رفتن


مترادف رفتن: جارو کردن، روبیدن، روفتن | حرکت کردن، ذهاب، عازم شدن، کوچ کردن، نقل مکان کردن، سپری شدن، گذشتن، شباهت داشتن، شبیه بودن

متضاد رفتن: آمدن، ایاب

معنی انگلیسی:
pass away, begone, betake, depart, exit, get, go, head, leave, blow, departure, due, evaporate, going, parting, pass, pile, quit, ride, roll, set, step, sweep, visit, withdraw, bop, skip, to go, to walk slowly, to pass(away), to sweep

لغت نامه دهخدا

رفتن. [ رَ ت َ ] ( مص ) حرکت کردن. خود را حرکت دادن. ( ناظم الاطباء ). روان شدن از محلی به محل دیگر. ( ازناظم الاطباء ). خود را منتقل کردن از جایی به جایی. نقل کردن از نقطه ای به نقطه دیگر. راه رفتن. مشی. ( یادداشت مؤلف ). مشی. ( دهار ) ( ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ) ( منتهی الارب ). تمشاء. ( منتهی الارب ) ( دهار ). تمشیة. ( منتهی الارب ). جایی را گذاشته رو بجای دیگرآوردن. ( فرهنگ نظام ). مقابل آمدن. ( فرهنگ فارسی معین ) ( آنندراج ). حرکت کردن. روانه شدن. ( فرهنگ لغات ولف ). عازم شدن. شدن. بشدن. ذهاب. پیمودن. مجیی ٔ. ( یادداشت مؤلف ). سیر کردن. ( ناظم الاطباء ). تسیار. سیرورة. مسیر. ( تاج المصادر بیهقی ). سیر. ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ). عسد. اجتیاز. انطلاق. ( منتهی الارب ). درجان. دروج. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادربیهقی ). دش. دقوس. دلدال. دلدلة. ( منتهی الارب ). دنش. ( منتهی الارب ) ( ترجمان القرآن ). ضرب. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ). سروب. ( دهار ). طحو. طرغشة. طری. طس. ( منتهی الارب ). طعن. ( تاج المصادر بیهقی ). طمور. ( منتهی الارب ). عزب. ( منتهی الارب ) ( المنجد ). طوء. عیول و عیل و معیل. عزوب. عیر. غبر. غموض. کهف. ( منتهی الارب ). مضرب. ( تاج المصادر بیهقی ). مطر. مطور. مغر. میط. ( منتهی الارب ). نؤج. ( منتهی الارب ) ( از المنجد ). نسع. نسوع. نسغ. ( منتهی الارب ). وخی. ( منتهی الارب )( تاج المصادر بیهقی ). هزو. هکوع. ( منتهی الارب ). هیس. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از منتهی الارب ) :
وز بر خوشبوی نیلوفر نشست
چون گه رفتن فرازآمد نجست .
رودکی.
مرد دینی رفت و آوردش کلند
چون همی مهمان در من خواست کند.
رودکی.
چو یاوندان به مجلس می گرفتند
ز مجلس مست چون گشتند رفتند.
رودکی.
فغفور بودم و فغ پیش من
فغ رفت و من بماندم فغواره.
ابوشکور.
فرستاد فرزند را نزد شاه
سپاهی همی رفت با او به راه.
فردوسی.
چو خسرو نشست از بر تخت زر
برفتند هر کس که بودش گهر.
فردوسی.
دل سام از آن نامه زال تفت
به اندیشه دل سوی آرام رفت.
فردوسی.
تو ز ایدر برفتی بیامد سپاه
نوآیین یکی نامور کینه خواه.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

روان شدن، کوچ کردن، مقابل آمدن، رسم وعادت، روفتن، روبیدن
( مصدر ) ( رفت روبد خواهد رفت بروب روبنده رفته ) روفتن روبیدن .

فرهنگ معین

(رُ تَ ) (مص م . ) نک روبیدن .
(رَ تَ ) [ په . ] (مص ل . ) ۱ - روان شدن ، حرک ت کردن . ۲ - کوچ کردن ، رحلت کردن . ۳ - گذش تن ، سپری شدن . ۴ - مردن . ۵ - تأثیر کردن . ۶ - شدن ، گذشتن . ۷ - صورت پذیرفتن ، انجام گرفتن . ۹ - (عا. ) شبیه بودن . ۱٠ - بی حال شدن . ۱۱ - انجام دادن . ۱۲ - قطع

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ آمدن] دور شدن از شخص یا جای مورد اشاره.
۲. رسیدن به شخص یا جای مورد اشاره: به رفت منزل.
۳. پیمودن، طی کردن.
۴. روان شدن، روان بودن: خون رفتن.
۵. آغاز کردن مطلب: برویم سر اصل مطلب.
۶. واقع شدن، صورت پذیرفتن، اتفاق افتادن.
۷. [مجاز] از دنیا رفتن، درگذشتن، فوت کردن.
۸. [مجاز] قطع شدن: اگر سرش«برود» نمازش نمی رود.
۹. [مجاز] از جریان افتادن، قطع شدن جریان: برق رفت.
۱۰. در آستانۀ انجام گرفتن کاری: توپ می رفت که گُل بشود.
۱۱. [مجاز] خوردن یا نوشیدن چیزی: یک شیشه نوشابه را یک نفس می رفت.
۱۲. انجام دادن حرکت ورزشی: روپایی رفتن، بارفیکس رفتن، درازنشست رفتن، شنا رفتن.
۱۳. گذشتن: دریغا که فصل جوانی برفت / به لهوولَعِب زندگانی برفت (سعدی۱: ۱۸۴ ).
۱۴. ساییده شدن.
۱۵.[مجاز] از دست دادن: وقتی ورشکست شدم همهٴ پول هایم رفت.
۱۶. داخل شدن: سوزن رفت توی دستم.
۱۷. بیان شدن، گفته شدن: ذکر خیر شما می رفت.
۱۸. شبیه بودن: حلال زاده به دایی اش می رود!.
۱۹. قربان رفتن: قدرت خدا را بروم.
۲۰. [قدیمی] به اتمام رسیدن: برق یمانی بجست بادبهاری بخاست / طاقت مجنون برفت خیمهٴ لیلی کجاست (سعدی۲: ۳۳۱ ).
۲۱. [قدیمی] رفتار کردن، عمل کردن: به روش خود می رفت.
۲۲. [قدیمی] ارسال شدن.
۲۳. [قدیمی] سزاوار بودن.
۱. جاروب کردن و پاک کردن جایی از گردوخاک.
۲. [قدیمی] پاک کردن.

واژه نامه بختیاریکا

( رُفتِن ) رُفت دادِن
( رُفتِن ) روبیدِن؛ برداشتن. مثلاً اَو رُفتن
( رُفتِن ) نظافت؛ پاک گری
رَهدِن؛ ری کِردِن؛ زِیدِن
ورُفتِن ( ور رفتن )

مترادف ها

going (اسم)
جریان، رفتن، عزیمت، گام، وضع زمین، وضع جاده، زمین جاده، پهنای پله، مشی زندگی

gang (فعل)
رفتن، دسته جمعی عمل کردن، جمعیت تشکیل دادن

betake (فعل)
بخشیدن، توصیح کردن، واگذاردن، رفتن، صرف نظر کردن

sweep (فعل)
رفتن، زدودن، جاروب کردن، روبیدن، روفتن، بسرعت گذشتن از، از این سو بان سو حرکت دادن

leave (فعل)
رها کردن، ترک کردن، گذاشتن، شدن، عازم شدن، رفتن، عزیمت کردن، ول کردن، دست کشیدن از، برگ دادن، رهسپار شدن، باقی گذاردن، متارکه کردن

out (فعل)
قطع کردن، رفتن، اخراج کردن، فاش شدن، خاموش کردن، بر کنار کردن، اخراج شدن

come (فعل)
رسیدن، رفتن، امدن

go (فعل)
کار کردن، راه رفتن، شدن، روی دادن، رفتن، گذشتن، سیر کردن، پا زدن، راهی شدن، تمام شدن، در صدد بودن، روانه ساختن، گشتن، رهسپار شدن، رواج داشتن، بران بودن

فارسی به عربی

اذهب , خارج , ذهاب , عصابة

پیشنهاد کاربران

بچه ها یک سوال دارم،
امکان داره رفتن، رپتن بوده باشه؟
اخه معمولا پ ها دگرگون به ف شدن
ممنون میشم پاسخ بدین
رفتن نخستین فیلم سینمایی نوید محمودی در ژانر غم انگیز است که به نویسندگی و تهیه کنندگی جمشید محمودی تولید شده و محصول سال ۱۳۹۵ است. این فیلم نماینده سینمای افغانستان در هشتاد و نهمین دوره جوایز اسکار بوده است که اکران خود را در سینماهای شهر کابل آغاز کرده است.
...
[مشاهده متن کامل]

فیلم رفتن قصهٔ فرشته و نبی قصه ای عشقی که در پیچ و تاب رسیدن و نرسیدن در غبار گم می شوند.
• جایزه ویژه کارگردانی جشنواره بوسان
• تندیس بهترین فیلم فستیوال تریپولی لبنان
• تندیس غزال طلایی بهترین فیلم فستیوال پارسی استرالیا
• تندیس بهترین فیلم از فستیوال فیلمهای ایرانی استکهلم

رفتن
منابع• https://fa.wikipedia.org/wiki/رفتن_(فیلم)
فعلی ازبودن درنگرش وبینش به شدنی بدون تغییر ماهیت وماندگار دربینش درون بدون نگرش ظاهر. همچون رفتار، رُفتن، آبرفت، رفات
شدن
رفتن. ذهاب. انتقال. ارتحال. بدر شدن. عزیمت کردن :
آن کن که بدین وقت همی کردی هر سال
خز پوش و به کاشانه شو از صفه و فروار.
فرالاوی.
شد به گرمابه درون یک روز غوشت
بود فربی و کلان بسیارگوشت.
...
[مشاهده متن کامل]

رودکی.
شو بدان کنج اندرون خمی بجوی
زیر او سمجیست بیرون شو بدوی.
رودکی.
چنانکه اشتر ابله سوی کنام شود
ز مکر روبه و زاغ و ز گرگ بی خبرا.
رودکی.
چون بچه کبوتر منقار سخت کرد
هموار کرد موی و بیوکند موی زرد
کابوک را نشاید شاخ آرزو کند
وز شاخ سوی بام شود باز گردگرد.
بوشکور.
ارتاب ، شهری است که چون غریب اندر وی شود بکشند. ( حدود العالم ) .
هر که را بخت یارمند بود
گو بشو مرده را ز گور انگیز.
خسروی.
یاد نیاری به هر بهاری جدت
توبره برداشتی شدی به سماروغ.
منجیک.
بدو گفت بشتاب و برکش سپاه
نگه کن که لشکر کجا شد ز راه.
فردوسی.
وز آن جایگه شد سوی میمنه
پس پشت آزادگان و بنه.
فردوسی.
به نزدیک بهرام باید شدن
به مروت فراوان بباید بدن.
فردوسی.
به خاکش سپردند و شد نوشزاد
ز باد آمد و ناگهان شد به باد.
فردوسی.
سوی باغ گل باید اکنون شدن
چه بینیم از بام و از پنجره.
بونصر.
ایا ز بیم زبانم نژند گشته و هاژ
کجا شد آن همه دعوی کجا شد آن همه ژاژ.
لبیبی.
به هیچ گونه سخن در محل تو نرسد
هرآینه نتوان شد به آسمان به رسن.
عنصری.
بوستانبانا امروز به بستان بده ای
زیر آن گلبن چون سبزعماری شده ای.
منوچهری.
تا من بشدم خانه در اینجا که رسیدست
گردید بکردار و بکوشید بگفتار.
منوچهری.
بدان خانه باستانی شدم
بهنجار چون آزمایشگری.
منوچهری.
باز هم رستم به ترکستان شد. ( تاریخ سیستان ) .
بیرون شدند که به خراسان شویم. ( تاریخ سیستان ) .
روز نخست که مرا خوارزمشاه کدخدایی داد. . . پیش او شدمی و بنشستمی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 336 ) .
بدو گفت پیش از شدن هوش دار
نگر تا چه گویم به دل گوش دار.
گرشاسب نامه.
بسی خسرو نامور پیش از او
شدستند زی ساری و ساریان.
دیباجی.
من میوه دین همی خورم شعر
چون گاو تو خاروخس همی خور
شو پنبه جهل برکش از گوش
بشنو سخنی به طعم شکر.
ناصرخسرو.
آن نه مال است که چون دادیش از توبشود
زو ستاننده غنی گردد و بخشنده فقیر.
ناصرخسرو.
در حال درخواب شدند و جان ایشان از تن مفارقت کرد. ( قصص الانبیاء ص 200 ) .
و میان ایشان رسولان می آمدو میشد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 98 ) . گویند سلطان محمود روزی به تماشا شده بود. ( نوروزنامه ) .
چیست حاصل سوی شراب شدن
اولش شر و آخر آب شدن.
سنائی.
با وی بشدم تا به سرای وزیر و بنزدیک امیرالمؤمنین شود. ( تاریخ بیهق ) .
من از کار شدن غافل نبودم
که مهمانی چنان بددل نبودم.
نظامی.
شدند آن روضه حوران دلکش
به صحرای چو مینو خرم و خوش.
نظامی.
احمد و بوجهل در بتخانه رفت
زین شدن تا آن شدن فرقی است زفت.
مولوی.
چونکه شد خورشید و ما را کرد داغ
چاره نبود بر مقامش از چراغ.
مولوی.
یقین دیده مرد بیننده کرد
شد و تکیه بر آفریننده کرد.
سعدی.
نه بعد از شدن بازگردد زمان
نه تیری که بیرون جهد از کمان.
امیرخسرو دهلوی.
زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد
از سر پیمان گذشت بر سر پیمانه شد.
حافظ.
این تطاول که کشید از غم هجران بلبل
تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد.
حافظ.
گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر
مجلس وعظ درازست و زمان خواهد شد.
حافظ.

Simple past: I went to home
Past perfect: I had gone to home
Past progressive: I was going to home
راه گرفتن. [ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) راه رفتن. ( بهار عجم ) ( ارمغان آصفی ) . روانه شدن. راهی شدن. روی بجانب محل یا چیزی آوردن. رفتن. راه برگرفتن. عزیمت کردن. روان گشتن :
سخن چند راندند از آن رزمگاه
...
[مشاهده متن کامل]

وزآنجا بخندان گرفتند راه.
اسدی ( گرشاسبنامه ) .
گویند ازوحذر کن و راه گریز گیر
گویم کجا روم که ندارم گریزگاه.
سعدی.
میخواند اجل بر آستانت
بوسی بزنیم و راه گیریم.
امیرخسرو دهلوی ( از ارمغان آصفی ) .
کند آزادم از شر سیاست
که راه وادی خذلان گرفتم.
ملک الشعراء بهار.
|| راه بستن. مسدودکردن راه. سد راه کردن. ایجاد مانع کردن در راه. مانع عبور و مرور شدن در راه : راه گرفتن بر کسی ؛ راه بر او بستن. ( بهار عجم ) ( ارمغان آصفی ) . از پیشروی جلوگیری کردن. نگذاردن آن پیشتر آید. مقابل راه گشودن وراه واکردن. ( از آنندراج ) :
بیاید دهد آگهی از سپاه
نباید که گیرد بداندیش راه.
فردوسی.
پس لشکر او بیامد سپاه
ز هرسو گرفتند بر شاه ، راه.
فردوسی.
بهرسو فرستاد بیمر سپاه
بر آن سرکشان تا بگیرند راه.
فردوسی.
هارون راه بگرفته بود تا کسی را زهره نبودی که چیزی می نبشتی بنقصان حال وی و صاحب برید را بفریفته تا بمراد او انها کردی و کارش پوشیده می ماند. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 680 ) .
چو باز را بکند بازدار مخلب و پر
بروز صید بر او کبک راه گیرد و چال.
شاهسار ( از لغت فرس اسدی ) .
دل میبرد امشب ز من آن ماه بگیرید
وز دست و شب تیره برد راه بگیرید.
اوحدی ( از بهار عجم ) .
- راه گریز گرفتن ؛ گریختن. روی بگریز نهادن. فرار کردن. ره فرار گزیدن :
جفاپیشه گستهم و بندوی تیز
گرفتند از آن کاخ راه گریز.
فردوسی.
|| طریقه و قاعده ای را پذیرفتن. رسمی را پیش گرفتن : و راهی گرفت و راهی راست نهاد و آن را بگذاشت و برفت و بنده را خوشتر آید که امروز بر راه وی رفته آید. ( تاریخ بیهقی ) .

run along
گاهی رفتن به معنای روان شدن بر زبان و گفته شدن است
"ای سلطان اسلام؛ کردار و گفتارِ ایشان می�شنوی و حکایتِ ایشان می�خوانی در کتابها از عدل و داد و نیکو سیرتیِ ایشان چنانک تا بقیامت بر زبان خلق می�رود. "
...
[مشاهده متن کامل]

نصیح الملوک ریال تصحیح مرحوم شادروان استاد جلال الدین همایی، موسسه نشر هما تهران 1367 صفحه 113

Gehen آلمانی go انگلیسی
Gitmek در ترکی از gehen و go انگلیسی گرفته شده
اندرکشیدن
حرکت کردن. رفتن :
و از آنجا سوی پارس اندرکشید
که در پارس بد گنجها را کلید.
فردوسی.
بسوی حصار دژ اندرکشید
بیابان بیره سپه گسترید.
فردوسی.
فریدون کمر بست و اندرکشید
...
[مشاهده متن کامل]

نکرد آن سخن را بدیشان پدید.
فردوسی.
بفرمود تا لشکری برکشید
گرازان سوی خاور اندرکشید.
فردوسی.

روانه شدن ، راهی شدن
راه سپردن. [ س ِ پ َ دَ ] ( مص مرکب ) رفتن. شدن. طی کردن راه. نوردیدن راه. پیمودن راه. ( از آنندراج ) . راه پیمودن. راه بریدن. ( ارمغان آصفی ) . سلوک. ( دهار ) ( تاج المصادربیهقی ) ( ترجمان القرآن ) . تسلم. ( دهار ) :
...
[مشاهده متن کامل]

سپاه انجمن شد بدرگاه شاه
همه سرفرازان سپردند راه.
فردوسی.
لاجرم نسپرند راه خطا
لاجرم دل بدیو نسپارند.
ناصرخسرو.
آن راه دوزخست که ابلیس میرود
بیدار باش تا پی او راه نسپری.
سعدی.

رو نهادن
جارو کردن - پاک کردن - رفت و روب - روبیدن
"رفتن" در تاریخ بیهقی به معنی " روی دادن "آمده است.
" و نصر خلف دوست من بود ، از وی پرسیدم که چه رفت ؟ ( چه رفت؟ : چه روی داد؟ )
تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۲۹.
واژه ی " رفتن " فارسی پس از سیر در زبان های غیر ایرانی با تغییر لهجه و معنی به شکل " رواج " در آمده و دوباره به زبان فارسی بازگشته است و امروزه با همان شکل تغییر یافته در زبان فارسی کاربرد دارد .
...
[مشاهده متن کامل]

go
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس