز، گذر، گدوک، گذرنامه

refusal (اسم)
رد، امتناع، روگردانی، سر پیچی، استنکاف، اباء

trace (اسم)
رد، اثر، نشان، طرح، مقدار ناچیز، جای پا، رد پا، مقدار کم

veto (اسم)
رد، منع، حق رد، رای مخالف، نشانه مخالفت

exception (اسم)
رد، اعتراض، استثنا، استثناء

contradiction (اسم)
رد، ضدیت، مخالفت، تضاد، تناقض، مغایرت، ضد گویی، خلاف گویی، عدم تناسب

rebuff (اسم)
رد، دفع، ضربت متقابل و تند

rebuttal (اسم)
رد، پس زنی، تکذیب، دفع، عمل متقابل

repulse (اسم)
رد، پس زنی، دفع

disapproval (اسم)
رد، مذمت، بی میلی، عدم تصویب، تقبیح

disapprobation (اسم)
رد، سرزنش، مذمت، بی میلی، عدم تصویب، تقبیح

contestation (اسم)
رد، بهی، مناظره، مرافعه، رقابت

disproof (اسم)
رد، ابطال، تکذیب، دلیل رد

فارسی به عربی

انکر , رفض , نقض , نکران

پیشنهاد کاربران

از رد پا واژه رج پا را هم داریم به چم نشان و اثر پا و خود واژه رج در زبان مازندرانی به معنای نظم و سامان دهی و خط بکار رفته ( این دیوار رج نیست = این دیوار خط صاف نیست )
همچنین به گفته دوست خوبمون از خراسان رج را پی چیزی هم میگویند ( زبان مازندرانی : رج کار را گرفتن = پی کاری را گرفتن = خط کاری را گرفتن => به همین دال و نشان؛ برای خط و خطوط واژه رج را پیشنهاد دادم )
...
[مشاهده متن کامل]

دستت رج نیست = دستت به انجام کار صاف و درست عادت ندارد => رج = خط همچون میگویند فلانی در خط فلان چیزه پس میتوان فهمید که گوییم فلانی در رج فلان کار است از همینرو رجه یا رده برای دسته بندی کار و سامان دهی شکل گرفت و میشود فهمید رد همان رج است که در طول زمان یکی برای اثر و . . . . و دیگری برای نظم و خط و . . . . بکار گرفته شد.

�رد� در برابر forward.
- پیام او را به دیگران نیز رد کنید.
رد. [ رَدد/ رَ ] ( از ع ، اِمص ) مخفف رَدّ. دفع و طرد. ( ناظم الاطباء ) . و رجوع به رَدّ شود. || ( ص ) مردودو ازنظرافتاده. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ) :
در گویشهای اکثر شهرهای خراسان رَد بمعنای دنبال کردن هم می آید چنانکه گویند :برو از ردًِ فلان کس یا کار . . . یا و بیشتر با پیشوند وَر می آید . . وَر رد چه آمده ای . . . ور رد چه میگردی . . . . برو از ردش. یا. برو. ور ردش . . . همه این ترکیبات به معنی دنبال کردن است
واژه رد
معادل ابجد 204
تعداد حروف 2
تلفظ rad
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [پهلوی: rat] ‹راد› [قدیمی]
مختصات ( رَ د یا دّ ) [ ع . ]
آواشناسی radd
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ فارسی عمید
این واژه بهترین به جای رعد عربی است.
با سپاس از ب. الف. بزرگمهر ( که امیدوارم این یادداشت را زودتر ببینند ) ؛ نادیده گرفتن گرچه سربسته می تواندکارکردِ ردکردن را داشته و گاه جای آن را بگیرد، لیک اگر باریک بار ( دقیق ) بنگریم، گاه نمی تواند جای آن بنشیند. نمونه اش کسی که چیزی را نادیده بگیرد، ببایست ( الزاما ) آن را رد نکرده است. براین بُن ( اساس ) ، آیا پیشنهاد رزین ( دقیق ) تر دیگری هم دارید؟
...
[مشاهده متن کامل]

دیگر اینکه واژه ی رد در" رد پا" آیا ریشه پارسی دارد؟ گرنه، چه واژه ای برای آن پیشنهاد دارید؟
سرانجام که پیشنهاد می کنم در بخش کاربراننامنویسی نمایید تا بشود دیدگاه های شما را به نیاز، دنبال کرد، وگرنه، این کار، بسیار دشوار و زمان بر خواهد شد. سپاس.

رد کردن یعنی قبول نکردن نپذیرفتن
نادیده گرفتن ( بجای رَد کردن ) ، نپذیرفتن،
نمونه:
اگر داده هایی رسا ( کامل ) دریافت کنیم، می توانیم خاستگاه آزمایشگاهی �کووید ۱۹� [بخوان: �سارس ـ ۲�] را نادیده بگیریم ( رد کنیم ) .

ماهیت رد ، ایقاع است .
واژه اوستایی رد *raod که در سنسکریت به شکل rudh ثبت شده و در جمهوری اوستیا به شکل رتنраттын به کار میرود به معنای پس زدن جلوگیری واپس دادن دورکردن impede - hold at a distance push back - و همتای لغت انگلیسی rid و rudjan در پیشا - آلمانی است که عرب از آن واژگان جعلی مردود و استرداد را به دست آورده است. دانستنی است رد در لغت ردپا از ریشه دیگر و به معنای نشان اثر علامت است.
...
[مشاهده متن کامل]


بپرس