رنگ امیختن

لغت نامه دهخدا

( رنگ آمیختن ) رنگ آمیختن. [ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) آمیختن رنگهای گوناگون بهم. چند رنگ مختلف را بهم درآمیختن. رجوع به رنگ و رنگ آمیز و رنگ آمیزی شود. || حیله کردن. نیرنگ زدن. مکر بکار بردن. رنگ درآمیختن. رجوع به رنگ و رنگ درآمیختن و رنگ آمیز شود :
نبیند نه لشکر فرستم به جنگ
نیامیزم از هر دری نیز رنگ.
فردوسی.
ز بهرش پدر رنگی آمیخته ست
کمانی ز درگاه آویخته ست.
( گرشاسب نامه ).
این رنگ بجز عدو نیامیخت
این بهتان جز حسود ننهاد.
مسعودسعد.
چه رنگ آمیزد ای گلرنگ رخسار
که با تو راست گردد رنگ بابک.
سوزنی.
- رنگ و بوی آمیختن ؛ حیله بکار بردن. رجوع به رنگ آمیختن و رنگ درآمیختن شود :
نباید همی رنجش از هیچ روی
ز هرگونه آمیختم رنگ و بوی.
فردوسی.

فرهنگ فارسی

( رنگ آمیختن ) آمیختن رنگهای گوناگون بهم حیله کردن

پیشنهاد کاربران

رنگ آمیختن: رنگ کردن.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۱۷۵ ) .

بپرس